نظریه روان شناسی فردی: |
آموزش و پرورش، روان درمانی فردی و گروهی ومشاوره خانوادگی شد. آدلر نیز مانند فروید اعتقاد داشت، شش سال اول زندگی هر فرد تأثیر بسیار زیادی بر زندگی بزرگ سالی او دارد، ولی او تنها به کشف وقایع گذشته اکتفا نمیکرد؛ بلکه توجه او به ادراک فرد از وقایع گذشته و نحوه تعبیر و تفسیر او از این وقایع معطوف بود. به نظر آدلر اختلالهای روانی؛ ناشی از یادگیری نامناسب ادراکها وتصورات معیوب و منحرف است.
نظریه آدلر بر «احساس حقارت»[۱] متمرکز است. به نظر اواحساس حقارت نشانه نابهنجاری نیست، بلکه علت پیشرفتها و موفقیتهای انسان به شمار میاید. انسان به منظور غلبه بر احساس حقارت خود تلاش میکند تا خود را به جلو براند. هدف زندگی کمال جویی است نه لذت جویی. نظام درمانی آدلر بر یک دیدگاه اجتماعی و هدفمند مبتنی است. در این دیدگاه انسان موجودی خلاق؛ مسئول و در حال کامل شدن است. آدلر رفتار را تحت تأثیر تلاشهایی میدانست که درصد جبران احساس حقارت هستند. شیوه زندگی فرد یعنی ادراک فرد از خود است و زندگی تحت تأثیر احساس حقارت قرار میگیرد. اگر فرد قادر نباشد از احساس حقارت خود رهایی پیدا کند احساس ناکامی میکند. بنابراین فردی که به مشاور مراجعه میکند، بیمار نیست، بلکه فردی مأیوس و ناکام است که علایق اجتماعی مختلی دارد (کری[۲]، ۲۰۰۱ به نقل از خدایاری فرد ۱۳۸۷؛ ۱۸۸ – ۱۷۸).
از آنجا که تمایل اجتماعی یک قابلیت ذاتی تلقی میشود مییابد به صورت خود آگاه در طول زمان تکامل پیدا کند (منستر و کورسلین ۱۹۹۲). تمایل اجتماعی یا قدرت بده بستان از طریق تکالیف زندگی که تمام انسانها درگیر آنند قابل رشد است. این تکالیف عبارتند از:
الف. اشتغال ب. جامعه ج. جنسیت
وقتی کسی به دنبال درمان میآید در یک یاچند زمینه از تکالیف زندگی احساس ناراحتی و ناهماهنگی میکند. لذا روند مشاوره ابزاری تلقی میشود که طی آن درمانگر و مراجع برای کمک به مراجع در حصول خودآگاهی و دست یافتن به رفتار و نگرشهای سالم تر با هم کار میکنند تا مراجع بتواند به کسب خودآگاهی و رفتار و نگرشهای سالم تر دست پیدا کند و در جامعه و در بعد مفیدتر زندگی فعال باشد. روند مشاورهای آدلری مستلزم ۴ مرحله است.
الف. ایحاد رابطه ج. بصیرت/ تعبیر و تفسیر
ب. تشخیص د. باز جهت گیری (لندرث،. ترجمه آرین. ۱۳۹۰، ۴۰-۳۹).
نظریه مراجع – محوری:
این نظریه اساساً به عنوان واکنشی در مقابل آنچه که محدودیتهای اساسی روان تحلیل تلقی میشود توسط کارل راجرز وضع و توصیف شد. این رویکرد به علت نفوذ راجرز غالباً راجرزی خوانده میشود. رویکرد انسان – محوری بر مسئولیت وقابلیت مراجع برای یافتن راههای موجهه کامل تر با واقعیت تأکید دارد. مراجع که خود را بهتر میشناسد کسی است که مناسب ترین رفتار را برای خود پیدا میکند. رویکرد انسان محوری بر دنیای پدیداری تمرکز دارد. درمانگر با هم فهمی دقیق و سعی در درک مبنای داوری درونی مراجع؛ توجه خود را عمدتاً معطوف به ادراک مراجع از خود و جهان میکند. راجرز این فرضیه را عنوان میکند که نگرشهای خاص درمانگر (صدق، گرمی و پذیرش غیر مالکانه و همفهمی دقیق) شرایط لازم وکافی برای درمانی را تشکیل می دهند.
مراجع باشد و علاوه بر این تجربه کنون – اینجای ناشی از رابطه خود با مراجع تمرکز داشته باشد (کوری، ۱۹۹۲؛ به نقل از خدایاری فرد، ۱۳۸۹٫ ۱۹۹).
به نظر راجرز (۱۹۹۷) برای ایجاد تغییر در شخصیت شش شرط زیر ضروری به نظر میرسند:
- حضور دو شخص که با یکدیگر تماس روانی داشته باشند.
- فرد اول یعنی مراجع، در یک حالت ناهماهنگی روانی به سر میبرد.
- فرد دوم یعنی مشاور، دارای هماهنگی روانی و یک پارچگی شخصیت است.
- مشاور، نسبت به مراجع احترام مثبت و بدون قید و شرط ابراز میکند.
- مشاور شناخت همدلانهای نسبت به حالات درونی مراجع پیدا کرده وبا توجه به آن با مراجع به گفتگو میپردازد. او دنیای درون مراجع را همان گونه که هست احساس وتجربه میکند و آن را به مراجع نیز منتقل می کند.
- درک همدلانه مراجع و احترام مثبت و بدون قید و شرط، حتی اگر در حداقل آن به مراجع ابراز شود موجب پیشرفت او میشود. (خدایاری فرد ۱۳۸۷، ۱۹۹). بنابراین دید الگوی مراجع – محوری نسبت به انسان مثبت یا خوش بینانه است. مراجع اساساً خود و صاحب قابلیتهای خود شناسی، بصیرت، حل مشکل، تصمیم گیری، تغییر و رشد تلقی میشود نقش مشاور همانا تسهیلگر و منعکس کننده است مشاور خودشناسی مراجع را تسهیل میکند ونگرشها و احساسات ابراز شده مراجع را تصریح و به او منعکس می کند.
دریافت مراجع محوری، دادن اطلاعات برای حل مشکل معمولاً مسئولیت مشاور محسوب نمیشود مشاور مراجع محوری متر صد مداخله مستقیم در دنیای درونی مراجع هم نیست بلکه بیشتر در صدد ایجاد جوی است که مراجع در آن بتواند خود را تغییر دهد. در سالهای اخیر، عنوان دیگری که همان نظریه خود باشد به جای عناوین سنتی مراجع محوری یا راجرزی اشاعه روز افزون یافته واین امر احتمالاً از تأکید بر تعالی خود، قابلیت خود و شکوفایی و ادراک خود شناسی شده است (لندرث، ترجمه آرین. ۱۳۸۹؛ ۲۷۴ – ۲۷۳).
نظریه رفتاری:
در زمینه شرطی سازی کلاسیک یافت. مبانی رویکرد رفتاری بعدها از یک سیستم روان شناسی موسوم به رفتار گرایی گرفته شد. بنیان این سیستم جدید توسط روان شناسی آمریکایی جان، بی، واتسون (۱۹۲۳) گذاشته شد. این نظریه رفتار را مجموعه پاسخهای فرا گرفته شده نسبت به وقایع، تجارب یا محرکات تاریخچه زندگی فرد میداند. رفتار گرا معتقد است که رفتار را میتوان با ایجاد تجارب و شرایط یادگیری مناسب، اصلاح کرد. مبانی تجربی رویکرد رفتاری، توجیه کننده بی تفاوتی رفتارگرا نسبت به مفاهیمی است که قابل مشاهده و اندازه گیری تجربی نیستند. بنابراین رفتار گرا به عوض توجه به پویاییهای عاطفی ویژگیهای رفتاری که در رویکردهای مبتنی بر بصیرت خواه از نوع فرویدی یا راجرزی آن متداول است؛ برهدفهای رفتاری ویژه تمرکز دارد و بر روشهای دقیق و قابل تکرار تأکید میورزد. لذا مشاوره برای رفتار گرا مستلزم کاربرد منظم روشهای گوناگون است که بر مبانی هدفهای متقابلاً توافق شده مراجع و مشاور متوجه تغییر رفتار است روشهای مورد استفاده گسترده و وسیعی از فنون بر گرفته شده از دانش مربوط به فرایندهای یادگیری را شامل میشود.
رهبران فعلی روان شناسی رفتاری، جان. دی. کرومبولنز[۳] و کارل شورسون[۴] این روشها را در چهار مقوله قرار میدهند.
- یادگیری عامل: این رویه مبتنی بر کاربرد تقویت و زمان بندی اعمال آن برای تغییر رفتار است تقویت کننده میتواند یاد داشتهای ملموس باشد و یا به صورت تأیید با توجه ابراز شود.
- یادگیری تقلیدی: این رویکرد کسب پاسخهای جدید را با عرضه سر مشقهایی تسهیل میکند که به رفتار مطلوب مبادرت میورزند.
- یادگیری شناختی: این تکنیک صرفاً با آموزش روشهای بهتر تطابق باعث یادگیری پاسخهای مناسب میگردد.
- یادگیری عاطفی: مستلزم جایگزین کردن پاسخهای عاطفی مورد قبول با واکنشهای عاطفی نا مطلوب وبا استفاده از فنون بر گرفته شده از شرطی سازی کلاسیک است.
از دید رفتار گرا نتایج مشاوره باید به صورت تغییر رفتارهای آشکار قابل مشاهده باشد (گیبسون؛ میشل؛ ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸؛ ۱۷۵).
از نقطه نظر کالیس[۵] مهم ترین مشکلی که مردم دارند نارسایی در رفتار است و سه عامل موجب این نارسایی میشود: فقدان تجربه؛ ادراک تحریف شده، اشتباه در تعمیم. او معتقد است هیچ روش مشاورهای به تنهایی نمیتواند در تصحیح بی کفایتیهای رفتاری مراجع مؤثر باشد بلکه باید به اقتضای هر یک از مشکلات روش مشاهدهای خاصی انتخاب شود، اگر مشکل فقدان تجربه باشد روش مشاهده مستقیم باید استفاده شود. در حالیکه اگر مشکل ادراکی تحریف شده یا تصمیم غلط باشد؛ باید از روش غیر مستقیم استفاده شود (حسینی ۱۳۷۸؛ ۳۱۴).
کرومبولتز (۱۹۸۶) سه ملاک برای اهداف مشاوره عنوان میکند:
- اهداف مشاوره را باید بتوان به صورت متفاوتی برای هر فرد مراجع بیان کرد.
- اهداف مشاوره برای هر مراجع باید هماهنگ و نه لزوماً منطبق بر ارزشهای مشاور باشد.
- این که هر مراجع تا چه حد به اهداف موردنظر مشاوره رسیده باید قابل مشاهده باشد.
فرض مشاوری که نظریه رفتاری را به کار میبرد آن است که رفتار مراجع معلول شرطی سازی است و هر فردی بسته به آنچه فرا گرفته نسبت به محرک یاشرایط معین به شیوهای قابل پیش بینی واکنش نشان می دهد. به نظر هورن[۶] (۱۹۸۹) بدیهی است که هدف مشاوره رفتاری معطوف به تصمیم گیری اتخاذ یک تصمیم است. پاترسن عنوان میکند. هدف رفتار درمانی ایجاد مجموعه کاملی از اصول روان شناختی است. که از اولین مرحله عرض حال بیمار تا هنگام مرخصی او به کار گرفته میشود. این امر مستلزم روشهای منظم جمع آوری اطلاعات به مظور ارزیابی مشکلات بیمار و تصمیم گیری در مورد برنامه درمان است. چارچوب مبتنی بررفتار گرایی مستلزم آن است که درمانگر:
- مشکل را موضع یابی کند.
- عرض حال اولیه بیمار را به زبان یک مجموعه سؤالات متناسب با تکنولوژی رفتاری امروز ترجمه نماید (هورن ۱۹۷۹؛ ۲۲۶ – ۲۲۵ به نقل از گیبسون؛ میشل؛ ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸، ۱۷۶).
نظریه منطقی – عاطفی:
نهضت درمان منطقی – عاطفی توسط آلبرت[۷] الیس به وجود آمده است. این نظریه متکی است بر این فرض که انسان میتواند به شیوهای منطقی عمل کند. رفتار منطقی رفتاری مفید و بالقوه ثمر بخش تلقی میشود در حالی که رفتار غیر منطقی به ناخرسندی و بطالت منجر میگردد. فرض الیس بر این است که بسیاری از انواع مشکلات عاطفی نتیجه الگوهای تفکر غیر منطقی است. الگوهای غیر منطقی از همان اوایل زندگی توسط اشخاص مهم زندگی فرد و کل فرهنگ و جامعه تقویت میشود. بنا به نظر الیس، اشخاص دچار مشکلات عاطفی به منظومه باوری میرسند که باعث تکلم مکنون و با خودگوییهای مبتنی بر مفروضات و منطق غلط منجر میشود و آنچه که فرد با خود میگوید رابطه نزدیکی با احساس و عمل او دارد.
مبنای اساسی نظریه پردازی الیس در الگو AB.CD به شرح زیر خلاصه میشود.
A: مربوطه به یک واقعه خارجی است که شخص مشمول آن قرار میگیرد.
B: مربوط به سلسه افکار یا با خودگویی هایی است که شخص در پاسخ واقعه خارجی بدان میپردازد.
C: به احساسات و رفتارهای ناشی از B مربوط میشود.
D: به تلاش درمانگربرای تغییر سلسله افکار با خودگوییها بر میگردد.
E: پیامدهای رفتاری و عاطفی مفروض ناشی از مداخله درمانی درمانگر است.
به طور خلاصه مشاوره منطقی – عاطفی مبتنی بر این فرض است که اکثر افراد جامعه دچار روشهای متعدد افکار غیر منطقی میشوند. همین افکار غیر منطقی به رفتارهای غیر منطقی منجر میگردد. لذا هدف مشاوره باید کمک به اشخاص جهت شناسایی و تغییر همه عقاید غیر منطقی باشد. تحقق این هدف مستلزم وجود مشاوری فعال موجه و مقتدر است که بتواند از یک مجموعه فنون گوناگون استفاده کند (هانس و دیگران ۱۹۹۰، ۱۷۳ به نقل از گیبسون، میشل. ترجمه ثنایی. ۱۳۸۸٫ ۱۷۵).
در روش منطقی – عاطفی مشاور بیشتر یک معلم و مراجع بیشتر یک دانش آموز تلقی میشود و روشهای مشاوره نه فقط شامل تدریس و فعالیتهای وابسته به آن مانند مطالعه یا سایر تکالیف، بلکه سؤال کردن وزیر سؤال بردن حتی تاکتیکهای مواجهه، عقد قرار داد، تلقین و ترغیب را هم شامل میشود. مشاوره منطقی – عاطفی را میتوان نه فقط در درمان فردی بلکه در گروه درمانی، گروههای مواجهه ماراتون، مشاوره زناشویی و خانواده درمانی هم به کار گرفت. (گیبسون؛ میشل؛. ترجمه ثنایی.۱۳۸۸؛ ۱۷۷: ۱۷۸).
مبنای بنیادی درمان عقلانی – عاطفی و رویکردهای هم خانواده آن این دیدگاه است که واکنشهای عاطفی و رفتاری انسان را باورهای اشخاص هدایت میکنند. فرایند رشد اجتماعی، بسیاری از باورها و ارزشهایی را که فرد نسبت به آنها هوشیار نیست و به روشنی بیان نشدهاند (مانند آزادی، انصاف و حقوق فردی)، به وی تحمیل میکنند؛ بنابراین اشخاص به بسیاری از باورهای مهم دیگر به صورت آشکار معتقدند و با توجیه عمل خود از آنها استفاده میکنند (حسینی نژاد ۱۳۸۹؛ ۱۵۱).
[۱]. Inferiority feeling
[۲]. Cory
[۳]. John D. Krumbotlz
[۴] .Carl Thoreson
[۵] . Callis
[۶].Horan
[۷].Albert Ellis
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-02-31] [ 05:35:00 ب.ظ ]
|