همان گونه که در این سروده ها ملاحضه می شود، سادگی و نزدیک به نثر بودن از ویژگی های اصلی این سروده هاست در حقیقت قالب شعر نو که ازطرف بسیاری از شاعران این دوره مورد استقبال قرار گرفت به این دلیل بود که مضامین مورد توجه راحت تر دراین قالب بیان می شد و شاعر احتیاج به قافیه پردازی نداشت، بنابراین با کوتاه و بلند کردن مصراع ها و جابه جایی افعال سعی می کرد آهنگ شعری به نوشته خود بدهد، از لحاظ محتوایی هم اکثر سروده های این دوره حالت شعارگونه به خود می گیرند و همان مسئله های زودگذر روزمره و سیاسی درون مایه ی اصل آنها را شکل می داد، امّا شعر و زبان نیما که در حقیقت محور کار اکثر این شاعران بود به خاطر یک دهه تجربه اندوزی در زمان استبداد رضاخان در این دوره کامل شده بودامّا هم چنان استفاده از نماد را به عنوان یک اصل اساسی رعایت می کرد واین در حالی بود که بیشتر شاعران این دوره سمبل و نشانه ای در شعر خود به کار نمی بردند و یا اگر استفاده می کردند نشانه هایی بود که به علت تکرار زیاد، شکل نمادین خود را از دست داده بودند، نمادهایی مثل شب، صبح، خواندن خروس و … ولی در این میان نیما که گاهی در سردر گمی سیاست به طرفداری ازاین اندیشه ها شعر می سرود، اشعارش با همه این سروده ها تفاوت داشت.«در زمان نیما هنوز بسیاری از واقعیّت ها، ماهیّت راستین خود را آشکار نکرده بود، نه هنوز روشن بود که می توان به نام سوسیالیسم یا به نام رهایی انسان،جنایت ها کرد، و نه هنوز نیروهای تازه نفس آزادی خواه، در چنبره منیّت و خوش باوری کاذب، آرمان انسان ساده اندیش را در جلال قدرت، به بازی گرفته بودند، با وجود این که نیما با آن هوش سرشارش از تخریب یا به قول خودش ((جمعیت)) دوری می حسبت و به سیاست که تنها شناختی تک بعدی از هستی را بر م تابید، بی علاقگی نشان می داد، ولی گه گاه همان موج مسلّط فزاینده به سرگیجه دچارش می ساخت و انتخاب را دشوار می کرد». (فلکی، ۱۳۷۳: ۸۱)
پایان نامه - مقاله - پروژه
در این دوره یکی از سروده های نیما که هم تأثیر افکار سوسیالیستی در آن نمایان است و هم به نوعی نسبت به اوضاع سیاسی اعتراض دارد و انقلاب خواهانه است، شعر (( ناقوس)) است:
بانگ بلند دلکش ناقوس
در خلوت سحر
شکافته است خرمن خاکستر هوا
وز راه هر شکافته با زخمه های خود
دیوارهای سرد سحر را
هر لحظه می درد…
پیچیده با طنینش در نکته ای دگر
کز آن طنین بپاست
دینگ دانگ … چه صداست
ناقوس!
کی مرده؟ کی بجاست…
ناقوس دلنواز
جا بُرده گرم در دل سرد سحر به ناز
آوای او به هر طرفی راه می بَرد
اندر هر آن نشیب که خوانی
در رخنه های تیره ویرانه های ما
در هرکجا که مرده به داغی است
یا دل فسرده مانده چراغی ست
تأثیر می کند
او روز و روزگار بهی را
(گمگشته در سرشت شبی سرد)
تفسیر می کند…
بارید خواهد از دَمِ ابرش پر از کشش
( کز آه های ماست)
باران روشنی
ماننده تگرگ
و قصهه های جانشکر غم
خواهد شدن به دل
با قصّه های خشم
و می رسد زمانی کاندر سرای هول
آتش بپای گردد و درگیرد
این زخمدار معرکه را دستی آهنین
بالرزه ی محبت برگیرد
و کشت های سوخته آن روز
خواهد شد آن چنان بیدار گلستان
(طاهباز، ۱۳۷۱: ۳۳۸-۳۵۰)
انتخاب خودِ عنوان شعر نیما یعنی ((ناقوس)) نماد و سمبل است. می تواند نشانه ی از اعلام بیداری و آگاهی از خطرات احتمالی باشد، چرا که قبلا” در کشور های مسیحی، هرگاه اتفاق مهمی می افتاد، ناقوس کلیسا به صدا در می آمد، نزدیکترین همسایه به ایران که آوای ناقوس از آن به گوش می رسید، کشور شوروی بود، هم چنین ناقوس می تواند همان صدای انقلاب روسیه باشد، «این که نیما ناقوس را به عنوان مظهر اندیشه انقلابی برگزیده است بیهوده نیست، شباهت های میان این دو فراوان است، ناقوس مردم را بیدار می کند و به آنان هشدار می دهد، اندیشه انقلابی نیز همین کار را می کند». ( خامه ای ، ۱۳۶۸:۱۳۶۸)در سراسر این شعر نیما در آغاز هر بند صدای ناقوس را تکرار می کند «دینگ، دانگ». و با این تکرار مدام یک تفکّر انقلابی را به خواننده تلقین می کند، امّا آنچه که در اینجا لازم به ذکر است این که در این دهه با وجود آنکه آزادی بیان تا حدی وجود داشت، امّا نیما بازهم زبان پیچیده و سمبلیک خود را رها نمی کند، علاوه بر علاقه شاعر به نماد، دلایل دیگری هم دارد، اخوان ثالث در این مورد می گوید:« نیما را زمانه ی بیم زده ای به بار آورده بود و مقتضیّات زمانه کاری کرد که نیما نتواند گفته هایش را به روشنی با مردم در میان بگذارد و همین ترس و بیم بود که گفته هایش را پیچیده تر از آن که همه مردم بتوانند بفهمند به وجود آورد به همین جهت تا وقتی که نیما زنده بود جزء عده معدودی کسی نتوانست حرف هایش را بفهمد، بعد ها در نسل بعد دیگران کوشیدند تا نظریاتش را توضیح دهند».( کاخی، ۱۳۷۱ : ۴۲۲)
امّا در سال های پایانی این دهه، زمزمه های مبارزات ملّی و مذهبی، محتوای جدیدی به آثار این دوره بخشید، حادثه ترور شاه در سال ۱۳۲۷ ه.ش نیز در دانشگاه تهران و نسبت دادن آن به عوامل حزب توده، عرصه را برای فعالت سیاسی آنان محدود کرد و پوچ بودن تبلیغات سوسیالیست مأبانه روز به روز روشن تر می شد، در عوض جبهه ملی رونق می گرفت« در اوّل آبان ماه ۱۳۱۸ ه.ش نوزده نفر از ملی گرایان لیبرال در منزل دکتر مصدق جمع شدند و (جبهه ملی ) را بنیان نهادند و خواهان الغای انتخابات فرمایشی، تعیین دولت ملی و آزادی انتخابات شدند». ( جواهری گیلانی، ۱۳۷۰:۲۲۹) هنوز مدت زیادی از این حرکت نگذشته بود که نیما شعر« سوی شهر خاموش» را سرود، در این شعر نیما ابتدا شهر تاریک و مرده ای را توصیف می کند ولی یادآوری می کند که صدای زنگ کاروانی که به سوی شهر حرکت می کند به گوش می رسد وی آغاز حرکت جبهه ملی را به کاروانی تشبیه کرده است که در نهایت جامعه عقب مانده، پوسیده و اختناق گرفته را به جنبش و تحرّک وا می دارد و امید و آینده ای را در این شعر به تصویر می کشد که به زودی حاصل می شود و ملّت بر سرنوشت خود حاکم می شود:
شهر دیریست که رفته است به خواب
شهر خاموشی پرورد
شهر منکبوب به جا
واز او نیست که نیست
نفسی، نیز آوا
شهر را دربندان
بر عبث دربسته
پاسبانش بیهوده به چشمان مهیب
برفراز بارو
خفتگان را دارند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...