کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو


 



صاحب نظران کنترل نظیر نی، هیرشی و الیوت…معتقدند که جوانان مرتکب رفتاربزهکارانه می‌شوند به دلیل اینکه برخی از نیروهای اجتماعی بازدارنده انحراف اجتماعی از بین رفته یا کارکرد آن‌ها ضعیف شده است؛ بنابراین، بزهکاران به‌طور نسبی از نظر اجتماعی از کنترل خارج شده‌اند. آنان بر تعلقات فرد به نهادها و سازمان‌های اجتماعی مانند خانواده و مدرسه متمرکز شده و چنین تعلقاتی معمولاً توسط میزان واکنش متقابل بین والدین و فرزندان و کیفیت چنین کنشی وهمچنین تعامل میان دانش آموزان و معلمان اندازه گیری می‌شود.

دانلود مقاله و پایان نامه

هیرشی(۱۹۶۹) این سؤال را مطرح می‌کند که چرا با توجه به وجود بسیاریاز فرصت‌هاوفشارها برای ارتکاب بزهکاری و جرم، اکثر مردم در بسیاری از مواقع شهروندان قانون مدار هستند؟ پاسخ هیرشی به این سؤال تعلق و تقید این افراد به جامعه است که دارای مؤلفه‌های زیر است:

  1. تعلق و تقید نسبت به اشخاص عادی مانند والدین و معلمان.
  2. تعهد به رفتارعادی مانند انتظارات آموزشی وتربیتی که مدرسه ازدانش آموز دارد.
  3. ۳٫ شمول مردم در فعالیت‌های قراردادی و متداول مانند گذران اوقات فراغتبا خانواده.
  4. ۴٫ اعتقاد به هنجارهای عادی مانند رعایت قوانین رانندگی.

هیرشی معتقد است که احتمال بزهکاریهنگامی که این تقیدات، تعلقات وتعهدات ضعیف شود، بیشتر است. با بیان تعلق، منظور هیرشی این است که فرد نسبت به افرادی که با آنان پیوندهای نزدیکی دارد دارای احساساتی است که این احساسات موجب می‌شود نسبت به آنچه درباره رفتارش می‌اندیشند مراقب باشد؛ بنابراین، کنترل بزهکاری با تعلقات جوانان نسبت به والدینشان پیوند می‌خورد.منظور هیرشی از تعهدات به رفتار قراردادی به سرمایه گذاری‌هایی اشاره داردکه فرد در فعالیت‌هایی نظیر تحصیل انجام داده است. به باور هیرشی، درگیر شدن جوانان در فعالیت قراردادی و متداول به آن‌هاوقت کافی برای مشغول شدن به فعالیت‌های بزهکارانه و یا متداول نمی‌دهد. اگر این درگیر شدن با مؤلفه چهارم تقیدوتعهدات یعنی اعتقاد به هنجارهای عادی همراه باشد، فرد نه تنها در فعالیت‌های متداول مشغول می‌شود بلکه به این باور می‌رسد که قواعدوقوانین حاکم بر جامعه صحیح است وخود را ملزم به پیروی از آن‌ها می‌داند؛ بنابراین، هرچه شخص کمتر به هنجارهای عادی معتقد باشد و کمتر خود را

درگیر فعالیت‌های متداول نماید احتمال بیشتری وجود دارد که هنجارها را نقض و مرتکب رفتار بزهکارانه شود.(همان:۹۲-۸۶)

 

سلسله مراتب نیازهای مزلو

به اعتقاد مزلو نیازهای آدمی از یک سلسله مراتب برخوردارند که رفتار افراد در لحظات خاص تحت تأثیر شدیدترین نیاز قرار می‌گیرد. هنگامی که ارضای نیازها آغاز می‌شود، تغییری که در انگیزش فرد رخ خواهد داد بدین گونه است که به جای نیازهای قبل، سطح دیگری از نیاز، اهمیت یافته و محرک رفتار خواهد شد. نیازها به همین ترتیب تا پایان سلسله مراتب نیازها اوج گرفته و پس از ارضاء، فروکش کرده و نوبت به دیگری می‌سپارند.

 

هرم مزلو

درر این نظریه، نیازهای آدمی در پنج طبقه قرار داده شده‌اند که به ترتیب عبارتند از:

  1. نیازهای زیستی: نیازهای زیستی در اوج سلسله مراتب قرار دارند و تا زمانیکه قدری ارضا گردند، بیشترین تأثیر را بر رفتار فرد دارند. نیازهای زیستی نیازهای آدمی برای حیات خودند؛ یعنی: خوراک، پوشاک،نیاز جنسی و مسکن. تا زمانی که نیازهای اساسی برای فعالیت‌های بدن به حد کافی ارضاء نشده‌اند، عمده فعالیت‌های شخص احتمالاً در این سطح بوده و بقیه نیازها انگیزش کمی ایجاد خواهد کرد؛
  2. نیازهای امنیتی: نیاز به رهایی از وحشت، تأمین جانی و عدم محرومیت از نیازهای اساسی است؛ به عبارت دیگر نیاز به حفاظت از خود در زمان حال و آینده را شامل می‌شود؛
  3. نیازهایاجتماعی: یا احساس تعلق و محبت؛ انسان موجودی اجتماعی است و هنگامی که نیازهای اجتماعی اوج می‌گیرد، آدمی برای روابط معنی‌دار با دیگران، سخت می‌کوشد؛
  4. احترام: این احترام قبل از هر چیز نسبت به خود است و سپس قدر و منزلتی که توسط دیگران برای فرد حاصل می‌شود. اگر آدمیان نتوانند نیاز خود به احترام را از طریق رفتار سازنده برآورند، در این حالت ممکن است فرد برای ارضای نیاز جلب توجه و مطرح شدن، به رفتار خرابکارانه یا نسنجیده متوسل شود؛
  5. خود شکوفایی: یعنی شکوفا کردن تمامی استعدادهای پنهان آدمی؛ حال این استعدادها هر چه می‌خواهد باشد. همان طور که مزلو بیان می‌دارد: «آنچه آنسان می‌تواند باشد، باید بشود».(ساعتچی؛۱۳۷۹ :۳۱۷)
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1400-02-31] [ 05:39:00 ب.ظ ]




نظریه‌های یادگیری اجتماعی

بر اساس نظریه یادگیری اجتماعی، رفتار انحرافی آموختنی است و در فرایند رابطه باافراد دیگر،به‌خصوص در گروه‌های کوچکآموخته می‌شود. اندیشمندانی نظیر باندورا، سادرلند و تاردنظریهیادگیری اجتماعی را توسعه دادند. الگوهای رفتاریاز طریق مشاهده رفتار دیگران شکل می‌گیرد.

نظریه یادگیریی اجتماعی-شناختی باندورا (۱۹۸۶)

بر نقش‌های برجسته فرایندهای نمادی و خودتنظیمی تأکید می‌کند و طی آن گفته می‌شود توانمندی انسان برای استفاده از نمادها به او یاری می‌دهد تا رویدادها را باز نماید، تجربه آگاه خود را تحلیل کند و با دیگران در هر فاصله زمانی و مکانی ارتباط برقرار کرده و به طرح، خلق، تصور و پرداختن به اعمال دوراندیشانه اقدام ورزد. از نظر باندورا رفتار در نتیجه کنش متقابل بین شناخت و عوامل محیطی به وجود می‌آید،یعنی مفهومیکه تأثیر متقابل

نامیده می‌شود (همان:۹۴) این نظریه بیانگر این است که وجود والدین و همسالان مصرف کننده مواد؛ دو باور را در فرد شکل می دهدکه نهایتأ منجر به سوء مصرف مواد می شود؛ یکی باور فرد در مورد آثار اجتماعی ، و دیگری آثار شخصی و فیزیولوژیک سوء مصرف مواد که با مشاهده ی الگوهای مصرف کننده ی مواد شکل می گیرد.این نظریه بین دوخود  کار آمدی تفاوت قائل می شود.خود کار آمدی مصرف که به عقاید نوجوان درباره ی توانایی اش در کسب و استفاده مواد مخدر اشاره دارد و خود کارآمدی امتناع که منعکس کننده ی باور نوجوان به توانایی اش در برابر فشار اجتماعی جهت مصرف مواد است.خود کار آمدی نوع دوم به این نکته اشاره می کند که حتی اگر نوجوان قصد مصرف مواد را نداشته باشد، به دلیل فقدان مهارت های لازم در خود داری از فشار همسالان ممکن است اقدام به مصرف مواد کند.مطالعات اخیر نقش خود کارآمدی امتناع در مصرف مواد را اثبات کرده است؛ به عنوان مثال میزان مصرف حشیش با ناتوانی نوجوان در مقابله با فشاراجتماعی جهت مصرف الکل ، سیگار و سایر مواد رابطه دارد. (اپستین و همکاران؛۲۰۰۰- به نقل از:کاووسیان ودیگران؛۱۳۹۰ :۱۸۸)

نظریه همنشینی افتراقی سادرلند

سادرلند (١٩۴٢) اصطلاح همنشینی افتراقی را به‌عنوان تبیینی از رفتار انحرافی به کار برد. همنشینی افتراقی بر این پیش فرض بنا شده است که رفتار انحرافی موروثی و ذاتی نیست و به همان روشی یاد گرفتهمی‌شود که هر رفتار دیگری آموخته می‌شود. در فرایندیادگیری، معاشران فرد قوای حقوقی را به‌عنوان امورمناسب یا نامناسب تعریف می‌کنند و فرد این تعاریف را از آنان فرا می‌گیرد. شخصبه دلیل اینکه در معرض تعاریفی قرار می‌گیرد که قانون شکنی را بر احترام به قانون ترجیح می‌دهند، بزهکار یا جنایتکار می‌شود. بدیهی است که همه مردم با این گونه تعاریف برخورد دارند، اما مسئله اساسی میزان برخورد است. سادرلند به معاشرت با بزهکاران و جنایتکاران یا درست کرداران توجه ندارد، بلکه تأکید وی به در معرض تعریف‌های مناسب یا نامناسب قواعد حقوقی قرار گرفتن است؛ برای مثال یک فرد جوان ممکن است با تعداد کمی بزهکار معاشر باشد، لیکن این روابط ممکن است به نحوی باشد که فرد در معرض الگوهای بسیاری درزمینهبزهکاری قرار گیرد. ممکن است در شبکه روابطی که فرد با بزهکاران دارد برخی از انواع بزهکاری موردتحسین و برخی دیگر از انواع آن مورد بی‌اعتنایی بوده و حتی زشت شمرده شود؛برای مثال دزدهای حرفه‌ای ممکن است نسبت به تجاوز به عنف، آدمکشی و اعتیاد به مواد مخدر به همان اندازه مردم درستکار نفرت داشته باشند و این اعمال را محکوم کنند. از طرف دیگر، گرایش به برخی از انحرافات اجتماعی نظیر تقلب درپرداخت مالیات ممکن است از افراد محترمودرستکار جامعه آموخته شود. به باور

سادرلند انواع الگوهای درستکاری و انحراف اجتماعی در جامعه وجود دارد، اما توزیع آن‌هاواحتمال برخورد افراد با آن‌ها بهنظارت اجتماعی بستگی دارد…به اعتقاد سادرلند فرایندیادگیری که شامل ارتباط و تعامل است می‌تواندهمه انواعبزهکاریوجرم راتبیین نماید. گزاره‌های نظریه یادگیری سادرلند به شرح زیراست:

  1. رفتار انحرافی یادگرفتنی استوارثی و ذاتی نخواهد بود.

۲٫رفتار انحرافی در فرایند ارتباطات یاد گرفته می‌شود، این فرایند، اداهاو تعامل کلامی را شامل می‌شود

  1. بخش عمده‌ای از یادگیری رفتار انحرافیدر درون گروه‌هایصمیمیصورت می‌گیرد.
  2. فرایند یادگیری مواردی نظیر روش‌ها و فنون ارتکاب بزهکاری و جرم که گاهی بسیار پیچیده و گاهی خیلی ساده هستند، جهت گیری ویژه انگیزه‌ها، سائق‌ها، دلیل تراشی‌ها و نگرش‌هارا شامل می‌شود.
  3. ۵٫ جهت گیری مشخص انگیزه‌ها و سائق‌ها از تعاریف مفاد قانونی درباره مطلوبیا نامطلوب بودن یاد گرفته می‌شود. گاهی از دیدگاه برخی از مردم صدمه زدن به مفادقانونی مطلوب است، این در حالی است که دیگران حمایت از آن‌ها را مطلوب می‌دانند.
  4. یک فرد به این دلیل مرتکب بزهکاری وجرم می‌شود که تعاریف مطلوب بودن تجاوز از قانون بر

تعریف نامطلوب بودن تجاوز از قانون غلبه دارد.

۷٫همنشینی‌های افتراقی به لحاظ تکرار دفعات، تقدم و تأخر و شدت یادگیریبایکدیگر متفاوت است؛ برای مثال، در مورد تقدم یادگیری بدیهی است که رفتارغیرقانونی و قانونی که در کودکییاد گرفته می‌شود، می‌تواند در طولزندگی نهادینه شده و پایدار بماند.

۸٫فرایندیادگیری رفتار انحرافی از همنشینی‌ها با الگوهای رفتار انحرافیورفتار غیر انحرافی شامل همهوساز و کارهایی می‌شود که در همه فرایندهاییادگیریوجود دارند.

۹٫این دیدگاه که تنها بزهکاری و جرم حاصل نیازها و ارزش‌های اجتماعی است صحیح نیست، بلکه هم درستکاریوهم بزهکاری و جرم هر دو از نیازهاوارزش‌های اجتماعی و فرهنگییکسان سرچشمه می‌گیرند؛ برای مثال این تبیین که «مردم گرسنه دزدی می‌کنند زیراآن‌ها گرسنه‌اند‌»، برای پاسخ به این سؤال که «چرا برخی از مردم گرسنه دزدی نمی‌کنند؟» کافی نیست(رید، ٢٠٠٠، ١۵٣)؛ بنابراینبرای تبیین تفاوت در رفتار این دو گروه باید در جستجوی تفاوت‌های واقعی بود. در این مورد توجه سادرلند بیشتر معطوف به تبیین روان شناسی اجتماعییادگیری رفتارانحرافی با تأکید بر متغیرهایی نظیر انگیزه ما، سائق‌ها و نگرش‌هاست.(احمدی؛۱۳۸۴ : ۹۵-۹۸)

نظریه تقلیدگابریل تارد

گابریل تارد، از اندیشمندان نظریه تقلید بر این باور است که فرایند کسب رفتار بزهکارانه و مجرمانه از طریق تقلید که مبتنی بر تجربه‌هاییادگیری مشاهده‌ای است انجام می‌شود. نظریه فرایند اجتماعی رفتار جنایی تارددر این عقیده‌اش منعکس شده است که همه کنش‌های مهم زندگی اجتماعیتحت سلطه ‌«مثال‌هایی» که در معرض فرد قرار دارد انجام می‌شود، بر اساس این عقیده، او نظریه تقلید خود را تدوین کرد. تارد بر اساس نظریه تقلید، فرایندکسب رفتار مجرمانه را به همان گونه رفتار غیر مجرمانه تبیین کرد. در توسعه نظریه‌اش، بین مد و رسم تمایز قائل شد، اگرچه هر دو آن‌ها از اشکال تقلید هستند. مد دارای ویژگی تقلیدی است که در «انبوه‌های خلق»یا شهرها، جاییکه تماس‌ها نزدیک وفراوان می‌باشند، رخ می‌دهد. رسم به پدیده‌ای که در شهرک‌های کوچک و حوزه‌های روستایی، جایی که تغییرات اجتماعی کمی رخ می‌دهد، پدید می‌آید ارجاع داده می‌شود… با طرح این موضوع که مد و رسم به میزان‌های متفاوتی به تماس اجتماعی مرتبط هستند، تارد اولین قانون تقلید خود را تدوین کرد. «انسان‌هابه میزان تماس نزدیکی که باهم دارند به‌تناسب از یکدیگر تقلید می‌کنند».

دومین قانون تقلید تارد این است که فرودست‌ها از فرا دست‌ها تقلید می‌کنند… ،اعمال جنایی از جنایتکاران باسابقه و حرفه‌ای به‌عنوان فرا دستان به افراد عادی که مستعد یادگیری هستند از طریق تقلید انتقال می‌یابد.

سومین قانون تقلید تارد، «قانون جوف گذاری» است. وقتی که دو مد باویژگی‌های منحصر به فرد در تقابل با یکدیگر باهم ظاهر می‌شوند، یکی می‌تواند جانشینی برای دیگری شود. هنگامی که چنین اتفاقی رخ می‌دهد، روش‌ها و ابزارهایقدیمی‌تر ارتکاب جرم روبه کاهش و روش‌ها و ابزارهای جدیدتر افزایش می‌یابد.نظریه تارد در ارتباط با نفوذ رسانه های تصویری و نقشهای جنایی قهرمانان فیلمها و سریال ها بر رفتار جوانان و همچنین تأکیدش بر مبادی اجتماعی بزهکاری و جرم بیشترین تأثیر را بر تفکر روان شناسی اجتماعی وجرم شناسیدر اروپا و امریکا بر جای گذاشت.(همان ۹۹-۹۸)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:39:00 ب.ظ ]




نظریه تقویت افتراقی اکرز

نظریهتقویت افتراقی به عنوان نظریه ای اثبات گرا مورد توجه است و از انجایی که نظریه یادگیری بر روی فرد متمرکز است ، لذا به راحتی نمی توان آن  را یک نظریه کلان دانست(فلای و دیگران؛۱۹۹۴). در نظریه تقویت افتراقی،فرایند یادگیری رفتار مجرمانه عمدتأ از طریق آموزش مؤثری صورت می گیرد که میتوان مستقیم،(مثلأ از طریق پاداش ها و مجازات هایی که برای رفتار گذاشته می شود) یا غیر مستقیم،(مثلأ از طریق سرمشق گیری یا مشاهده رفتار و نتایجی که آن رفتار برای دیگران در پی دارد)باشد.فرد تعاریف شناختی از رفتار را که بعنوان

دانلود مقاله و پایان نامه

پیامدهای رایج آن رفتار را می شناسند، یاد می گیرد.یادگیری بین گروهایی که به فرد نزدیک تر هستند مؤثرتر انجام می شود و بنابراین آنها هم به عنوان الگوهای رفتاری برجسته عمل کرده و هم منایع عمده تقویت فرد را کنترل می کنند(ماروین؛۱۹۸۸:۴۶۲).به طور کلی باید گفت که اگر کسانی که فرد با آنها پیوند دارد، درگیر اعمال انحرافی باشند، در واقع به مثابه الگوهایی که جوانان از آنها سرمشق می گیرد، عمل می کنند.(استیسی؛۲۰۰۶ :۴۵۶- به نقل از:علیوردی نیا ودیگران؛۱۳۸۷ :۱۶۸)

 

نظریه کنش متقابل اجتماعی

رفتار اجتماعی انسان، اعم از رفتار بهنجار و یا نابهنجار، درکنش متقابل اجتماعی بر اساس یک عمل دوجانبه و متقابل شکل می‌گیرد. هسته این نظریه«خود» است که به‌عنوان یک محصول اجتماعی همیشه ظاهر می‌شودواز مشارکت در فرآیندتعامل‌های اجتماعی استنتاج می‌شود و در این میان هویت فرد بهکنش‌های متقابل پایدار بین خود و دیگران وابسته است و از طریق کنش متقابل با دیگرانایجاد و حفظ می‌شود. نظریه کنش متقابل اجتماعی به‌طور عام در تلاش برای پاسخ بهاین سؤالات است که چگونه فرد خود را ارزیابی می‌کند؟ و چگونه این ارزیابی باتعاریف دیگران همنوا می‌شود؟ ارزیابی‌های منفی از هویت اجتماعی فرد ممکن استپاسخ رفتار بزهکارانه و مجرمانه فردی را به همراه داشته باشد.(همان: ۱۰۰).

- نظریه برچسب زنی

پیش فرض اساسی نظریه برچسب زنی این است که اساس و مبنای نحراف اجتماعی تعریفی است که جامعه از برخی رفتارهای اجتماعی دارد.این نظریه با کار لمرت و بکر توسعه یافت.آنان معتقدند که معانی اجتماعی نظیر ارزش ها و قواعد همیشه از برخی جهات برای اعضای جامعه در موقعیتهای واقعی نامعلوم یا غیر مسلم است.تأکید بر نسبیت معانی اجتماعی را ابتدا جامعه شناسان کنش متقابل نظیر چارز هورتون کولی و جرج هربرت مید عنوان کردند.کولی با طرح مفهوم خود آیینه گون  و مید با طرح دیگری تعمیم یافته نظریه برچسب زنی را در تبیین بزهکاری و جرم توسعه دادند؛ زیرا این نظریه بر تغییرات در«تصورات از خود» در بزهکاران و مجرمان تأکید می کند.پیش فرض های اساسی نظریه برچسب زنی را می توان به شرح زیر یان کرد:

۱٫واکنش های دستگاه کنترل و نظارت اجتماعی پلیس  علت اساسی رفتار انحرافی است.

۲٫هر عامل رفتار هنگامی منحرف می شود که واکنش اجتماعی نسبت به نخستین رفتار انحرافی خود را تجربه کند؛ بنابراین برای فهم رفتار انحرافی، مطالعه واکنش های اجتماعی  نسبت به عامل رفتار که به شکل برچسب ها نشان داده می شود از مطالعه ی رفتار انحرافی مهمتر است.

۳٫جامعه شناسی انحرافات باید منحرفانی را مطالعه کند که چندین بار مرتکب جرم و بزهکاری شده اند.

لمرت(۱۹۵۱) بر این باور است هنگامیکه رفتار انحرافی تداوم می یابد و عامل رفتار را تبدیل به بزهکار یا مجرم حرفه ای می کند برچسب منحرف به فرد زده می شود…فرد منحرف به لحاظ رفتاری و هویتی وارد مرحله جدیدی شده که رفتار انحرافی در او نهادینه شده  و می تواند با وجدان درونی خود کنار بیایید…فرد پس از برچسب خوردن تغییر هویت دتده و خصیصه های همان برچسب را بر خود می گیرد.

بکر(۱۹۷۳) از صاحبنظران  نظریه برچسب زنی در تحلیل رفتار انحرافی به دو عنصر خود بر چسب زنی و نتایج حاصل از برچسب های اتهام زنندگان اشاره کرده است.خودبرچسب زنی یعنی  ارزیابی که فرد از خودش بعنوان یک منحرف می نماید.برچسب ای اتهام زندگان، به این معنی است که چگونه فرد توسط دیگران برچسب منحرف خورده است، که در این مورد می توان انحراف را برحسب نتایجی از برچسبهایی که اتهام زنندگان و تعریف کنند

گان و قانون گذاران به کار رفته است تحلیل نمود…به عقیده بکر، برگزیدگان قدرت و واضعان قانون منابع اصلی برچسب ها را فراهم می سازند.برچسب ها مقولات انحراف را باز تولید نموده و بیانگر ساخت قدرت جامعه می باشند.(احمدی؛۱۳۸۴ :۱۰۴-۱۰۰)

 

بی سازمانی خانوادگی۱ویلیام تامس و فلورین زنانیکی

قواعد تعریف وضعیت­های مختلف در جوامع سنتی مستلزم این است که افراد بر آنچه برای گروه بهترین است تأکید کنند. این همان چیزی است که تامس و زنانیکی آن را «نگرش جمع گرا» نامیده­اند. مهاجرت، انسان­ها و بویژهکودکان را با مجموعه جدیدی از قواعد تعریف وضعیت­ها، در بیشتر جوامع جدید مواجه می­سازد. در این نوع جوامع، از افراد انتظار می­رود بیشتر بر آنچه برای خود آنها، بهترین است تأکید کنند. یعنی بر همان چیزی که تامس و زنانیکی آن را «نگرش فردگرا» خوانده­اند. تضاد بین این دو نگرش به تعریف­ها و قواعد متغایر می­انجامد. و زمانی که گروه­ها بتوانند بین «فردگرایی» و «جمع گرایی» تفکیک قائل شوند، قابلیت هر یک از دو مجموعه قواعد در تأثیر بر رفتار به شدت کاهش می­یابد. این موضوع از نگاه تامس و زنانیکی جوهر بی­سازمانی خانوادگی است.

حال می­توانیم نتایج کلی خاصی را از داده­هایی اخذ کنیم که باید به طور فرضی آنها را به عنوان قواعد جامعه شناختی ارائه دهیم و با مشاهده سایر جوامع تأیید کنیم.

۱- علت واقعی تمام پدیده­های مربوط به بی­سازمانی خانوادگی را باید در نفوذ ارزش­های جدید خاصی جستجو کرد. ارزش­های جدید چون ارضای لذت جویانه خواهش­های جنسی، چنین تأثیراتی نه تنها مفروض به ارتباط بین فرد و جهان خارج او است، بلکه همچنین مستلزم وجود گرایش­های خاصی در شخصیت فرد است که او را وادار به پاسخگویی به این ارزش­های جدید می­ کند، گرایش­های لذت جویانه، تقاضای به رسمیت شناخته شدن، تأمین اقتصادی و غریزه جنسی. پدیده خاص بی­سازمانی اجتماعی شامل اصلاح حتمی گرایش­های پیشین تحت تأثیر ارزش­های جدید است که به ظهور گرایش­های نو یا کمابیش متفاوت خواهد انجامید. ماهیت چنین اصلاحاتی به این شکل کلی است که در نظام خانوادگی منطبق با نگرش «جمع­گرا» فرد تمایلات لذت­جویانه، تقاضای به رسمیت شناخته شدن و تأمین اقتصادی و نیازهای جنسی خود را از تمایلات و آرزوهای گروه خانوادگی­اش جدا نمی­کند، ولی در وضعیت نگرش «فرد­گرا» یعنی در شرایط نگرش­های جدید که تحت تأثیر فشارهای وارده از جانب نظام .وارزشی جدید بر نگرش­های قدیمی ایجاد شده، خواست­های فرد در خودآگاه او از خواست­های سایر اعضای خانواده جداست. چنین تصوری دال بر این است که ارزش­های جدیدی که فرد با آن در تماس قرار می­گیرد، در معنا فردگرایانه است و متوجه فرد است نه گروه و این دقیقاً ویژگی مدرن ارزش­های لذت­جویانه، جنسی، اقتصادی  و امثال آن است. از همین رو، بی­سازمانی خانواده به عنوان یک گروه اولیه، پیامد اجتناب­ناپذیر تمدن جدید است.

۲-ظهور نگرش­های جدید فردگرایانه ممکن است مانند هر معلول دیگری از یک علت مفروض، در تضاد با معلول­های سایر علت­ها قرار گیرد و نتیجه، ترکیبی از معلول­هاست که سرکوب کننده نگرش­های جدید است. نگرش­هایی که در مقابل فردگرایی درون خانواده می­ایستند، عمدتاً تأثیرات اجتماع اولیه­اند که خانواده، جزیی از آن محسوب می­شود. اگر افکار اجتماعی طرفدار همبستگی خانوادگی است و علیه هر نوع تمایلات فردگرایانه واکنش

نشان می­دهد و اگر فرد تماس خود را با اجتماع حفظ می­ کند، تمایل او برای به رسمیت شناخته شدن، مجبورش می کند تا معیارهای گروه را بپذیرد و تمایلات فردگرایانه خود را اشتباه تلقی کند. اما اگر اجتماع، پیوستگی خود را از دست داده، اگر فرد از جامعه منزوی شده، یا اگر تماس او با محیط خارج، او را کمابیش از عقاید محیط بلافصل خود مستقل می­سازد، هیچ کنترل اجتماعی مهمی وجود ندارد که بی­سازمانی را متعادل کند.

۳- تجلی­های بی­سازمانی خانوادگی در رفتار فردی، پیامد نگرش­های فرد و شرایط اجتماعی است. اینشرایط اجتماعی را البته باید با توجه به معنای آنها برای فرد کنش­گر در نظر گرفت، نه برای مشاهدهگر بیرونی. اگر فرد هیچ مانعی در خانواده برای تمایلات فردگرایانه جدید خود نداشته باشد، این تمایلات را به صورتی عادی اظهار می کند. بی­سازمانی خانوادگی صرفاً به علت از بین رفتن علایق خانوادگی به کنش اجتماعی است، نه کنش ضد اجتماعی اگر موانعی وجود داشته باشد، ولی بی­سازمانی گرایش­های گروه اولیه به حدی باشد که فرد احساس کند از خانواده و اجتماع خود مستقل است، نتیجه احتمالی، قطع ارتباط از طریق گوشه گیری یا مهاجرت خواهد بود. البته اگر فرد با مخالفت جدی مواجه شود و به اندازه کافی از بند نظام سنتی آزاد نشده باشد که بتواند آن را نادیده بگیرد؛ خصومت و رفتار ضد اجتماعی نتیجه محتوم آن خواهد بود تا جایی که مبارزه ادامه داشته باشد، نگرش جدید طغیان کننده، هسته­ای می­شود که کل شخصیت از حول آن شناخته خواهد شد و این نگرش، آن دسته از ارزش­های سنتی او را که ترک نشده، اما به طوری باز تفسیر شده که با تمایلات جدید همسازی داشته و توجیه متناسبی برای رفتار او باشد در بر می گیرد. در موارد نسبتاً نادری هم، نگرش جدید بسیار قوی است و موانع از سوی نظام قدیم محکم و رفع نشدنی به نظر می­رسد، چون فرد هنوز هم آن قدر به نظام مزبور وابسته است که نمی­تواند راه جدیدی برای خروج از این وضعیت پیدا کند. در اینجا، مبارزه به تضاد درونی می­انجامد که احتمال دارد راه­حل را در تلاش برای عزل نمایندگان نظام قدیم در این وضعیت بیابد تا در رد کامل خود نظام.احیای روحیه اصلی خانوادگی پس از فروپاشی آن غیرممکن است، زیرا فردی که آگاهانه آموخته است تا مطالبات و آرزوهای خود را از آرزوها و مطالبات دیگر اعضای خانواده­اش جدا ساخته و بر آن پافشاری ورزد و آرزوهای خود را کاملاً شخصی تلقی کند، دیگر نخواهد توانست به گرایش­های «جمع گرایانه»گروه اولیه باز گردد.بنابراین سازماندهی مجدد خانواده امکان­پذیر است، اما بر مبنایی کاملاً جدید، یعنیاخلاق، هماهنگی و همسازی گرایش­های فردی برای پیگیری اهدافعمومی.(صدیق سروستانی؛۱۳۸۲: ۶۰-۵۸)

 

نظریه فشار اجتماعی:

سؤال اصلی درنظریه فشاراین است که چرا مردم کج رفتاری می کنند وپاسخ کلی این نظریه به این سوال این است

که عواملی درجامعه برخی مردم را تحت فشارقرارمی دهند وآنان را مجبور به کج رفتاری میکنند.(اگنیو،۱۹۵۵).رابرت مرتن این فشار را ناشی از ناتوانی فرد در دستیابی به اهداف مقبول اجتماعی می داند،آلبرت کوهن ناکامی در رسیدن به جایگاه بالا در جامعه را عامل فشار میشمارد و کلوارد و الین عدم برخورداری اشخاص از فرصتهای نا مشروع برای نیل به هدف را وارد کننده ی فشار بر افراد و راندن آنان به سود کج رفتاری می دانند.(تیو؛۲۰۰۱:۱۷)

 

مرتن وفرصت های مشروع افتراقی:

نظررابرت مرتن این است که جامعه، فرد را به کج رفتاری مجبور میکند .به بیان خود او،کج رفتاری حاصل فشارهای ساختاری-اجتماعی خاصی است که افراد رابه کج رفتاری وا میدارد.به نظرمرتن جوامع صنعتی جدیدبرتوفیقات مادی درزندگی تأکید دارند که به شکل انباشت ثروت وتحصیلات علمی به عنوان مهمترین اهداف زندگی شخص ومعیارهای منزلتی تجلی میکنند.دستیابی به این اهداف مقبول اجتماعی نیاز به ابزارهای مقبول مهم دارد که البته ازدسترس جمعی ازافراد خارج است یعنی جامعه طوری ساخت یافته است که طبقات فرودست،فرصتهای کمتری برای تحقق آرزوهای خوددارند.درنتیجه چون این اهداف به آرمانهای اصلی زندگی همه افراد(فقیروغنی)تبدیل شده آن کس هم که دسترسی به ابزار مشروع ندارد،تحت فشارجامعه برای دستیابی به آنها ازابزارمشروع استفاده میکند.البته مروتن تأکید دارد که واکنش همه افراد نسبت به فشارهای وارده  اجتماعی به علت دسترسی نداشتن به فرصتهای مشروع برای تحقق اهداف،مشابه نیست وهمه فرودست آن برای دستیابی به اهداف مقبول اجتماعی کج رفتاری نمی کنندوهرکس به طریقی خود را سازگارمیکند.(همان)

 

کوهن وناکامی منزلتی:

کوهن مدعی است فرزندان طبقات فرودست که مثل دیگرهمسن وسالان خود از طبقات متوسط جامعه به مدرسه می روند و درآنجا با ارزش های طبقات متوسط آشنا می شوند وطالب منزلتهای اجتماعی مقبول می شوند،در رقابت باهمکلاس آن طبقات بالاتر خود،درمی مانند، ناکام وتحقیر می شوند ومی بازند. به نظرکوهن این فرزندان شکست خورده ی محروم، ازمدارس مروج ارزشهای طبقات برخوردار به همسایگی های محروم  خود بازمی گردند وبرای جبران ناکامی خود در رقابت برای دستیابی به منزلت،«خرده فرهنگ» بزهکاری تأسیس می کنند که نظام ارزشی آن درست نقطه متقابل نظام ارزشی طبقات برخوردار و فعالیت ورقابت درآن برای آنها ثمربخش است.(کوهن؛۱۹۵۵).

ازنگاه کوهن ،ناهمسازی اهداف و ابزار مورد نظر مرتن به خودی خود به کج رفتاری نخواهد انجامید،جز اینکه متغیر مداخله گری چون سرخوردگی و ناکامی منزلتی  به معادله اضافه شود.به بیان دیگر کوهن و مرتن هردو فرض کرده اند که اعضای طبقه پایین بیش از دیگران احتمال دارد که در فعالیتهای نابهنجار مشارکت کنند،چون جامعه نمیتواند به آنها کمک کند که به آرزوهای خود دست یابند.بنابراین اگر مرتن مدعی بود که شکاف بین اهداف و ابزار موجب کج رفتاری است.کوهن میگوید شکاف بین اهداف و ابزار به واسطه ناکامی منزلتی موجب کج رفتاری میشود.(کوهن؛۱۹۵۵ – به نقل از:صدیق سروستانی؛۱۳۸۷: ۴۵-۴۶)

 

کلوارد و الین و فرصتهای نامشروع افتراقی:

کلوارد و الین هم مدعی اند که فرض مرتن  در مورد کمتر بودن فرصتهای مشروع طبقات محروم برای دست یابی به اهداف مقبول اجتماعی درست است اما این فرض که این افراد در مواجهه با نبود فرصتهای مشروع  به طور خودکار و موفقیت آمیزی کج رفتاری می کنند درست نیست.چون اعضای طبقات فرودست پس از مواجهه با فرصتهای مشروع افتراقی با فرصتهای نا مشروع افتراقی هم مواجه می شوند.به بیان دیگر بسیاری از اعضای طبقات محروم حتی در طبقه خود،فرصت کمتری از بقیه دارند که از طریق نابهنجار به موفقیت نایل شوند.بنابراین درست است که بعضی اعضای طبقه پایین برای ارتکاب کج رفتاری تحت فشارند،اما لزومأ نمی توانند کج رفتاری کنند،چون از فرصتها و ابزارهای نامشروعی که برای کج رفتاری لازم است بی بهره اند.(کلوارد و الین؛۱۹۶۰)

به نظر این دو فرصتهای مشروع  از طریق عضویت در سه خرده فرهنگ ۱٫ جنایی ۲٫ تضاد ۳ .کناره گیری به دست می آیند.عضودت در خورده فرهنگ جنایی ،جوانان طبقات محروم را با انواع سرقت که از طریق آن میتوان به هدف رسید آشنا کرد و بسیاری از جوانان عضو این خرده فرهنگ نیستند و از فرصتهای نامشروع آن هم سهمی ندارند.عضویت در خرده فرهنگ تضاد هم خاص جوانانی است که گردن کلفت و بزن بهادر باشند و بتوانند در گنگ بزهکاران جایگاهی برای خود دست و پا کنند و آنان که چنین  ویژگی هایی ندارند خود به خود واجد شرایط عضویت نیستندبه نظر کلوارد و الین عضویت در خرده فرهنگ کناره گیران ،خاص کسانی است که به مصرف موادرمخدر علاقه مندند وچون نتوانسته اند به عضویت در دو خرده فرهنگ دیگر –جنایی و تضاد- در آیند و جایگاه و توفیقی هم چه در دنیای بزهکاران و چه در جهان هم نوایان نیافته اند دچار شکست مضاعف شده اند.خلاصه آنکه کلوارد و الین هم مثل کوهن ،اصل فرض مرتن  در مورد شکاف اهداف و ابزار و ارتباط آن با کجرفتاری را پذیرفته اند اما مدعی اند که این شکاف با دخالت متغیر فرصتهای نامشروع افتراقی به کج رفتاری می انجامد.(تیو؛۲۰۰۱: ۲۳- ۲۱ –به نقل از صدیق سروستانی؛۱۳۸۷: ۴۷-۴۶)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:39:00 ب.ظ ]




کاردگرایان مدعی اند که سوء مصرف مواد مخدر واکنشی است به تضعیف هنجارهای اجتماعی.از نظر کارکرد گرایان هرچه جامعه پیچیده تر شود و تحولات اجتماعی با سرعت بیشتری روی دهند هنجارها و ارزش های اجتماعی مبهمتر شده،به وضعیت آنومیک (بی هنجاری) خواهد انجامید.آنومی در مقیاس جامعه میتواند به فشارهای اجتماعی ونا همسازیهای هنجاری ختم شود و موجبات سوء مصرف مواد مخدر را فراهم کند .نا همسازی  هنجاری زمانی مشاهده می شود که مسؤلان بهداشت و سلامت  در مورد خطرات مصرف موادی مانند الکل و سیگار هشدار می دهند، اما کارخانجات تولید کننده ی مشروبات الکلی و سیگار سالیانه میلیونها دلار خرج تبلیغات،زبان بازی و گول زدن مردم کرده،همه را به مصرف الکل و سیگار تشویق می کنند و دولت هایی مانند ایالت متحده هم به این کارخانجات یارانه های دولتی می پردازند.البته آنومی یا بی هنجاری ممکن است در مقیاس فردی هم به وجود آید.زمانیکه فرد احساس غربت و تنهایی کند در مورد رفتار مناسب و نامناسب در جامعه دچار سر در گمی شود یا نوجوانی که کار والدین او به طلاق کشیده یابه علت جابجا شدن از دوستان و خانواده جدا شده است در برابر مواد آسیب پذیر تر میشود. چنین فردی اگر تحت فشار همسالانی که تجربه های تلخ مشابه او را دارند قرار گیرد،در معرض خطر بیشتری برای آلودگی به مواد مخدر قرار خواهد گرفت.بنابراین طبق رویکرد کارکردی ساختی سوء مصرف مواد مخدر واکنشی است  به نبود پیوند بین فرد و جامعه و تضعیف شدن  وفاق جمعی درباره ی هنجارهای مقبول اجتماعی.رویکرد ساختی-کارکردی به کارکردهای منفی پنهان سوء مصرف مواد مخدر نیز اشاره دارد.از این منظر،مبارزه با مواد مخدر که عمدتأ بر کاهش عرضه (از طریق بستن مرزها) و دستگیر کردن فروشندگان مواد تأکید دارد ناخواسته قیمت مواد و نرخ جرایمی مانند سرقت را افزایش می دهد.(کومیز و زیدانیز؛ ۱۹۹۵)

مقاله - متن کامل - پایان نامه

کارکرد گرایان ساختاری بحث می کنند سواستفاده دارویی یک پاسخ به ضعیف شدن هنجارهای اجتماعی است.همان طور که جامعه پیچیده تر می شود و همان طور که تغییرات اجتماعی به سرعت اتفاق می افتند، هنجارها و ارزش ها مبهم و غیر واضح می شوند، که نتیجه در آنومی- یک حالت ناهنجاری- دارند.آنومی ممکن است در سطح اجتماعی وجود داشته باشد که ناشی از ناراحتیهای اجتماعی و ناپایداریهاست که منجر به استعمال

دارو می شوند.به عنوان مثال، تحقیق نشان می دهد که افزایش مصرف الکل در سالهای ۱۸۳۰ و ۱۹۶۰ یک پاسخ به تغییر سریع اجتماعی و ناشی از استرس بودند.( رورابا،۱۹۷۹).

آنومی ناپایداریهایی را در هنجارهای فرهنگی درباره مصرف دارو تولید می کند.مثلا، اگر چه سازمانهای سلامت عمومی و مشاغل مراقبت سلامتی از خطرهای مصرف الکل و تنباکو هشدار داده اند آگهی ها بزرگی مصرف الکل و تنباکو را نشان میدهند و دولت آمریکایی به صنعت الکل و تنباکو کمک می کند.به علاوه، سنت های فرهنگی همانند سیگار دادن در جشن تولد بچه ها و شامپاین بسلامتی عروس و داماد بر این امر پافشاری می کند.آنومی ممکن است در سطح فردی نیز وجود داشته باشد مثل زمانیکه یک فرد از احساس بیزاری، انزوا و اضطراب با رفتار مناسب یا نامناسب رنج می برند.فرد جوانی که پدر و مادرش طلاق را تجربه کرده اند، کسی که از دوستان و خانواده اش به عنوان یک پیامد تحرک جدا شده یا کسی که فاقد سرپرستی و انضباط والدین است ممکن است بخاطر چنین شرایطی به استعمال دارو آسیب پذیرتر باشند.

بنابراین از جنبه کارکرد شناسان ساختاری، مصرف دارو یک پاسخ به نبود یک مرز درک شده بین فرد و جامعه و ضعیف شدن یک اجتماع در رابطه با آن چه قابل قبول در نظر گرفته می شود.با توافق با چنین جنبه ای، در یک رای گیری ملی از آمریکایی ها از سن  سال ۱۸ به بعد، به این نتیجه رسیدند که فشار همتایان و فقدان سرپرستی والدین رایج ترین دلایل گرایش نوجوانان در پاسخ به مصرف دارو بود.(پیو،۲۰۰۲). جالب اینکه در نظر سنجی اخیر از جوانان بریتانیایی، ۲۰ درصد از آنها این پاسخ را دادند که آنها برای اینکه متناسب با دوستانشان باشند به مصرف دارو ظاهر سازی می کردند( Linda A.mooney,2008:7) -

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:38:00 ب.ظ ]




رسانه­های جمعی، به­ویژه رسانه­های تصویری نظیر سینما و تلویزیون، تأثیراتی مستقیم و سریع بر رفتار جوانان دارند. به اعتقاد سادرلند (۱۹۴۲) جوانان در فرایند یادگیری اجتماعی به تقلید از رفتاردیگران می­پردازند و از طریق رسانه­ها برخی از رفتارهای بزهکارانه نظیر پرخاشگری و خشونت را می­آموزند. در سالهای اخیر، تأثیر نمایشهای مداوم خشونت تلویزیونی بر بزهکاری جوانان در کانون بحث جامعه­شناسی انحرافات و روان­شناسی اجتماعی قرار گرفته است؛ برای مثال نتایج پژوهشهای انجام شده بیانگر آن است که خشونت رسانه­ها گرایش به رفتار خشونت­آمیز را در بین جوانان افزایش داده است (مقدم، ۱۹۹۸). جوانانی که در معرض تماشای فیلمهای خشونت­آمیز و سکسی قرار می­گیرند در یک فرایند همانندسازی با بازیگران فیلمها رفتار بزهکارانه را از طریق پیوستگی با رسانه­ها یاد می­گیرند. رفتارهایی که رسانه­های به تصویر می­کشند بر چگونگی رفتار مخاطبان اثر می­گذارد. به­علاوه، هنگامی که بازیگران فیلمها و سریالهای خشن در رسانه­های تصویری به عنوان گروه های مرجع جوانان عمل می­ کنند، جوانان از بزهکاری ملایم نظیر تخریب اموال مدرسه به سمت بزهکاری شدید نظیر ضرب و جرح گرایش می­یابند، به این معنی کهبا تقلید از بازیگران فیلمهای خشن پلیسی، ابزارها و روش های قدیم­تر رفتار خشونت­آمیز را کنار گذاشته و از ابزارها و روش های جدیدتری که بازیگران فیلم به کار می­برند استفاده می­ کنند. استفاده از اسلحه در بین جوانان امریکایی به جاری کارد برای قتل در فرایند همانندسازی و تقلید از رسانه­ها شکل گرفته است.

برای روان­شناساسن اجتماعی و جامعه­شناسان انحرافات این سؤال مطرح است که «آیا در معرض تلویزیون (یا هر رسانه دیگری همچون سینما) قرار گرفتن علت بزهکاری است»؟ باندورا (۱۹۷۳) نظریه­پرداز یادگیری روان­شناختی در پژوهشهای خود نشان داد که تلویزیون پرنفوذترین رسانه برای جوانان است و می ­تواند در  آموزش شیوه ­های رفتار پرخاشگرانه، کاستن ممانعتها از پرخاشگری و حساسیت­زدایی و عادت به خشونت مؤثر باشد. در پژوهش دیگری فیلیپس (۱۹۸۳) به این نتیجه رسید که میزان کشتارها و دیگر رفتارهای مجرمانه و بزهکارانه در امریکا در روزهای بعد از مسابقات بوکس سنگین­ وزنها به گونه معنی­داری افزایش یافته است. روان­شناسان اجتماعی در تأثیر رسانه­ها بر رفتار خشونت­آمیز فرایندهای زیر را بیان کرده­اند:

    • نمایش خشونت­ رسانه­ای ممکن است موانع بینندگان برای مشارکت در رفتار خشونت­آمیز را تضعیف کند. پس از مشاهده رفتار خشن قهرمانان فیلمها، به نظرمی­رسد که جوانان بیننده چنین برداشت کنند که: «اگر آنها بتوانند این کار را انجام دهند، ما نیز می­توانیم».

  • نمایش خشونت رسانه­ای ممکن است بینندگان را با فنون نوینی از حمله و آزار به دیگران آشنا کند که قبل از مشاهده چنین فیلمهایی درباره این فنونِ به کارگیریِ خشونت آگاهی نداشتند. افزون بر این، اگر آنان این فنون را بیاموزند ممکن است در شرایط و موقعیتهای بعد نیز از آنها استفاده کنند.
  • تماشای اشتغال قهرمانان فیلمها در کنشهای خشونت­آمیز می ­تواند تأثیر شدیدی به شناخت بینندگان در

مورد خشونت و پرخاشگری داشته باشد؛ به عبارت دیگر، مشاهده خشونت و پرخاشگری ممکن است باورهای بینندگان را در مورد چنین کنشهایی تغییر دهد و نتیجه­گیری کند که دنیای اجتماعی پیرامون آنان از رفتار خشونت­آمیز و پرخاشگرانه لبریز است و چون تمام جوامع این نوع رفتار را تجربه می­ کنند، بنابراین خشونت و پرخاشگری توجیه­پذیر و پذیرفته شده است.

  • نمایش مداوم خشونت رسانه­ای ممکن است حساسیت عاطفی بینندگان را نسبت به خشونت و پرخاشگری و پیامدهای مضرش کاهش دهد (بارون و بیرن؛ ۱۹۸۷: ۳۱۲).

باید به این موضوع توجه داشت که مشاهده تلویزیون در خلأ اتفاق نمی­افتد. اگرچه بیشتر پژوهشها نشان می­دهد که واکنشهای جوانان به نمایشی ویژه، دقیقاً بعد از تماشای نمایش موردنظر رخ می­دهد، با این حال، نمی­توان رابطه علت و معلولی مستقیمی بین تماشای فیلمهای پلیسی، جنایی و سکسی بر بزهکاری جوانان فرض کرد. رفتار را باید در زمینه ­های اجتماعی و اقتصادی کلی­تر و تحت تأثیر متغیرهای مختلف نظیر جنس، تجارب خانوادگی و روابط جوانان با دوستان و همسالان جستجو کرد، که در این میان، تماشای تلویزیون به مانند هر پدیده اجتماعی دیگر نمی­تواند در پیدایش رفتار عاملی بدون تأثیر باشد؛ برای مثال زنان نسبت به مردان بیشتر تلویزیون تماشا می­ کنند، با وجود این نرخ بزهکاری میان مردان بالاتر است. در ارتکاب رفتار بزهکارانه غیر از رسانه­های تصویری عوامل دیگری نیز درگیر می­باشند (رید، ۲۰۰۰:-به نقل از احمدی؛۱۳۸۴: ۱۴۲-۱۴۵) بنابراین مسئله مهم تعیین متغیرهایی است که در تبیین واکنشها به خشونت رسانه­ای درگیر می­شود، زیرا بخشی از تأثیرات محتوای تلویزیون به گستره­ای از شرایط اجتماعی و اقتصادی بستگی دارد تا پیامهای دریافتی از تلویزیون فهم و درک گردیده و فرد را به واکنش برانگیزد.

نظریه سوزن تزریقی (گلوله جادویی)

نظریه تزریقی، جزء اولین نظریات اثرهای ارتباط جمعی بر نگرش‌ها، درک دنیا و رفتار است. این دیدگاه نه بر اساس بررسی های دقیق علمی، بلکه در اثر مشاهدۀ محبوبیت زیاد مطبوعات و رسانه‌های جدیدی مثل فیلم و رادیو و نفوذ آنها در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی بوده است. (مک کوایل، ۱۳۸۵: ۳۳۵).این نظریه مصداق الگوی تاثیر مطلق محتوای رسانه ای بر نگرش و رفتار مخاطبان است. این نظریه گویای آن است که پیام های رسانه ای به طور یکسان و یکنواخت به همه مخاطبان می رسد و تاثیر مستقیم و قوی بر جای می گذارد. به عبارتی، نظریه تزریقی وسایل ارتباط جمعی را دارای تاثیر مطلق، مستقیم و فوری بر مخاطب می داند. رسانه ها نه تنها به تغییر نگرش مردم بلکه به تغییر رفتار آن ها نیز قادر هستند. مخاطبان به طور مستقیم به رسانه ها مرتبط هستند و تاثیر رسانه ها بر نگرش و رفتار آن ها، فوری اتفاق می افتد (مهدی زاده، ۱۳۹۱: ۵۱).

[۱].Hypoderamic Theory

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:38:00 ب.ظ ]