هوش عاطفی و بهره هوشی ضد یکدیگر نیستند، بلکه با هم تفاوت دارند. علی رغم عقیده رایج، افرادی که دارای بهره هوشی بالا وهشیاری عاطفی بسیار ضعیف (یا برعکس) باشند، نسبتاً نادرند. «جک بلوک»،روان شناس دانشگاه کالیفرنیا دردانشگاه برکلی، با استفاده ازمعیاری که کاملاً شبیه بهره هوشی وشامل قابلیتهای اساسی عاطفی واجتماعی است، به مقایسه افرادی که بهره هوشی بالایی دارند وافرادی که دارای استعدادهای عاطفی قوی هستند، پرداخته وتفاوتهای آنان راموردبررسی قرار داده است ( گولمن، به نقل ازدوستار،۱۳۸۲، ص۵۴) . فردی که فقط از نظر بهره هوشی(IQ) درسطح بالا، ولی فاقد هشیاری عاطفی است، تقریبا کاریکاتوری از یک آدم خردمند است، درقلمرو ذهن چیره دست است، ولی دردنیای شخصی خویش ضعیف. افرادی که ازهوش عاطفی قوی برخوردارند، ازنظر اجتماعی متعادل، شاد وسرزنده‌اند وهیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند واحساسات خود را به طورمستقیم بیان کرده وراجع به خود مثبت فکرمی‌کنند. آنان ظرفیت چشمگیری برای تعهد، پذیرش مسئولیت و قبول چارچوب اخلاقی دارند ودررابطه خود با دیگران بسیاردلسوزو با ملاحظه‌اند واززندگی عاطفی غنی، سرشارومناسبی برخوردارند. آنان همچنین باخود، بسیارراحت برخورد می‌کنند. (دوستار،۱۳۸۲، ص۵۴ (. «ثرندایک» روان شناسی که به خاطرترویج مفهوم بهره هوشی دردهه های ۱۹۲۰ و۱۹۳۰ معروف است، معتقد است،«هوشیاری اجتماعی یا توانایی درک دیگران ورفتارمعقولانه درروابط انسانی (به عنوان یکی از ابعاد هوش عاطفی) خود یکی ازجنبه‌های بهره هوشی افراد محسوب می‌شود» (گولمن، به نقل از دوستار، ۱۳۸۲، ص۵۵٫ (

«گولمن» درکتاب موفق خود باعنوان هوش عاطفی (۱۹۹۵ ( ازکشفیات جدیدی سخن می گوید که هوش عاطفی بسیارمؤثرترازهوش عقلی است، او درکتابش ازتستی سخن می گوید که حدود۳۰ سال پیش انجام شده است. دراین تحقیق کودکان ۴ ساله راجداگانه به دانشگاه استانفورد به اتاقی می آوردند، در آنجا فرد مهربانی بود که به آنها شکلات می داد ومی گفت که آنها می توانند شکلات را همان لحظه بخورند یا اینکه صبر کنند تا او برگردد ودرآن صورت دو برابرشکلات بخورند. درفیلمی که ازکودکان گرفته شد آنها را مدتی که تنها بودند نشان می داد. برخی ازآنها برای اینکه شکلات خوشمزه را نخورند خود را سرگرم کارهای دیگرمثل آوازخواندن وبستن چشمهایشان می کردند. حدود یک سوم بچه ها لحظه ای که مرد اتاق را ترک می کند سریع شکلات رامی خورند. دو دهه دیگر دوباره همان کودکان که حالا دیگربزرگ شده اند دوباره جمع می شوند وازآنها مجدداً تست گرفته می شود. تفاوتهای اجتماعی واحساسی دوگروهی که سریع شکلات را خوردند و گروهی که برای دومین شکلات صــبر کردند بسیار تعجّب آوربود. گروه دوم قابلیت اجتماعی بیشتری نسبت به گروه اول داشتند، آنها بسیارکمتردچار خشم ، ترس و استرس می شدند وهنگام فشار برآنها دچاربی نظمی واغتشاش ذهنی نمی شدند. به استقبال چالشها و مشکلات می رفتند واعتماد به نفس داشتند، قابل اعتماد بودند، امّا آنهایی که شکلات را سریع خوردند ازمشکلات زندگی دوری می‌کردند، دربرابرحوادث به راحتی متأثروناراحت می شدند، خود را کم ارزش می دانستند. بنا به اعتقاد «گولمن» تمام این وقایع به دلیل تصمیم گیری دربخش احساسی مغز افراد است .در واقع،«گولمن» ازاین تست، قدرت تشخیص را عنوان می کند. بنابراین، فردی که قابلیتهای عاطفی بالایی دارد ازبخش احساسی مغز خود به خوبی بهــره می گیرد درمقایسه با فردی که هوش عقلی درسطح مشابه او دارد اما فاقد هوشیاری لازم عاطفی است درزندگی وارتباطات خود موفق ترعمل می کند، درمقابل استرس ومشکلات مقاوم است وذهنی پویا در برابر چالشها دارد. این امر اهمیت هوش عاطفی را در مقایسه با هوش عقلی نشان می دهد.

 

 

مقایسه هوش عاطفی و عقلی

بهترین حوزه مناسب برای مقایسه هوش عاطفی و هوش عقلی محیط کاراست زیرا فرد درمحیط کارخود علاوه برتوانمندیهای علمی (که از هوش عقلی نتیجه می شود) ازقابلیتهای عاطفی خود نیزاستفاده می کند. ازاین رو، درحوزه توسعه منابع انسانی درسازمانها مفهوم هوش عاطفی به کار گرفته شده است تا به مهارتهای عاطفی، علاوه برقابلیتهای تخصصی، توجه شود. براساس تحقیقات، هوش عقلی حداکثر۱۰ درصد برعملکرد وموفقیت تأثیردارد (مخصوصاً در حوزه مدیریت)، البته تحقیقات«رابرت امرلینگ» و«دانیل گولمن» (۲۰۰۳) بیان می کنند که هوش عقلی نسبت به هوش عاطفی پیشگوی بهتری برای کاروعملکردعلمی فرداست. امّا زمانی که این سؤال مطرح می شود«آیا فردمی تواند درکارخود بهترین باشد ویا مدیری لایق باشد؟» دراینجا هوش عاطفی معیاربهتری است، هوش عقلی احتمالاً برای به دست آوردن این جواب کارایی کمتری دارد.

«گولمن» نیزدرکتاب جدید خود به نام (کاربا هوش عاطفی، ۱۹۹۸ ( برنیاز به هوش عاطفی درمحیط کار، یعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب واحساسات، تمرکز می کند. او معتقد است نه تنها مدیران ورؤسای شرکتها نیازمند هوش عاطفی هستند، بلکه هر کسی که درسازمان کار می کند، نیازمند هوش عاطفی است (مْرِی، ۱۹۹۸، ص۲) اماهرچه درسازمان به سمت سطوح بالاترمی رویم اهمیّت هوش عاطفی درمقایسه باهوش عقلی افزایش می‌یابد. دراین زمینه «گولمن» وهمکاران او معتقدند که هوش عاطفی درتمامی رده های سازمانی کاربرد زیادی دارد، امّا دررده های مدیریتی اهمیّتی حیاتی می یابد. آنان مدعی هستند هوش عاطفی تا حدود ۵۸ درصد بهترینها را درموقعیت رهبری ارشد ازضعیفترینها جدا می سازد ومشخص می کند. زیراشرایطی که دررأس سلسله مراتب سازمانی به وجود می آیند، سریعترگسترش می یابند، چرا که هر کسی به مدیرو فرد بالا دست خود نگاه می کند. افراد زیردست رفتارهای عاطفی خودرا ازمدیران می آموزند. حتّی هنگامی که مدیررا نمی توان زیاد رؤیت کرد. (مثل مدیری که درپشت درهای بسته درطبقات بالاترکارمی کند)نگرش اوبرحالات زیردستانش تأثیرمی گذارد. به همین علت است که هوش عاطفی ازاهمیت زیادی برای یک رهبر برخوردار است. (گولمن و همکاران، ۲۰۰۱، ص ۴۷( بنابراین، این مهم باید مدنظرقرارگیرد که درسازمانها هوش عقلی تنها ابزارمقایسه افراد نیست، چرا که درمحیطهایی که انسانها فعالیت دارند قابلیتهای عاطفی، درک افرادازاحساسات خود ودیگران و توانمندیهای آنان درارتباطات عوامل مهمی هستند که باید مدنظرقرارگیرد. دراین بین ارتباطات ازاهمیت ویژه ای برخورداراست زیرا توانمندیهای اجتماعی بخش مهم هوش عاطفی ودرواقع عینیت بخش هوش عاطفی است.

رابطه هوش عاطفی واثربخشی مدیران : برخی ازمدیران به خاطررابطه ضعیف خود با دیگران قادرنیستند بازخورد دریافت کنند و به بازخوردها پاسخ درست بدهند .مدیران اثربخش وموفق تقریباً درتمام جنبه ها با این مدیران متفاوت هستند. آنان نقش رهبرراایفا می کنند، بنا به نظر«گولمن» رهبر قوی ومؤثر، کسی است که الهام بخش است، انگیزه ایجاد می کندوتعهد بوجود می‌آورد، قابلیتهای هوش عاطفی خود رابه طورپیوسته تقویت می کند و با توجه به نیاز، سبکهای رهبری خود را تغییرمی دهد (دیربورن، ۲۰۰۲، ص۱) مدیران موفق برانگیزاننده های خوبی هستند. دریک کلام، مدیران موفق تأکید برارتقای هوش عاطفی و پرورش قابلیتهای عاطفی دارند. (میلر، ۱۹۹۹، به نقل ازگاردنرواستا ک ، ۲۰۰۲، ص۲(

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...