تحقیقات انجام شده در رابطه با ارزیابی مدلی برای پیشبینی سلامت روان دانشجویان بر اساس ایمان مذهبی، ... |
داینر (۱۹۸۴) معتقد است که شادمانی حداقل دارای سه جزء است که عبارتاند از: عاطفه مثبت، عاطفه منفی و متغیرهایی مانند رضایت از زندگی. عاطفهی مثبت دارای ارتباط قوی با برونگرایی و عاطفه منفی دارای ارتباط قوی با روانرنجوری است.
روانشناسان دربارهی تأثیر شخصیت بر میزان شادمانی مطالعات زیادی کردهاند که همگی رابطه مثبت برونگرایی با شادی را تأیید میکنند.
۲- عزتنفس
عزتنفس نیز یکی از عواملی است که بر میزان شادمانی افراد تأثیر زیادی دارد. وارت (۲۰۰۱) عزتنفس را اساسیترین عامل شادمانی میداند. ویلسون (۱۹۶۷) گزارش کرده است که تأثیر عزتنفس در ایجاد شادمانی به حدی است که برخی از صاحبنظران و پژوهشگران روانشناسی شادی، از جمله آرجیل (۲۰۰۱) آن را جزء جداییناپذیر شادمانی میدانند. شباهت زیاد پرسشنامههای سنجش شادی و پرسشنامههای سنجش عزتنفس گواهی بر این ادعاست.
۳- سرمایه اجتماعی
یکی از مفاهیمی که در سالهای اخیر وارد حوزه علوم اجتماعی و اقتصادی شده است، مفهوم «سرمایه اجتماعی» است. ریچاردز (۲۰۰۰) سرمایه اجتماعی یا همبستگی اجتماعی را چگونگی شبکه روابط اجتماعی، دوستیها، احساس کنترل شخصی و اعتماد اجتماعی میداند. به عقیدهی او سرمایه اجتماعی بیش از سرمایه انسانی (سطح تحصیلات، درآمد، موقعیت اجتماعی فرد و …) بر میزان شادمانی افراد جامعه اثر میگذارد.
۴- فعالیتهای اوقات فراغت
فعالیتهای اوقات فراغت منبع بسیار خوبی برای ایجاد شادمانی هستند. شادیآفرینی فعالیتهای اوقات را با بهره گرفتن از دو نظریه میتوان توضیح داد. نظریه اول مربوط به انتخابگر بودن انسان است. از آنجا که فعالیتهای اوقات فراغت، فعالیتهایی هستند که فرد با توجه به علاقه خود و با آزادی عمل در مورد آنها تصمیمگیری میکند؛ اینگونه فعالیتها حتی وقتی که فرد را از نظر جسمانی آزار میدهند نیز موجب شادمانی او میشوند. به عنوان مثال، میتوان به ورزش بوکس و دوی ماراتون اشاره کرد. (هیلز و آرجیل، ۱۹۹۸). نظریه دیگر که نشاط انگیزی فعالیتهای اوقات فراغت را تبیین میکند، نظریه انگیزش اجتماعی است. زیرا تمام فعالیتهای اوقات فراغت با وجود تنوع و تفاوتهایی که با هم دارند، به نحوی نیازهای اجتماعی را برآورده میسازند. به عنوان مثال، شرکت در مسابقات ورزشی حمایت اعضای تیم و طرفداران آنها را به دنبال دارد. بندورا (۱۹۷۷) علاوه بر حمایت اجتماعی، شادیبخش بودن فعالیت اوقات فراغت را اینگونه تفسیر میکند که وقتی افراد به این نوع فعالیتها میپردازند، در حال انجام کاری هستند که میتوانند آن را به خوبی انجام دهند یا لااقل تصور میکنند که توانایی انجام آن را دارند. بنابر این، سعی میکنند هر چه بیشتر به این فعالیتها بپردازند و نهایتاً بر میزان شادمانی آنها افزوده میشود.
۵- وضعیت اقتصادی
بهنظر میرسد شادمانی انسان با افزایش ثروت افزایش مییابد و کاهش ثروت، شادی را میکاهد. برخی از صاحبنظران نیز همین عقیده را دارند. برخی از تحقیقات از جمله داینر، سو، لوکاس و اسمیت (۱۹۹۹) چنین گزارش کردهاند که مردم کشورهای ثروتمند از مردم کشورهای فقیر بسیار شادترند. آرجیل (۱۹۹۹) معتقد است بین درآمد و شادمانی ارتباط مثبت وجود دارد، اما پژوهشهای وی نشان میدهد که این ارتباط در بین اقشار کمدرآمد بیشتر است. یعنی درآمد تا اندازهای که نیازهای مادی افراد را برطرف میسازد بر شادمانی تأثیر دارد، ولی درآمد بیش از حد موردنیاز شادمانی را افزایش نمیدهد.
در سطح ملی و بینالمللی نیز، درباره وضعیت اقتصادی کشورها و میزان شادمانی مردم آنها تحقیقاتی شده است. از جمله، کلارک و اسوالد (۱۹۹۴) در این زمینه نتایج قابلتوجهی به دست آوردهاند. آنها گزارش کردهاند که شواهدی وجود دارد که نشان میدهد سرانه تولید ناخالص ملی با میزان شادمانی افراد جامعه رابطه مستقیم دارد و افزایش درآمد ملی شادمانی مردم را افزایش میدهد.
۶- رضایت شغلی
رضایت شغلی یکی از عوامل تأثیرگذار بر شادمانی افراد است. تایت و پاجت (۱۹۸۹) پس از بررسی ۳۴ پژوهش، گزارش کردند که میزان همبستگی میان رضایت شغلی و شادمانی ۴۶/۰ است. سیکزنت میهالایی (۱۹۹۷) این همبستگی را به خوبی توضیح داده است. سیکزنت مفهوم «فلو[۱۳]» را برای اولین بار وارد ادبیات شادمانی کرده است. «فلو» به معنای لحظات فوقالعاده نشاطانگیزی است که «آنچه فرد تجربه میکند، آنچه آرزو میکند آنچه فکر میکند باهم هماهنگ هستند.» (سیکزنت میهالایی، ۱۹۹۷). سیکزنت معتقد است که مردم «فلو» را بیشتر هنگام کار تجربه میکنند و به نظر میرسد که رضایت شغلی یکی از مهمترین پیشبینیکنندههای شادمانی باشد.
۷- وضعیت تأهل
شادمانی در بزرگسالان ارتباط زیادی با وضعیت تأهل دارد. لوپری و فرایدرس (۱۹۸۱) روند زندگی زناشویی و ارتباط آن با میزان شادمانی را به شکل (U) تصور میکنند. آنها معتقدند که وقتی فرد تصمیم میگیرد ازدواج کند، شادی او افزایش مییابد، وقتی که ازدواج صورت میگیرد از شادی ایجاد شده کم میشود و این کاهش تا زمان رسیدن فرزندان به سن نوجوانی، ادامه مییابد. بعد از این دوره، شادمانی مجدداً سیر صعودی پیدا میکند تا به سطح اولیه خود میرسد. دانیز و همکاران (۱۹۹۹) معتقدند که افراد متأهل نسبت به کسانی که هرگز ازدواج نکرده یا جدا شدهاند و یا همسر خود را از دست دادهاند، بیشتر احساس شادی و شادمانی میکنند. علاوه بر این، افرادی که هنوز ازدواج نکردهاند اما با نامزد موردعلاقه خود زندگی میکنند، از کسانی که تنها زندگی میکنند خیلی شادمانترند. البته این امر به ارزشهای فرهنگی موردقبول جوامع بستگی دارد.
۸- جنسیت
جنسیت نیز موضوع تحقیقات زیادی در ارتباط با شادمانی بوده است. داینر و همکاران (۱۹۹۹) معتقدند که میزان شادمانی زنان و مردان برابر است، اما هنگامی که افسردگی را در نظر میگیریم، موضوع تا حدودی پیچیده میشود. به این صورت که با وجود شادی یکسان زنان و مردان، افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. توضیح این امر توسط داینر و همکاران این است که زنان نسبت به مردان هم عاطفه منفی بیشتری و هم عاطفه مثبت بیشتری را تجربه میکنند و برآیند این دو عاطفه، شادی زنان و مردان را یکسان میسازد. فوجیتا، دایز و ساندویچ (۱۹۹۱) نیز بر همین اعتقاد هستند (میرشاه جعفری و همکاران، ۱۳۸۱).
دومین متغیر واسطهای در این پژوهش سبک دلبستگی دوسوگرا میباشد که برای فهم بهتر آن به توضیح سایر سبکهای دلبستگی نیز پرداخته شده است.
۲-۶٫ سبکهای دلبستگی
۲-۶-۱٫ تعریف دلبستگی
دلبستگی از یک مفهوم یونانی (Storage) که نوعی عشق بین والدین و کودک میباشد گرفته شده است. (اپسنسر، ۱۹۷۹، به نقل از گلی نژاد، ۱۳۸۰) به طور کلی، دلبستگی را میتوان جو هیجانی حاکم بر روابط کودک با مراقبش تعریف کرد. اینکه کودک مراقب خود را که معمولاً مادر اوست، میجوید و به او میچسبد، مؤید وجود دلبستگی میان آنهاست.
در روانشناسی تحولی، پیوند عاطفیای که بین نوزاد و مادر پدید میآید، دلبستگی نامیده میشود. برک (۱۳۸۷) دلبستگی را برقراری پیوند عاطفی عمیق با افرادی خاص در زندگی به نحوی که تعامل با آنها باعث احساس نشاط و شعف شود و وجود آنها به هنگام تنش، مایه آرامش باشد، میداند. نوزادان معمولاً تا پایان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنین رفتاری میکنند و این رفتار برای تسریع نزدیکی به فرد مطلوب طراحی شده است. نظریهی دلبستگی بر این باور است که دلبستگی، پیوندی جهانشمول است و در تمام انسانها وجود دارد. بدین معنی که انسانها تحت تأثیر پیوندهای دلبستگیشان هستند. بالبی معتقد است که یک شخص برای رشد سالم نیاز به پیوند عاطفی دارد. والدین حساس به عواطف و نیز احساس امنیت، در کودک پایهای برای سلامت روانی وی میباشند (گروسمان و گروسمان، ۱۹۹۰).
۲-۶-۲٫ نظریه دلبستگی بالبی
بالبی در سال ۱۹۶۹ نظریه دلبستگی را مطرح کرد. به نظر او روابط اجتماعی طی پاسخ به نیازهای زیستشناختی و روانشناختی مادر و کودک پدید میآیند. از نوزاد انسان رفتارهایی سر میزند که باعث میشود اطرافیان از او مراقبت کنند و در کنارش بمانند. این رفتارها شامل گریستن، خندیدن و سینهخیز رفتن به طرف دیگران است. از نظر تکاملی، این الگوها ارزش انطباقی دارند؛ زیرا باعث میشوند از کودک مراقبت لازم به عمل آید تا زنده بماند (بالبی، ۱۹۶۹). نتیجه عمدهی کنش متقابل مراقب (مادر) و کودک، به وجود آمدن نوعی دلبستگی عاطفی بین فرزند و مادر است. این دلبستگی و ارتباط عاطفی با مادر است که سبب میشود کودک به دنبال آسایش حاصل از وجود مادر باشد، به خصوص هنگامیکه احساس ترس و عدم اطمینان پیدا میکنند و دلبستگی شدید، شالودهی رشد عاطفی و اجتماعی سالم را در دوران بزرگسالی پیریزی میکند. در واقع، دلبستگیهای انسان نقش حیاتی در زندگی وی ایفا میکند.
اینسورث (۱۹۸۷) مشاهدات بالبی را بسط داد و دریافت که تعامل مادر با کودک در دورهی دلبستگی تأثیر چشمگیری بر رفتار فعلی و آتی کودک دارد. نحوه و میزان این تعامل الگوهای مختلف دلبستگی در کودکان را به وجود میآورد. مثلاً برخی از بچهها کمتر از بقیه پیام میفرستند یا گریه میکنند. پاسخدهی توأم با حساسیت به نشانههای نوزاد، نظیر بغل کردن کودکی که دارد گریه میکند به جای آنکه موجب تقریب رفتار گریستن شود، باعث میشود که نوزاد در ماههای بعد کمتر گریه کند. وقتی کودکی پیامی برای مادر میفرستند، تماس نزدیک بدنی او با مادر باعث میشود که در عین رشد به جای وابستگی و چسبندگی بیشتر به مادر، اتکا به نفس بیشتری پیدا کند. مادرانی که پاسخدهی به پیامهای ارسالشده از طرف کودک نمیدهند، موجب مضطرب شدن کودک میشوند.
به طور کلی، میتوان چنین نتیجه گرفت که نظریهی دلبستگی کار مشترکی از بالبی و اینسورث (۱۹۹۱) است. اینسورث با ابداع روشهایی برای آزمون تجربی نظریه بالبی، توانست به گسترش نظریهی او کمک به سزایی بنماید.
۲-۶-۳٫ طبقهبندی کیفیت دلبستگی نوزاد
اینسورث و همکاران (۱۹۸۷) با اجرای موقعیت ناآشنا و ثبت واکنشهای کودکان و تحلیل این واکنشها سه دسته از کودکان را از هم متمایز ساختند و در سه سبک دلبستگی جای دادند که در ادامه بیان میشود.
دلبستگی «ایمن»
نوباوگان از والد خود به عنوان تکیهگاه امن استفاده میکنند. وقتی که آنها جدا میشوند، ممکن است گریه کنند یا نکنند، اما اگر گریه کنند، علت آن این است که والد غایب است و او را به فرد غریبه ترجیح میدهند. وقتی که والد برمیگردد، آنها به طور فعال به دنبال تماس با او هستند و گریه آنها فوراً کاهش مییابد. هنگامیکه اینسورث مشاهدات اولیهی خود را در مورد شیوهی رفتار با این کودکان در خانههایشان بررسی کرد، دریافت که مادران آنها معمولاً به عنوان فردی حساس و پاسخدهنده به گریهها و سایر علائم کودک درجهبندیشده بودند. هر زمان که این کودکان به آرامش بخشی مادرانشان نیاز داشتند، آنها بامحبت و عشق، به نیازهای آنان رسیدگی کرده بودند. کودکان نیز در خانه خیلی کم گریه میکردند و برای کاوش محیط اطراف خود، مادر را به عنوان پایگاه امین مورد استفاده قرار میدادند.
اینسورث (۱۹۸۷) بر این باور بود که این نوزادان، الگویی سالم از رفتار دلبستگی را نشان میدهند. پاسخدهی هموارهی مادر به این کودکان، در آنها این اعتقاد را ایجاد کرده بود که مادر حامی آنهاست. حضور او در موقعیت ناآشنا، به آنها جرأت کشف فعالانهی محیط اطراف را میداد. ضمن آنکه پاسخهای آنان به جدایی و برگشت مادر در این محیط جدید نیز نشاندهندهی نیاز آنها به نزدیکی به مادرشان بود؛ نیازی که ارزش عظیمی از نظر بقا در طول تکامل انسان داشته است. این الگو، ویژگی ۶۵ تا ۷۰ درصد از کودکان یک سالهای بود که در موقعیت ناآشنا در نمونههایی از کودکان خردسال آمریکایی، ارزیابی شدند (کرین،۱۳۸۹).
بالبی معتقد بود کودکانی که دلبستگی ایمن به مادران خود دارند، شاد و سازگارند، آسانتر از وی جدا شده و فردیت خود را مییابند (گلدارد و گلدارد، ۱۳۸۲). مشخصهی دلبستگی ایمن، از لحاظ رشد، توازن مناسب بین بررسی مراقبت پرستار و جستجوی نزدیکی به پرستار در هنگام خطر یا تهدید ادراک شده، نزد کودک است (دویل، موریتی، برنجن و باکوسکی، ۲۰۰۳). به طور کلی پژوهشگران عقیده دارند که دلبستگی توأم با ایمنی، اثرات قدرتمند، بادوام و مفیدی دارد. این عامل میتواند شالودهای برای کشف محیط فیزیکی و اجتماعی فراهم نماید (زیمباردو، فیلیپ و ریچارد، ۱۳۸۰). به طور کلی، به کودکانی که پس از رفتن مادر کمی ناراحتی نشان میدهند و پس از بازگشت او به طرفش میروند و زود آرام میشوند، کودکان دلبستهی ایمن میگویند. (ماسن، کیگان، هوستون و کانچر، ۱۳۸۴).
دلبستگی ناایمن «اجتنابی»
این نوباوگان نسبت به والد، هنگامی که حضور دارد، بیاعتنا هستند. وقتی که او آنها را ترک میکند، معمولاً ناراحت نمیشوند و به فرد غریبهی خیلی شبیه به والد خود واکنش نشان میدهند. آنها هنگام پیوستن مجدد، از والد خود استقبال نمیکنند و یا به کندی این کار را انجام میدهند و وقتی والد آنها را بلند میکند، اغلب به او نمیچسبند. الگوی اجتنابی در تقریباً ۲۰ درصد از نمونهها دیده شده است (برک، ۱۳۸۷). در آزمایش موقعیت ناآشنا در کل به کودکانی که از رفتن مادر شکایتی نمیکنند و به هنگام بازگشت مادر با رضایت به بازی خود ادامه میدهند، میگویند کودکان دلبسته غیر ایمنی که از مادر خود اجتناب میکنند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۴). بالبی معتقد است که دلبستگی ناایمن کودک احتمال ناسازگاری عاطفی و اجتماعی را فراهم میکند (گلدارد و همکاران، ۱۳۸۲). مشخصهی دلبستگی اجتنابی تمایل به رها شدن از دلبستگی و بیارزش شمردن اهمیت دلبستگی و احساسات مربوط به آن میباشد (دویل و همکاران، ۲۰۰۳). اینسورث مشاهده کرد که مادران این نوباوگان در خانه به عنوان افرادی نسبتاً بیتوجه، مداخله کننده و طرد کننده بودند. اگرچه برخی از این نوزادان در منزل بسیار مستقل بودند، بسیاری نیز نگران حضور مادر بودند و هنگامی که وی اتاق را ترک میکرد، به شدت گریه میکردند. وقتی این کودکان به موقعیت ناآشنا وارد شدند، بر این گمان بودند که نمیتوانند بر حمایت مادر تکیه کنند و بنابراین به شیوهای دفاعی واکنش نشان دادند. آنها برای دفاع از خود موضعی بیتفاوت و متکیبهخود اتخاذ کردند. به این علت که در گذشته از طرد شدنهای بسیاری رنجبرده بودند، سعی کردند نیاز خود را به مادر مهار کنند تا از نومیدیهای بیشتر اجتناب کرده باشند و هنگامی که مادر پس از دورههای جدایی بازمیگشت، از نگاه کردن به او اجتناب میکردند. بالبی (۱۹۷۳) تصور میکرد این رفتار دفاعی ممکن است به یک بخش تثبیت شده و فراگیر شخصیت تبدیل شود. کودک، بزرگسالی میشود که بیش از حد متکی به خود و غیر وابسته است؛ شخصی که هرگز از بدگمانی خویش دست برنمیدارد و به دیگران آنقدر اعتماد نمیکند که بتواند روابطی صمیمانه با آنها برقرار نماید.
دلبستگی ناایمن «دوسوگرا»
این کودکان به هنگام ترک مادر کاملاً افسرده و مضطرب میشوند و در بازگشت مادر راحت به نظر نمیرسند. از خود خشم و مقاومت نشان میدهند و همزمان با آن درخواست تماس را ابراز میدارند (زیمباردو و همکاران، ۱۳۸۰). کودک دوسوگرا (بیتوجه)، کاوش در محیط و روابط اجتماعی جدید را محدود کرده و هشیاری تشدید شده و ترس از ترک شدن توسط پرستار خود را نشان میدهد (دویل و همکاران، ۲۰۰۳). در موقعیت ناآشنا این نوزادان چنان نگران حضور مادر بودند و به او چسبیده بودند که اصلاً به کاوش در محیط اطراف خود نمیپرداختند. هنگامی که مادر اتاق را ترک میکرد بسیار آشفته میشدند و هنگام برگشت مادر آشکارا رفتاری دوسویه با او در پیش میگرفتند؛ لحظاتی به او نزدیک میشدند و لحظاتی بعد او را با خشم از خود میراندند. در خانه، این مادران معمولاً با نوزادان خود به شیوهای متناقض رفتار میکردند. در برخی موقعیتها صمیمی و پاسخده بودند و در موقعیتهای دیگر رفتاری مغایر با آن داشتند. این تناقض ظاهراً کودکان را از حضور مادرشان، هنگامی که به او نیاز پیدا میکردند، نامطمئن میساخت. در نتیجه، آنها معمولاً میخواستند مادرانشان را نزدیک خود نگه دارند، تمایلی که در موقعیت ناآشنا بسیار شدت یافت. این نوزادان هنگامی که مادر اتاق بازی را ترک میکرد بسیار ناراحت میشدند و هنگام بازگشت مادر، تلاش میکردند به سرعت، دوباره به او نزدیک شوند، اگرچه خشم خود را نیز به او بروز میدادند. سبک دوسوگرا را گاه مقاومت نیز نامیدهاند، زیرا کودکان نهتنها با نومیدی درصدد برقرار کردن تماس با مادر بودند، بلکه در برابر آن مقاومت نیز میکردند. این سبک معمولاً ویژگی ۱۰ تا ۱۵ درصد کودکان یک ساله در گروه نمونه بود (گلدبرگ، ۱۹۹۹). بالاخره به کودکانی که در غیاب مادرشان به شدت مضطرب میشوند و پس از بازگشت مادر مدام به او میچسبند یا او را از خود میرانند، کودکان وابستهی غیر ایمن میگویند که در غیاب مادر بیتابی زیاد میکنند (ماسن و همکاران، ۱۳۸۲).
با تثبیت مفهوم سبکهای دلبستگی در مجامع علمی، گروهی از پژوهشگران تلاش نمودند تا بر اساس آن، دلبستگی بزرگسالی را مفهومسازی کنند. تلاشهای این پژوهشگران علیرغم تفاوتهایی که در ساختارهای نظری و علمی دارد، اما چارچوب کلی نظریهی بالبی را پذیرفته و آن را مبنایی برای پژوهش قرار دادهاند.
۲-۶-۴٫ سبکهای دلبستگی در بزرگسالان
بالبی (۱۹۶۹) اعتقاد داشت سبک و الگوی دلبستگی در گسترهی زندگی نسبتاً پایدار میماند و به صورت عامل مهمی برای ساخت دهی شخصیت فرد درمیآید. پژوهشهای بسیاری نشان داده است که هر الگویی از دلبستگی مجموعه ویژگیهای رفتاری خاص را در افراد برمیانگیزد و روابط نزدیک و تجارب هیجانی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و مبنای تعاملات و چارچوبهای فکری و عاطفی آنان را در نوجوانی و دوران بزرگسالی شکل میدهد (مریث، اونزورث و استرانگ، ۲۰۰۸).
پژوهشهای متأثر از نظریهی بالبی و بر اساس اطلاعات جمع آوریشده از افراد بزرگسال، چهار سبک دلبستگی را در این گروه سنی نشان دادند. ایمن، مضطرب-نگران، اجتنابی-تحقیر کننده و اجتنابی همراه با ترس. سبک دلبستگی ایمن در بزرگسالان مشابه سبک دلبستگی مضطرب دوسوگرا در کودکان است، اما سبک دلبستگی اجتنابی-تحقیر کننده و سبک دلبستگی اجتنابی همراه با ترس که مختص بزرگسالان است، مشابه سبک دلبستگی اجتنابی در کودکان میباشد (ابوحمزه و خوشابی، ۱۳۸۶).
نوزادی، هازان و شاور (۱۹۸۷) سبکهای دلبستگی بزرگسالی را در سه طبقه ارائه دادند که به تفکیک بیان میشوند.
دلبستگی ایمن: افراد در برقراری روابط صمیمی راحت هستند، تمایل دارند برای دریافت حمایت به دیگران وابسته باشند و اطمینان دارند که دیگران آنها را دوست دارند. افرادی گرم هستند و تصویری مثبت از خود دارند و از دیگران توقعات و انتظارات مثبت دارند.
دلبستگی ناایمن مضطرب-دوسوگرا: این افراد برای برقراری روابط نزدیک تمایل شدیدی دارند، اما در عین حال نگرانی بسیاری از طرد شدن دارند. عمده دغدغهی این افراد پذیرش از طرف دیگران است. این افراد تصویر منفی از خود دارند، ولی نگرش مثبت به خود دارند.
دلبستگی ناایمن اجتنابی: برای این گروه از افراد مسأله حائز اهمیت، خوداتکایی و استقلال است. اگر احتمال طرد از طرف دیگران پیش آید با انکار نیاز به دلبستگیشان در حفظ تصویر مثبت از خود تلاش میکنند. افراد اجتنابی از دیگران انتظارات و نگرش منفی دارند.
امروزه با اثبات تداوم سبکهای دلبستگی در سنین بزرگسالی، پژوهشگران با پی گیری کارهای بالبی و همکارانش، بر اهمیت این متغیر در شکلدهی به روابط بین فردی تأکید داشته و تلاش بر شناسایی نحوهی اثرگذاری در بسیاری از اختلالات هیجانی و رفتاری و نهایتاً ارتقای سلامت روانی را دارند (دیویس، ۲۰۰۴؛ بشارت ۱۳۸۵). مطالعهی تأثیر سبکهای دلبستگی بر ارتقای سلامت در کنار متغیرهای دیگری که بهزیستی روانی را متأثر میسازند، زمینهای جامع برای شناسایی عوامل ارتقای سلامت فراهم میسازد.
آخرین متغیری که در این پژوهش به عنوان متغیر واسطهای در نظر گرفته شده است، منبع کنترل میباشد که در اینجا بدان پرداخته خواهد شد.
۲-۷٫ منبع کنترل
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-07-30] [ 08:10:00 ب.ظ ]
|