الف) قابلیت های متفاوت شرطی شدن: این متغیر، بیانگر ابعادی است که میراث ژنتیک فرد می تواند توانایی شرطی شدن و یادگیری او را تحت تأثیر قرار دهد.
ب) کیفیت های متفاوت شرطی سازی: این متغیر نیز به نقش دو عنصر کارآمدی و اثربخشی خانواده در به کار گرفتن فنون مناسب شرطی سازی اشاره دارد. بدین معنا که محتوا و روش تربیت کودک، تأثیر خاص خود را بر رفتارهای آتی او برجای می نهد(وایت و هینز، ۱۳۹۰: ۱۲۱-۱۲۲). بنابراین، از نظر آیزنک، ترکیب عوامل زیستی و اجتماعی، تبیین کننده­ رفتارهای افراد و از جمله گرایش فرد به رفتارهای بزهکارانه می­باشد.
دانلود پایان نامه
۳-۲-۴- نظریه­ های جامعه­شناختی
تبیین­های جامعه­شناختی بزهکاری نسبت به حوزه ­های دیگر از کمیت و برجستگی بیشتری برخوردار است. انگیزه های بزهکاری و جرم به سادگی از عیوب، قصور، آزادی انتخاب افراد، خصلت های روانی و به طور کلی عوامل فردی(آنچنان که مورد نظر رویکردهای کلاسیک و اثبات گرایی است) ناشی نمی شود. یک تبیین کامل از رفتار بزهکارانه و مجرمانه باید فرهنگ اجتماعی محیطی را که مردم در آن زندگی می کنند، در نظر بگیرد.
دلایل زیادی برای مطالعه­ جرم و بزهکاری از دید جامعه شناسی وجود دارد. اول اینکه، برخی از مناطق جغرافیایی نسبت به سایر مناطق برای وقوع تخلف و جرایم، مستعدتر هستند. محققان تلاش نمودند تا کشف کنند که چرا چنین نمونه هایی وجود دارند و چگونه می توان آنها را از بین برد. توصیف جرم و بزهکاری به عنوان یک پدیده انفرادی نمی تواند تأثیر این نمونه ها در میزان جرم را نشان دهد. دوم، جامعه ­شناسی دگرگونی های موجود در هنجارهای فرهنگی و تأثیر آن بر روی رفتارهای فردی و گروهی را دنبال می نماید. به عبارت دیگر، جامعه ­شناسی به دنبال شناسایی تغییرات اجتماعی و جوانب پویای رفتار بشریت است. تغییر ساختار یک جامعه دارای تأثیر بسیار زیادی در روابط درون گروهی و درون شخصیتی است. کاهش نفوذ خانواده با افزایش تأکید بر فردگرایی، استقلال و انزوا همراه شده است. یک خانواده­ی تضعیف شده با جرم و بزهکاری مرتبط می شود. رشد سریع فنآوری و تأثیر آن در سیستم اجتماعی یکی دیگر از تغییرات مهم می باشد که می تواند میزان بزهکاری و جرم را تحت تأثیر قرار دهد. سوم اینکه، تأکید علم جامعه شناسی بر روی کنش متقابل درون گروهی می باشد. درک تعامل پویا میان افراد و مراکز مهم اجتماعی مانند خانواده­های شان، گروه همسالان، مدارس آنها، کارشان و غیره برای فهم دلایل جرم و بزهکاری مهم است. بنابراین، این نیروهای اجتماعی هستند که در رابطه با جرم و بزهکاری نقش پررنگی را ایفا می کنند و می­بایست تأثیر این نیروهای اجتماعی مورد تحلیل قرار گیرد(سیگل، ۲۰۱۱).
کاربرد مفاهیم جامعه شناختی در رابطه با جرم و بزهکاری را می توان در آثار جامعه­شناسان قرن نوزدهم مانند ال.ای.جی (آدولف) کتله[۱۳۱] و (دیوید) امیل دورکیم[۱۳۲] ردیابی کرد. کتله از داده ها و آمارهای اجتماعی برای انجام پژوهش های خود استفاده کرد و همراه با آندره میشل گوری[۱۳۳] فرانسوی، مدرسه­ی نقشه نگاری جرم شناسی[۱۳۴] را تأسیس کردند. وی یکی از اولین دانشمندان امور اجتماعی بود که در اوایل قرن نوزدهم از تکنیک های ریاضی برای بررسی تأثیر عوامل اجتماعی مانند فصل، آب و هوا، جنسیت و سن بر روی ارتکاب جرم استفاده کرد. نتایج پژوهش های وی حاکی از ارتباط بین عوامل اجتماعی و میزان جرم بود. به طور خاص، کتله دریافت که میزان جرم در فصل تابستان، در مناطق جنوبی، در میان جمعیت­های ناهمگن و در بین فقرا و بیسوادان بیشتر است. یافته های او که جرم مبنای اجتماعی دارد، چالش مستقیمی در مقابل جبرگرایی زیستی بوده است(سیگل، ۲۰۱۲: ۱۸۷-۱۸۸).
دورکیم به عنوان یکی از بنیان گذاران جامعه شناسی، جرم را پدیده ای بهنجار و ضروری برای جامعه تعریف می کند. در نگاه دورکیم، جرم بخشی از طبیعت انسان است، زیرا در هر شرایطی اعم از فقر و شکوفایی(رونق) وجود دارد. جرم یک پدیده­ عادی و بهنجار است زیرا تصور جامعه ای که در آن رفتارهای مجرمانه و بزهکارانه وجود نداشته باشد، غیرممکن است. دورکیم معتقد است اجتناب ناپذیری جرم، ریشه در تفاوت های(عدم تجانس) اجتماعی دارد. وی استدلال می کند که جرم حتی می تواند برای جامعه مفید و باعث سلامت آن شود. وجود جرم می تواند راهی برای تغییرات اجتماعی باشد و از این رو، ساختار اجتماعی از حالت جمود و انعطاف ناپذیری خارج خواهد شد. به علاوه، دورکیم استدلال می کند که جرم پدیده ای سودمند و باعث جلب توجه عموم به مشکلات جامعه می گردد(بیرن و مزراشمیت[۱۳۵]، ۲۰۱۱). در ادامه و در بخش نظریه های ساختار اجتماعی، نظریه­ آنومی دورکیم به تفصیل مورد بحث قرار می­گیرد.
با شکل گیری بخش جامعه شناسی در دانشگاه شیکاگو[۱۳۶] در نتیجه­ تلاش های آلبیون اسمال[۱۳۷] در اوایل قرن بیستم، زمینه برای به وجود آمدن مکتب شیکاگو[۱۳۸] به واسطه­ تلاش­ها­ و پژوهش­های­ جامعه­شناسان شهری مانند توماس[۱۳۹]، پارک[۱۴۰]، برگس[۱۴۱] و ویرث[۱۴۲] فراهم شد و از این زمان به بعد، مطالعه­ نیروهای اجتماعی مؤثر بر رفتارهای مجرمانه و بزهکارانه به شکل دقیق و علمی مورد توجه واقع شد. به تدریج مطالعه­ رفتارهای بزهکارانه به حوزه های دیگر جامعه ­شناسی سرایت کرد و نظریه ­هایی مانند؛ آنومی مرتن[۱۴۳] (۱۹۳۸)؛ بی­سازمانی اجتماعی شاو و مک­کی[۱۴۴] (۱۹۴۲)؛ همنشینی افتراقی ساترلند[۱۴۵] (۱۹۴۷)؛ پسران بزهکار کوهن[۱۴۶] (۱۹۵۵)؛ فرهنگ طبقه پایین میلر[۱۴۷] (۱۹۵۸)؛ فرصت افتراقی کلووارد و اوهلین[۱۴۸] (۱۹۶۰)؛ برچسب­زنی بکر[۱۴۹] (۱۹۶۳)؛ فنون خنثی­سازی ماتزا[۱۵۰] (۱۹۶۴)؛ کنترل اجتماعی هیرشی[۱۵۱] (۱۹۶۹) و خود-کنترلی گاتفریدسون[۱۵۲] و هیرشی(۱۹۹۰) به وجود آمد.
سیگل (۲۰۱۱؛۲۰۱۲) مسأله­ رفتارهای بزهکارانه و پرخطر را از دیدگاه­ های مختلف مورد بررسی قرار داده است. هر یک از این دیدگاه ­ها عوامل خاصی را برای بروز بزهکاری در نظر می­گیرند. برخی از این نظریه ­ها، جرم و رفتار بزهکارانه را بر مبنای ویژگی­های فردی تحلیل می­ کنند. در این نظریه ­ها، جرم(رفتار بزهکارانه) یک انتخاب داوطلبانه و آزاد است که توسط خود فرد صورت گرفته و کارکرد نابهنجاری روانشناختی یا زیست­شناختی شخصی یا هر دو می­باشد. برخی دیگر جرم و رفتار بزهکارانه را از منظر جامعه ­شناسی و اقتصاد سیاسی بررسی می­ کنند. این نظریه ­ها جرم را به عنوان کارکرد ساختار، فرایند و تضادهای زندگی اجتماعی در نظر می­گیرند. دسته­ی سوم نظریاتی هستند که تعدادی از مفاهیمی که رفتار مجرمانه(بزهکارانه) را ورای دوره­ زندگی تبیین می­ کند، با هم ترکیب و تلفیق نموده ­اند و به عنوان رویکردهای تکاملی جرم شناخته می­شوند. در این پژوهش در رابطه با تبیین جامعه شناختی، با ارجاع به دیدگاه سیگل، نظریه­ های جامعه ­شناسی مانند ساختار اجتماعی[۱۵۳]، فرایند اجتماعی[۱۵۴]، تضاد اجتماعی[۱۵۵] و نظریه­ های تکاملی(تلفیقی)[۱۵۶] را مورد بررسی قرار می­دهیم. رویکردهای زیستی و روانی نیز قبلاً مورد بررسی قرار گرفته اند.
۳-۲-۴-۱- نظریه­ های ساختار اجتماعی
از دیدگاه ساختار اجتماعی، نیروهای اقتصادی و اجتماعی، ساکنان مناطق پایین اجتماعی را به انجام الگوهای رفتاری مجرمانه سوق می­ دهند. بی­نظمی اجتماعی در مناطق پایین شهری و فقیرنشین و باندهای نوجوانان که نظارتی بر آنها صورت نمی­گیرد، از مهم­ترین مشکلات اجتماعی هستند. بسیاری از نظریه­پردازان این رویکرد، بر رفتارهای نسبتاً خشن کودکان تأکید دارند. آن­ها بر این باورند که نیروهای اجتماعی، بیشتر بر افراد نوجوان تأثیر می­ گذارد و این تأثیر در سراسر زندگی ادامه دارد. ساختارگرایان بیان می­ کنند مردمی که در شرایط اجتماعی نامتعادل زندگی می­ کنند، تمایل به انجام رفتارهای مشابهی دارند و چون میزان جرم در مناطق پایین شهری نسبت به مناطق متوسط و بالا بیشتر است، باید بر رفتار تأثیر داشته باشد(سیگل، ۲۰۱۲: ۱۹۲).
نظریه های ساختار اجتماعی به رقابت با نظریه هایی می پردازند که علت جرم و بزهکاری را عدم تعادل روانی، ویژگی زیستی، بی احساسی به کنترل های اجتماعی، انتخاب فردی یا هر عامل فردی دیگری معرفی می کنند. بیشتر این نظریه ها بر رفتارهای بزهکارانه­ی جوانان متمرکز شده اند و اظهار می دارند که دلیل اولیه ی بزهکاری برخورد نیروهای اجتماعی با جوانان است که در سراسر زندگی آنان ادامه دارد. اگرچه تمامی متخلفان جوان به مجرمان بالغ تبدیل نمی شوند، با این وجود بسیاری از آن ها، آموزش های جنایی را به عنوان اعضاء گروه ­های جوان بزهکارانه آغاز می کنند(همان: ۱۹۲).
در رویکرد ساختار اجتماعی، سه شاخه­ مستقل که در عین حال باهم همپوشانی دارند، وجود دارد: نظریه­ بی سازمانی اجتماعی[۱۵۷]، نظریه­ فشار[۱۵۸] و نظریه­ انحراف فرهنگی[۱۵۹]. این نظریه ها دارای شاخه های فرعی تری هستند که در ادامه مورد بحث قرار می گیرند.
نظریه بی سازمانی اجتماعی بر شرایط محیطی تأکید می کند:
- محله های رو به زوال
- کنترل اجتماعی ناکافی
- گروه ها و دسته های بزهکار قانون شکن
- ارزش های اجتماعی متضاد
نظریه انحراف فرهنگی هر دو را ترکیب می کند:
- توسعه خرده فرهنگ ها در نتیجه بی سازمانی و فشار
- ارزشهای خرده فرهنگی در تضاد با ارزشهای مرسوم
بزهکاری
(رفتار پرخطر)
نظریه فشار بر تضاد بین اهداف و وسایل تأکید می­ کند:
- توزیع ناعادلانه ثروت و قدرت
- محرومیت و ناکامی
- روش های جایگزین برای نیل به موفقیت
شکل ۳-۱- شاخه های نظریه­ ساختار اجتماعی. منبع: (سیگل، ۲۰۱۲: ۱۹۳).
۳-۲-۴-۱-۱- نظریه­ بی­سازمانی اجتماعی
نظریه­ بی سازمانی اجتماعی بر روی شرایط موجود در محیط های شهری که بر روی میزان ارتکاب جرم مؤثرند، تأکید می کند. یک منطقه­ بی سازمان و فاقد نظم اجتماعی منطقه ای است که در آن نهادهای کنترل اجتماعی مانند خانواده، مراکز تجاری مدارس از هم پاشیده اند و نمی توانند وظایف عادی خود را انجام دهند. نشانه های بی سازمانی اجتماعی شامل میزان بالای بیکاری و ترک تحصیل، خانه های رو به زوال، سطوح پایین درآمد، و شمار بالای خانواده­های تک والدی می باشد. ساکنان این مناطق تضاد و ناامیدی را تجربه می کنند و در نتیجه رفتار ضداجتماعی در آن افزایش می یابد(سیگل، ۲۰۱۲: ۱۹۳). در ادامه، شاخه های نظریه­ بی سازمانی اجتماعی بررسی می شوند.
۳-۲-۴-۱-۱-۱- نظریه­ بوم شناختی رابرت ازرا پارک
جامعه شناسان مکتب شیکاگو در دو سطح کلان و خرد به بررسی مسائل شهری پرداختند. تحقیقات آنها هم شامل نظریه های کلان می باشد که نشان می دهد چگونه ارقام جرم و جنایت در میان اجتماعات گوناگون متفاوت است، همچنین نظریات سطح خرد را شامل می­ شود که به جریان های روان شناسی اجتماعی توجه دارد که زیربنای این جریان ها در سطح کلان هستند(شارع پور، ۱۳۸۷). آنها از آغاز قرن بیستم برخی از رفتارهای انحرافی مانند خودکشی، طلاق و فحشا را در شهر شیکاگو با هدف درک تأثیر عوامل جمعیت شناختی مانند سن، بعد خانوار، تراکم جمعیت و مهاجرت و عوامل بوم شناختی نظیر قومیت، نژاد و محل سکونت بر بی سازمانی اجتماعی مورد مطالعه قرار دادند.
جامعه شناسان مکتب شیکاگو این دیدگاه را مطرح کردند که جرم و شرایط بوم شناختی اجتماعی به هم مرتبط هستند. شرایط محله ای و نه آسیب شناسی فردی، مسیر ارتکاب جرم را شکل داده و تحت تأثیر قرار می دهد(سیگل، ۲۰۱۲: ۱۸۹).
در مکتب بوم شناختی شیکاگو، نظریه­ بوم شناختی[۱۶۰] پارک با رویکرد جامعه شناسی شهری، بزهکاری جوانان را تبیین نموده و بر این پیش فرض استوار است که بزهکاری با برخی از ویژگی های شهرنشینی مانند زبان، قومیت، مهاجرت، حوزه های سکونت گاهی و تراکم جمعیت رابطه دارد. پارک معتقد بود که نواحی شهری از انگیزه ها و غرایز ساکنان ممانعت می­ کند و موجب انحرافات اجتماعی می شود(احمدی، ۱۳۸۴: ۵۵-۵۶).
وی خواستار بکارگیری روش های توصیف و مشاهده­ انسان شناختی در زندگی شهری شد. پارک به دنبال این بود که چگونه ساختار محله ای توسعه یافته است، چگونه فرایند فقر شکل گرفته است، و چه سیاست های اجتماعی می توانست برای حل مشکلات شهری به کار گرفته شود. سپس پارک به همراه ارنست بورگس، بوم شناسی اجتماعی شهر را مطالعه کرده و دریافتند که برخی از محله ها در شرایط رفاه و وفور ثروت قرار دارند، در حالی که برخی دیگر از فقر و آشفتگی رنج می برند. فارغ از نژاد، مذهب یا قومیت، رفتار روزمره­ی افرادی که در این مناطق زندگی می کردند، به وسیله­ فضای اجتماعی و بوم شناختی کنترل شده است(سیگل، ۲۰۱۲: ۱۸۸).
نتایج پژوهش هایی که به وسیله­ پارک و همکارانش انجام گرفت نشان داد که نیروهای اجتماعی فعال در مناطق شهری، موجب شکل گیری مناطق طبیعی جرم می شوند. این محله­های شهری سطح بالایی از فقر را دارا هستند که باعث می شود تا نهادهای مهم جامعه پذیری و کنترل مانند مدرسه و خانواده شروع به فروپاشی نمایند. در حالی که به شکل طبیعی این نهادهای اجتماعی می توانند کنترل اجتماعی لازم برای محدود کردن جوانان محله را به کار گیرند، تضعیف این نهادها بدین معنی است که محدودیت ها برای جوانان برداشته شده و آن ها می توانند وارد فعالیت های بزهکارانه و قانون شکنانه گردند. زمانی که میزان جرم افزایش یابد و ساکنان محله احساس ترس داشته باشند از اینکه در موقع شب بخواهند از خانه­ی خود بیرون روند، محله از نظر اجتماعی دچار فروپاشی و بی نظمی شده و نمی تواند بر روی ساکنان خود اعمال کنترل اجتماعی داشته باشد. در این وضعیت، دیگر همبستگی و انسجام محله ای برای حمایت از ساکنان محله در مقابل جرم، مصرف مواد و خشونت وجود ندارد. بنابراین، رفتار مجرمانه کارکرد ویژگی های فردی یا انتخاب نیست، بلکه در ارتباط نزدیک با شرایط محیطی است که دیگر قادر نیست برای ساکنان محله روابط انسانی مناسب و شایسته فراهم نماید(همان: ۱۸۸-۱۸۹).
۳-۲-۴-۱-۱-۲- نظریه مناطق متحدالمرکز کلیفورد شاو وهنری مک کی
نظریه­ بی سازمانی اجتماعی مطرح شده توسط پارک به وسیله ی دو تن از شاگردان مکتب شیکاگو به نام­های کلیفورد شاو و هنری مک کی[۱۶۱] توسعه پیدا کرد. آنها توزیع جرم و بزهکاری در شهرهای آمریکایی را که بیشتر مبتنی بر مطالعات متعدد روی شهر شیکاگو بود بررسی و نتایج کار خود را به صورت تک نگاری هایی منتشر کردند(احمدی، ۱۳۸۴: ۵۷-۵۸).
شاو و مک کی قبل از تدوین کتاب مشهورشان تحت عنوان بزهکاری جوانان و نواحی شهری[۱۶۲] در سال ۱۹۴۲ به دو طریق در بسط جهت گیری پژوهشی مکتب شیکاگو سهم داشتند. نخست در بحث از بزهکاری در نواحی شهری آنها معتقد بودند که تخریب فیزیکی نواحی مرکزی شهر، در نهایت منجر به کاهش قابلیت و توان اجتماعی پلیس می شود. به عبارت دیگر بی سازمانی اجتماعی، علت افزایش بزهکاری جوانان است. ثانیاً شاو و مک کی بر اهمیت فهم و تفسیری که بزهکاران از اعمال و رفتارهای خویش دارند، تأکید می نمودند. آنها بر اهمیت شنیدن دلایل و توجیه بزهکاران، بویژه در رابطه با انجام اعمال بزهکارانه و نابهنجار، به عنوان راهی برای فهم جهان ذهنی بزهکاران تاکید می کردند(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۲۹).
شاو و مک کی با ارائه تحلیلی پیچیده و عمیق، تلاش نمودند تا روابط بین پویایی های رشد شهری، مسائل و مشکلات شهری و نرخ بزهکاری جوانان را مورد بررسی قرار دهند. آن ها معتقد بودند که مشکلات اجتماعی شهر شیکاگو به علت الگوهای کنترل نشده مهاجرت و ایجاد منطقه های طبیعی است که در این مناطق اهالی از فرهنگ کلی جامعه جدا افتاده اند. در واقع این مناطق از سایر نقاط شهر جدا افتاده، هنجارها، ارزش ها و الگوهای رفتاری دیگری در آنجا شکل گرفته است که با فرهنگ مسلط در دیگر مناطق در تضاد می باشد. در این مناطق گرایش های فرهنگی خاصی شکل گرفته، به طوری که افراد مرتباً در معرض یادگیری الگوهای موافق قانون شکنی هستند. بنابراین، در این مناطق جرم و جنایت بیشتر اتفاق می افتد. علت کجرفتاری و ارقام بالای آن در این مناطق بی سازمانی اجتماعی است. به این معنی که شیوه­ بهنجار رفتار در همه سطوح جامعه به یک شکل رشد و توسعه پیدا نکرده است(ممتاز، ۱۳۸۱: ۸۵-۸۷).
شاو و مک کی کانون عمده تجمع جوانان بزهکار را در نواحی خاصی از شیکاگو نشان دادند. نواحی مجاور و نزدیک با مرکز و ناحیه تجاری شهر، عمده ترین کانون تجمع بزهکاران بود. در حالی که، در سایر نواحی میزان بزهکاری به نسبت پراکنده تر بود. شاو و مک کی نقشه شهر شیکاگو را به ۱۴۰ واحد تقسیم نمودند. آنها سپس نرخ بزهکاری هر واحد را محاسبه نمودند. در محاسبات آنها، نرخ بزهکاری تعداد افراد بزهکار در هر واحد معین بود که بصورت درصد کلی از تعداد بزهکاران، نشان داده می شد(پیکوئرو و همکاران[۱۶۳]، ۲۰۱۵: ۴۵).
مناطق مرکزی و دارای بیشترین تمرکز یافتگی شهر نرخ بالاتری از جرایم را نشان می­دادند. اما مناطق دورتر از مرکز شهر دارای میزان کمتری از جرایم بودند. بررسی داده ها به شکل تعجب آوری، الگوی پایداری از فعالیت مجرمانه در نواحی بوم شناختی گوناگون در یک دوره­ ۶۰ ساله را نشان داد(شومیکر، ۱۳۸۹: ۱۳۵-۱۳۶).
بنابراین، نرخ بزهکاری از مرکز شهر به سمت حومه بطور منظم و قاعده مندی کاهش می­یافت. بر مبنای این یافته پژوهشی این استدلال مطرح گردید که نرخ بزهکاری عملا با حرکت از مرکز شهر به حاشیه و حومه آن، کاهش می یابد. به اعتقاد شاو و مک کی، بزهکاری جوانان هنگامی که ساختارهای اجتماعی بهنجار و متعارف، جایگزین بی سازمانی اجتماعی گردد، کاهش می یابد(بیرن و مزراشمیت، ۲۰۱۱: ۱۳۱).
به طور کلی، نتایج زیر از پژوهش های شاو و مک کی قابل استخراج است:
۱- میزان جرایم به عوامل اجتماعی تخریبی فعال در محله های شهری طبقه­ی پایین حساس است.
۲- عوامل محیطی بیشتر از تفاوت های فردی، منشأ ارتکاب جرم محسوب می شوند. نابهنجاری شخصی ارتباط کمتری با میزان جرایم دارد.
۳- میزان جرم صرف نظر از ترکیب نژادی یا قومی، شکل ثابتی در مناطق فقیرنشین دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...