آدمی می تواند فقط در پی معرفت به آتوم باشد
از طریق خویستن داری و تسلط بر احساسات خویش
(همان، ۱۹۶)
خداوند در قرآن کریم در چندین آیه انسان را به مبارزه با نفس خود فراخوانده است.
در سوره نازعات آیه ۴۰ و ۴۱ می فرمایند: «و اَمَّا مَن خَافَ مَقَامَ رَبِّه ِ و نَهَی النَّفسَ عَنِ الهَوَی فَاِنَّ الجَنَّهَ هِیَ المَأوَی»
و اما کسی که از مقام پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس بازداشت، پس جایگاه او همان بهشت است.
در حدیث آمده است که امیرالمومنین علی «علیه السّلام» فرمودند:
«أفضَلُ الجِهادُ مُجاهَدَهُ المَرءِ نَفسَهُ»
بهترین جهاد، مجاهدت انسان با نفس خویش است. (غررالحکم/ ۲۴۲)
اما شیخ نجم الدین شبستری در این باره فرمودند:
نمی دانم به هرجایی که هستی خلاف نفس کافر کن، که رستی
بت و زنّار و ترسایی و ناقوس اشارت شد همه بر ترک ناموس
اگر خواهی که گردی بنده خاصّ مهیا شو برای صدق اخلاص
پایان نامه - مقاله - پروژه
برو خود را ز راه خویش برگیر به هر یک لحظه، ایمان دگر گیر
به باطن، نفس ما چون هست کافر مشو راضی بدین اسلام ظاهر
(۹۶۵-۹۶۹/۴۴۸-۴۵۶)
۴-۱۳ سکوت و عدم افشای راز
راز به اقتضای حرمتش باید پنهان وپوشیده بماند وگرنه راز نمی شد ودر این هیچ تردیدی نیست ،رازهای درونی افراد را اگر به این وآن بگویند از راز بودن می افتند.راز فاش شده، مثل یک زندانی گریخته از مجلس است که باز گرداندنش به باز داشتگاه بسیار دشوار است.شاعر شیرازی سعدی سعدی حکیم می فرمایند: «رازی که پنهان خواهی ،با کسی درون منه ،اگرچه دوست مخلص باشد،که مر آن دوست را دوستان خالص باشد!»(سعدی، ۱۳۸۱، ۱۷۱)
رازداری نشانۀ شایستگی است. افشای اسرار،نشانۀ ضعف نفس وسستی اراده است . به عکس کتمان راز دلیل قوت روح وکرامت نفس است وظرفیت شایسته و بایسته یک انسان را می رساند.
وحفظ اسرار را باید از خدا آموخت .خداوند بیش وپیش از هرکسی ،از اعمال وحالات ورفتار وعیوب بندگانش با خبر است ،اما حلم و بردباری وپرده پوشی او بیش از همه است . عارفان و حکیمان به حفظ و صیانت اسرار و راز و رمزهای آن تأکید زیادی داشته اند که نظایر آن در ادبیات حافظ می توان دید.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
(حافظ، ۱۳۷۸، ۸/ ۷۷)
بیا تا در می ضیافت، راز دهر بنمایم به شرط آنکه ننمایی به کج طبعان دل کورش
(همان ،۵/۲۸۲)
در خرداد یشت بند ۹ زرتشت این سفارش را به عین کرده و این در آئین های راز آموزی میترایی، از اصول واجبه بود.«تعلیمات ادیان سری کهن، عمدتاً اسراری به شدت حفاظت شده بودند. سوگند رازداری و مجازات مرگ برای شکستن این سوگند، وظیفه ای است که همه مبتدیان به آن موظف بودند. به هر حال، در واقع این اسرار خود حافظ خویش بودند. آنها اسرار سرگشوده مقدسی به شمار می رفتندکه به زبان عالم طبیعت،درحرکات ستارگان ودرنغمات پرندگان مرقوم گشته بود.» (فرک وگندی ،۱۳۸۴، ۱۹۹)
اینک که این اسرار را آموخته ای
باید قول دهی که سکوت پیشه کنی
و هرگز فاش نسازی
که تولد دوباره چه سان سریان می یابد .
این تعلیمات
که محرمانه مرقوم شده است
تنها به وسیله آنانی خوانده می شود
که آتوم خود شخصاً اراده فرموده به آنان بیاموزد
(همان، ۲۰۱)
فاش نکردن اسرار از صفات مشترک هفت گامه هاست. صفتی که سالکان طریقت بدان آراسته اند و تا به دوران ما دوام آورده است.
«سکوت و عدم افشای راز در گام دوم سلوک به داوطلبان تشرف آموخته می شود. عیاران و جوانمردان نیز بیش از این به خصیصه حفظ اسرار پای بند بودند و گفته اند: موی سبیلشان را بلند نگاه می داشتند تا پوششی باشد بر دهان و حافظ اسرار. » (منصوری، ۱۳۸۹، ۲۵۱)
نگاه شیخ شبستری درباره سکوت این است:
در این مشهد که انوار تجلی است سخن دارم ولی ناگفتن اولی است
(۱۳۲/۸۴)
حدیث زلف جانان بس دراز است چه شاید گفت از آن، کآن جای راز است
مپرس از من حدیث زلف پرچین مجنبانید زنجیر مجانین
ز قدّش راستی گفتم سخن دوش سر زلفش مرا گفتا: فروپوش
(۷۶۶-۷۶۸/۳۵۵)
ولیکن شیخ دین کی گردد آن کو نداند نیک از بد، بد ز نیکو
مریدی، علم دین آموختن بود چراغ دل ز نور افروختن بود
کسی از مرده، علم آموخت هرگز؟ ز خاکستر چراغ افروخت هرگز؟
مرا در دل همی آید کزین کار ببندم بر میان خویش، زنّار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...