طبقه بندی نظریههای مشاوره: |
گروهی از نظریه پردازان سعی کردهاندکه نظریههای مشاوره را در پیوستاری از نظریههای عاطفی و شناختی ارائه دهند و نظریههای رفتاری را در حد میانی این دو قرار دهند اما بهترین طبقه بندی مربوط به رادولف و تامسون[۱] (۲۰۰۳) میباشد که به جای یک پیوستار دو بعدی مدلی از روابط هماهنگ میان افکار، احساسات و رفتار به وجود میآورند. آنها با تمرکز بر روی نوع مداخله، ۸ نظریه عمده مشاورهای را به قرار زیر طبقه بندی میکنند:
عاطفی (احساس کردن) شامل: مشاوره مراجع محوری، گشتالت درمانی
رفتار (رفتار کردن) شامل: مشاوره رفتاری، واقعیت درمانی، روان شناسی فردی
شناختی (فکر کردن) شامل: رفتار درمانی عقلانی – عاطفی، رفتار درمانی شناختی، مشاوره روان تحلیل گری، و تجزیه و تحلیل مقابلهای (حسینی نژاد ۱۳۸۹؛ ۱۴۲).
نظریه روان تحلیلی:
پس از درمانهای پزشکی، نظریه روان کاوی[۲] «فروید» را شاید بتوان به عنوان شناخته شدهترین نظریه در مورد اختلالات معرفی نمود. در واقع این روش، موجب شد که برای اولین بار در تاریخ روان شناسی، احساسات و عواطف، مقام مهمی در حیات آدمی پیدا کرده و آنها را بخش منفی وجود آدمی به شمار نیاورند. این دیدگاه به انسان و آینده وی بدبین است؛ وروشی مبتنی بر گفتار است که با بهره گرفتن از گفتار، سعی دارد فرد را به بینش برساند تا از این طریق مسائل و مشکلات وی، تقلیل پیدا کند.روان تحلیل گری با نام «زیگموند فروید» عجین شده است اگر چه افرادی از قبیل «آنا فروید»، «کلاین»، «هورنای» و «اریکسون» نیز در این زمینه کارهای با ارزشی دارند. هسته مرکزی نظریه «فروید» درباره ذهن بشر، تأکید بر وجود دو نوع غریزه کلی است. طبق نظریه «فروید» این دو غریزه در تمام افراد وجود دارد:
غریزه زندگی: که انگیزه بشر برای لذت و خشنودی است. انرژی مربوط به این غریزه «لیبدو» یا «انرژی جنسی» نام دارد.
غریزه مرگ: غریزهای ویرانگر و پرخاشگر است و هدفش از بین بردن زندگی است .این دو غریزه برای تمام فعالیتهای روانی، حکم منبع انرژی را دارند. نظریه «فروید» نظریهای جبری است. یعنی برای تمام رفتارها، حتی رفتارهای کم اهمیت، علت خاصی قائل است. نظریه روان تحلیلی شخصیت را به سه سیستم کلی تقسیم میکند: نهاد، خود و فراخود. نهاد تجلی عوامل ارثی است که در دنیای درون شخصیت فرد عمل میکند و لذا عمدتاً ناخودآگاه است. نهاد سیستم اصلی شخصیت تلقی میشود که ذاتی بوده واز بدو تولد وجود دارد. بسیاری معتقدند نهاد تحت سیطره اصل ذات است و به دنبال پرهیز از تنش و درد بوده ودر مقابل جویای ارضاء لذت است. به عقیده کوری (۱۹۸۹) نهاد فرزند سرکش شخصیت است. خود تنها عنصر منطقی شخصیت تلقی میشود و با دنیای واقعیت در تماس است. خود به خاطر همین تماس با واقعیت خواآگاهی را در کنترل دارد و عامل طرح ریزی و تفکر منطقی و واقع بینانه است. فراخود تجلی خودآگاهی ذهن است و بر اساس واقع گرایی اخلاقی عمل میکند. فراخود بازتاب استانداردهای اخلاقی فرداست که مبتنی بر برداشت او از اخلاقیات و ارزشهای جامعه است. در این مثلث، فراخود به خاطر این که عمدتاً در نیمه آگاه قرار دارد بیش از همه به سائقهای نهاد واقف است و بر آن است که خود را به سوی کنترل نهاد بکشاند. نتیجتاً نظریه روان تحلیل، تنش، کشمکش و اضطراب انسان را اجتناب ناپذیر میکند و لذا رفتار انسان را معطوف به کاهش این تنش میداند. لذاکاهش تنش در نظریه روان تحلیل یکی از اهداف عمده مشاوره است. چون تعارض شخصیت در تمام مردم وجود دارد، همه میتوانند از مشاوره حرفهای، (تخصصی) بهرهمند شوند (گیبسون؛ میشل؛ ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸ ؛۱۶۸ – ۱۶۹).
[۱]. Rodolph& Thompson
[۲]. «روان تحلیل گری» یا «پویای روانی».
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-02-31] [ 05:35:00 ب.ظ ]
|