کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو


 



سیستم ارزشمند در مدیریت استراتژیک (یا تفکر استراتژیک) تبدیل شده است. بر اساس این نگرش نکات مهم این تکامل عبارتند از تغییر مسئولیت برنامه ریزی از کارکنان به مدیران صف تمرکز زدایی برنامه ریزی و واگذاری آنها به واحد های کسب و کار توجه بیشتر به تغییرات محیطی روش های پیچیده تر انتخاب روش برنامه ریزی و توجه بیشتر به سازمان و فرهنگ به عنوان عوامل مهم اجرا. (غفاریان و دوست محمدیان، ۱۳۸۹، ص ۷۴)
۳-۱-۱-۲ چشم انداز
پیش درآمد طراحی استراتژی در هر نهادی تعیین رسالت و چشم انداز آن نهاد است. چشم انداز، آینده مطلوب سازمان را نشان می دهد و به طور تلویحی ولی قابل درک، چگونگی حرکت به این آینده مطلوب را نشان می دهد. چشم‌انداز یک سازمان الزاماً یک تصویر دقیق و شفاف نیست ولی اغلب نمایی کلی و مجاب کننده از آنچه سازمان می تواند در مسیر حرکت بدان دست یابد را نشان میدهد.
چشم انداز اهداف بسیار بلند را مشخص می سازد و بدین وسیله راستای حرکت سازمان را مشخص می کند. در رویکرد تفکر استراتژیک این امر از درک عمیق قواعد فرصت ساز (یادگیری) و خلق چگونگی پاسخگویی موفقیت آمیز به فرصت ها شکل می گیرد. این فرایند نوعی فرموله کردن مفهومی است که در آن داده های نرم (شامل تجارب، ایده ها، بصیرت و شناخت مدیران از سازمان و شایستگی های کلیدی آن)، با داده های سخت (یعنی داده های حاصل از مطالعه بازار، آمار و ارقام صنعت و مشابه این ها) در هم می آمیزد و در یک سنتز خلاقانه، چشم اندازی که سازمان باید آن را دنبال کند، پدیدار می شود. این چشم انداز دورنمایی یکپارچه از کسب و کار و جایی که سازمان در آن خواهد داشت را ارائه می کند. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص۶۹)
چشم انداز ایده هایی از اینکه سازمان باید به کدام سو برود و چگونه بهتر است برود (آرمان وسناریو) را نمایان می سازد. خلق چشم انداز یک رویکرد بالا- به- پایین است و در آن مدیر استراتژیست بیش از ابزار علمی و برنامه ریزی بر معانی و درک عمیق خود از کسب و کار (بصیرت) تکیه دارد. این یکی از ابعاد هنری استراتژی است که در آن تبحر و درایت فردی نقش اصلی را ایفا می کند. چشم انداز، مسیری که سازمان در آن با موفقیت بیشتری امکان رقابت دارد را مشخص می سازد و در این امر درک صحیح از شایستگی های کلیدی سازمان و بکارگیری آن با شیوه خلاقانه و موثر یک عامل مهم است. چشم انداز تمامی سازمان را متوجه این مسیر و افراد کلیدی در زنجیره ارزش را متعهد به همسویی با سازمان می سازد. این تعهد از خصوصیات ذاتی چشم انداز و جذابیت دورنمای آن سرچشمه می گیرد. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۷۰)
چشم انداز یکی افق ذهنی برای مدیران ایجاد می کند و از این طریق مبنای جهت گیری در تصمیم گیری های روزانه تا برنامه های بلندمدت سازمان قرار می گیرد. بدین ترتیب حرکت سازمان در راستای چشم انداز تنظیم می شود.
پایان نامه - مقاله - پروژه
چشم انداز و استراتژی مرتبط با آن برای اثربخشی باید در عمل پیاده شوند. در رویکرد تفکر استراتژیک (برخلاف برنامه ریزی استراتژیک) پیاده سازی استراتژی مرحله کاملاً مجزا و تفکیک شده ای از تدوین آن نیست. بلکه این دو در یک تعامل نزدیک، گام به گام سازمان را در راستای چشم انداز به پیش می برند و در هر گام با تحلیل بازخور حاصل از نتایج، اصلاحات لازم در جهت گیری نیز صورت میگیرد. پیاده سازی استراتژی در این رویکرد، متکی بر الگوی مشترک ذهنی مدیران صورت می گیرد. این الگوی ذهنی تصمیمات روزانه تا طرح های اساسی را به طور طبیعی در راستای چشم انداز سازمان قرار می دهد. این نمود دیگری از ماهیت تفکر استراتژیک به عنوان «ساختاری از معانی» است که چارچوب مشترکی را بعنوان مرجع صحت تصمیم‌گیری مدیران (و بلکه کارکنان) در سازمان ایجاد میکند و بدین طریق رفتار آنان را با هم هماهنگ، سازگار و هم افزا می کند. این هماهنگی گسترده در سطح مدیران و کارکنان قابلیت تصمیمات به موقع و سریع در محیط پرتحول و نامطمئن را ایجاد می کند و سازمان را برای پاسخگویی به تحولات محیطی توانمند می سازد. علاوه بر این، تمرکز منابع و فرآیندها در راستای چشم انداز که از الزامات اصلی حرکت های استراتژیک است نیز محقق می گردد. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۷۱)
۲-۱-۲ استراتژی
۱-۲-۱-۲ مفهوم استراتژی
مدیران همواره با واژه های «مبهم» و «چند معنای» ادبیات مدیریتی مواجه بوده اند. تبیین این واژه هـــــا می تواند در شناخت و بهره گیری بهتراز مباحث نظری سودمند باشد. استــــراتژی یکی از این زمینه هاست که با واژه هایی همچون برنامه ریزی استراتژیک، مدیریت استراتژیک، تفکر استراتژیک و… انباشته شده است. مایکل کازامانو و کنستانینوس مارکیدس در مقدمه کتاب خود می نویسند: «فقدان یک تعریف همه پذیر، زمینه را برای هجوم تعابیر جذاب و عبارات باب روز گشوده است و این امر بر ابهام ما در مورد اینکه استراتژی چیست و یا چه باید باشد می افزاید (غفاریان و علی احمدی، ۱۳۸۶، ص۳۳)
استراتژی و به تعبیری برنامه ریزی استراتژیک یکی از ابزارها و روش های مقابله بشر با پیچیدگیهای دنیای امروز است که از بعد روششناسی خود متأثر از این دگرگونی شده است. (کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۵) اما پر واضح است که اگر رویکردهای «نوین» استراتژی نبود، امروز استراتژی (همچون بسیاری از مفاهیم دیگر مدیریتی) به تاریخ ادبیات مدیریتی سپرده شده بود. مبنای برنامه ریزی استراتژیک، پیش بینی محیط (فرصتها و تهدیدات) آینده است و در جایی که بین پیش بینی (در زمان برنامه ریزی) و واقعیت (در زمان اجرا) تفاوت زیادی وجود داشته باشد، اثربخشی آن از بین می رود. برنامه ریزی استراتژیک به محیطی باثبات و پایدار، عوامل محیطی در تعادل با تغییرات پیوسته، کنش و واکنش قابل فهم و قابل پیش بینی نیاز دارد و در فقدان چنین شرایطی از کارکرد موثر بازمی ماند. (غفاریان و علی احمدی، ۱۳۸۶، ص۳۳)
در رویکرد سنتی، زیربنای استراتژی کسب اطلاعات از محیط و سازمان تلقی و گردآوری و تحلیل این اطلاعات از مهم ترین وظایف یک استراتژیست شناخته می شود. این مفهوم صحیح است ولی عامل به مراتب مهم تر از شناخت محیط، درک قواعد حاکم بر محیط است. «اطلاعات» حاصل فعل و انفعالات فضای کسب وکار است ولی قواعد چگونگی این تعاملات را مشخص می کند. از دیدگاه سیستمی در محیط کسب و کار دو سطح متفاوت ولی مرتبط با هم وجود دارد: سطح تعاملات و سطح پارادایم ها. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۹۸)
پارادایم مجموعه ای از قواعد است که محدوده ای را تعریف می کند و نشان می دهد که برای موفقیت در آن محدوده چه باید کرد». لازمه موفقیت در هر محیطی شناخت قواعد حاکم بر آن است که بدون این شناخت «تفکر استراتژیک» امری محال است. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۰۰)
بنابراین ما برای تعریف استراتژی های تجاری، می توانیم دو عنصر را از استراتژی های نظامی بدین شرح استخراج کنیم: مطلوبیت انعطاف برای تغییرات شناخته شده محیطی و حفظ فعالیت های عمده کاری سازمان به عنوان جهت و محور اصلی حرکت است. اصل اول ایجاب می کند که شرکت خود را باید برای تطبیق با استراتژی های مختلف و شرایط ناشی از آن آماده کرد. عنصر دوم نیز اشاره دارد که تحت هر شرایط دشوار محور کسب و کاری شرکت نباید تغییر یابد. (شأنی، ۱۳۸۴، ص ۴۵۰)
۲-۲-۱-۲ ماهیت استراتژی
استراتژی هنر متفاوت دیدن است. هنر فهم شرایط و کشف فرصتها و خلق راهکارهای استفاده از این
فرصتهاست. اگرچه با استعداد سروکار دارد ولی با علم و یادگیری نیز آمیخته است. (کیانی، ۱۳۸۹، ص ۳۷)
استراتژی از جنس هنر است و در نتیجه برخوردار از ویژگیهای آن است. توجه به ویژگیهای هنر میتواند ما را در فهم بهتر ماهیت استراتژی یاری دهد.
هنر یکتاست؛ همچنان که استراتژی اینگونه است. کارخانه سریسازی محصول نیست. هیچ دو اثر هنری یکسان نیستد. فقط یک مونالیزا خلق میشود.
هنر هارمونی دارد و محصول یک جامع نگری است. احساس و منطق، دل و ذهن، بیرون و درون، همه در اثر هنری حضور دارند. (کیانی، ۱۳۸۹، ص ۳۸)
همچنان یک استراتژی اینگونه است. چیدمان بیان ضعیفی از این هارمونی است. استراتژی حاصل یک زایش مبتنی بر فهم و بصیرت و هوشیاری است. استراتژیست نیازمند تصویر کل است در حالی که آنالیست به واگشایی اجزا میپردازد. به این دلیل رویکرد تحلیلی به تنهایی ناتوان از خلق استراتژی است. دیدن به شیوه نو و متفاوت از دیگران جوهره اصلی خلق استراتژی اثربخش است. (کیانی، ۱۳۸۹، ص ۴۰)
۳-۲-۱-۲ شکل گیری استراتژی
استراتژی های خلاق و بدیع که از دل تفکر استراتژیک بیرون می آیند هم چنان باید از طریق تفکری همگرا وتحلیلی (برنامه ریزی استراتژیک) عملیاتی شوند. (غفاریان و دوست محمدیان، ۱۳۸۹، ص ۷۵) استراتژی از سنتز اطلاعات و قواعد شکل می گیرد. در رویکرد سنتی لازمه برنامه ریزی استراتژیک کسب اطلاعات صحیح از محیط و سازمان دانسته می شود. این مفهوم درست است ولی باید توجه داشت که در اثربخشی استراتژی بیش از اطلاعات، شناخت قواعد حاکم بر آن ها تعیین کننده است. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۰۰)
اگر استراتژی به درستی تنظیم یافته باشد، در تخصیص و هدایت منابع سازمانی به صورتی یگانه و بالنده و بر پایه توانمندی ها و نارسایی های نسبی درون سازمانی، دگرگونی های محیطی پیش بینی شده و حرکت های اقتضایی عوامل هوشمند، موثر خواهد بود. (صالحی،۱۳۸۲، ص۶۵) سازمان های استراتژی محور به خوبی اهمیت همسو سازی و درگیر کردن همه کارکنان خود را در جهت استراتژی های سازمان درک می کنند. نهایتاً این کارکنان هستند که استراتژی را پیاده می کنند. (کاپلان و نورتون، ۱۳۸۹، ص ۳۲۳)
مینتزبرگ(۱۹۹۰) از مشاهدات خود در رابطه با تکامل پارادایم استراتژی، سه نتیجه بجا گرفته است. اول اینکه تدوین استراتژی را در واقع می توان به عنوان تعاملی بین محیط پویای کسب و کار و نیروی فزاینده ناشی از بوروکراسی دانست. دوم اینکه شکل گیری استراتژی در طول زمان منتج به دنبال کردن چرخه عمر می شود و درنهایت اینکه تحقیق بر روی تأثیر متقابل استراتژی مورد نظر و محقق شده، می تواند ما را به مرکز یک فرایند سازمانی توأم با کمی پیچیدگی رهنمون شود. (فدائی، ۱۳۸۷، ص ۲۳)
نمودار ۱-۲. تفکر استراتژیک حاصل سنتز اطلاعات و قواعد است.
۴-۲-۱-۲ تعامل استراتژی با محیط
آنچه استراتژی ها را چنین جالب می سازد آن است که اعتبار آن ها قویا بستگی دارد به آنچه افراد خارج از سازمان انجام می دهند. این نکته در تقابل با مفاهیم رسالت، چشم اندز و اهداف و مقاصد خبر دارد که برای اعتبارشان به عوامل خارجی وابسته نیستند ولی استراتژی، این وابستگی را دارد. (پهلوانیان، ۱۳۸۷، ص۴۲) بررسی ادبیات استراتژی نشان می دهد که فرایند مدیریت استراتژیک چارچوب قابل قبولی برای تفکر استراتژیک ارائه می‌کند. وضعیت استراتژیک رویاروی سازمان، منحصر به فرد، گنگ و متناقض و بیانگر سطوح مختلفی از بی ثباتی وابسته به محیط است (فدائی، ۱۳۸۷، ص ۲۴ )
در یک محیط با ثبات و قابل پیش‌بینی یک رویکرد تحلیلی و همگرا به تفکر استراتژیک در چارچوب مدیریت استراتژیک امکان‌پذیر است. سطوح بالاتری از بی ثباتی، مدیران را در فعالیتهای روزمره خود با این چالش روبه رو می کند که باید تصمیم بگیرند از چارچوب ها، آداب، قواعد و رویه های شرکت خود که به وضعیتهای استراتژیک اشاره دارند، چه موقع استفاده کنند و چه زمان دوری گزینند. در این زمینه لازم است کـه تفکر استراتژیک رویکردی، خلاق واگرا و شهودی شبیه آنچه عموماً در هنرها دیده می شود، داشته باشد(فدائی، ۱۳۸۷، ص ۲۴)
در رابطه با سطح مناسبی از عمق تفکر استراتژیک و حد توازن استفاده از شهود و تحلیل، ممکن است آنچه برای یک شرکت و یا یک مدیر در یک وضعیت خاص مناسب پنداشته شود، الزاماً برای شرکت و یا مدیر دیگری در وضعیتی متفاوت مناسب نباشد. (فدائی، ۱۳۸۷، ص ۲۵)
استیسی (۱۹۹۳) اظهار کرده است که تضاد در درون سازمانها می تواند ناشی از تضاد ایجاد شده بر اثر یک رویکرد خلاقانه، واگرا و شهودی در برخورد با مسائل استراتژیک باشد. در نتیجه لازم است که تفکر استراتژیک، فرهنگ و سیاستهای سازمانی و همچنین رفتار گروهی را برای درک بهتر فرایندهای سازمانی مورد نظر قرار دهد. (فدائی، ۱۳۸۷، ص ۲۵)
به میزانی که محیط قابل درک تر و تغییرات آن قابل پیش بینی تر باشد، مکتب‌های فرآیندی و تجویزی (نظیر برنامه ریزی استراتژیک) اثربخشی و کارآیی بیشتری را ارائه می‌دهند ولی با پیچیده شدن روابط محیطی و بروز تغییرات جهشی و غیرخطی (مشابه شرایطی که امروز با آن مواجه هستیم) رویکردهای ساده و تجویزی اثربخشی خود را از دست داده و به جای آن بهره گیری از رویکردهای توصیفی (نظیر تفکر استراتژی) توصیه می شود. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۴۰) در شرایطی که عوامل مزیت ساز رقابتی سریعاً در تحول است تنها مزیت رقابتی پایدار، فهم و بصیرت نسبت به تشخیص مستمر این عوامل است. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۵۰)
اما درک محیط کاری پیچیده است و این پیچیدگی بکارگیری ابزار و متدولوژی های معمول استراتژی را با مشکلات اساسی مواجه می سازد. این پدیده طی چهار دهه گذشته پیش رانه ای برای تکامل رویکردهای استراتژی بوده است. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۳۲)
۵-۲-۱-۲ عملکرد استراتژی
هدف های سازمانی نسبت به یکدیگر دارای سلسله مراتبند. وقتی برای دستیابی به هدفی مشخص راهی را انتخاب می کنید، برای پیمودن راه، اهداف دیگری شکل می گیرد و تحقق هدف اصلی وابسته به اهداف ثانویه می شود. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۲۵)ارزشمندی اهداف میانی به میزان تاثیرگذاری آن در تحقق هدف نهایی بستگی دارد. و بدون تشخیص میزان تاثیرگذاری، صرف منابع برای اهداف میانی غیرموثر، توان سازمان و مدیریت برای پرداختن به اهداف اصلی را از بین برده و سازمان را زمین گیر و ناتوان می کند. دامنه این موضوع را می تواند به سطوح بالاتر تا سطح ماموریت سازمان نیز توسعه یابد. حل بسیاری از مسائل سازمانی، گامی موثر در مسیر غیرموثر است و برای اجتناب از این امر باید همواره هدف میانی و نهایی را از هم تشخیص داد.
یکی از علل اصلی ناکامی شرکت ها، به هدر دادن وقت و منابع خود در فرایند جستجو و اجرای راه حل درست برای مسائل غلط است. بسیاری از مسائلی که در دستور کار مدیران قرار می گیرد، علائم هشداردهنده ای برای عدم کارائی استراتژی و یا راه حل های در حال اجراست. پرداختن به رفع این علائم به همان اندازه اشتباه است که کسی با شنیدن آژیز آتش سوزی در ساختمان به دنبال چاره برای رفع صدا باشد و یا به هنگام قطع برق ساختمان توسط فیوز، بدون توجه به مشکل اصلی در جهت وصل مجدد فیوز تلاش کند. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۲۷)
عملکرد استراتژی به فعلیت رساندن منافع نهفته در فرصت ها (یا کاهش خسارات ناشی از تهدیدات) و اثربخشی آن در گروی بصیرت نسبت به این عوامل است. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۳۱)
مسائل در راستای تحقق اهداف موضوعیت پیدا می کنند. بنابراین آنچه اصالت دارد تحقق هدف است و نه حل مسأله. توجه به این موضوع از آن جهت دارای اهمیت است که در عمل غالباً مسائل به صورت جزء جزء و منتزع از یکدیگر ظاهر می شوند و به همین ترتیب نیز در دستور کار مدیران قرار می گیرند. پرداختن به جزئی از سیستم بدون توجه به هدف کل سیستم (هدف نهایی) یکی از متداول ترین اشتباه های دنیای مدیریت است. آنچه می تواند مانع این کج روی شود توجه مستمر به هدف نهایی است. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۲۹)
اول اینکه توجه به هدف، فرصت بازنگری در راه تحقق آن را میسر می سازد. از منظر هدف بهتر می توان «نقشه راه» را دید. همواره باید از خود پرسید که آیا این مناسب ترین راه رسیدن به هدف است؟ راه های زیادی برای رسیدن به هدف وجود دارد. چه بسا ممکن است یک تغییر نگاه، منجر به طرحی نو و چارچوب فکری جدیدی برای تحقق هدف شود. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۳۰)
دوم اینکه بسیار اتفاق می افتد که برای حل مسأله، واقعاً هدف اساسی و با ارزشی وجود ندارد. مسائل از این نوع کم نیستند. اینگونه مسائل راه حل های ساده و فراوانی دارند. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۳۱)
سوم اینکه توجه به اهداف، منظومه ای از اقدامات همسو و پشتیبان یکدیگر را ایجاد می کند که این امر از خصوصیات مهم تفکر استراتژیک است. تفکر استراتژیک یک تفکر هدف جو و هدف مند است که از طریق خلق چشم انداز (اهداف دور) برای سازمان جهت سازی می کند و برای دستیابی به اهداف، راهکارهای نوآورانه و بدیع خلق می کند. (غفاریان و کیانی، ۱۳۸۹، ص ۱۳۱)
طراحی استراتژیک یا هدف محور با استقرار نگاه و نظامی کلان نگر و همه جانبه، این حلقه ها را به متصل ساخته و زنجیره ای از منافع بر اساس فرصت ها و تهدیدها با زیر بنایی از اهداف و چشم اندازها به ما ارائه می دهد. اما باز هم آنچه که بایستی مورد تأکید بیشتر قرار گیرد، کسب شناخت درستی از مسائل است.
۶-۲-۱-۲ از استراتژی تا برنامه‌ریزی استراتژیک
برنامه با گام های سازمانی به پیش رانده می شود. اما پیشرانه استراتژی ها، فرصت ها هستند. برنامه یک فرایند است، در حالی که استراتژی اصولاً فرایند نیست. استراتژی برنامه نیست ولی برای ظهور، رشد و اثربخشی نیازمند برنامه است. هیچ سازمانی را نمی توان صرفاً با استراتژی اداره کرد. برنامه ریزی، زیربنای ادا ره سازمان هاست. استراتژی و برنامه دو ابزار مدیریتی مکمل یکدیگر هستند. با این نگرش سازمان در عین حال که برای توسعه و رشد خود برنامه ریزی می کند، برای درک و تشخیص فرصت های استراتژیک نیز تلاش می کند. فرصت های استراتژی در صورت درک و استفاده، ناگهان وضعیت سازمان را متحول می سازند. (غفاریان و کیانی، ۱۳۹۰، ص ۱۰۸)
مینتزبرگ معتقد است که تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک درگیر فرآیندهای جداگانهای هستند، اولی اخلاق و دومی تحلیل است. به عقیده مینتزبرگ برنامه ریزی توانایی ایجاد استراتژیهای قاعدهشکن را ندارد. این کار فقط از عهده تفکر استراتژیک برمیآید. مایکل پورتر در ظاهر نظری مخالف با مینتزبرگ دارد. وی معتقد است تفکر استراتژیک نیاز به بهرهگیری از ابزارهای تحلیلی دارد. به عبارت دیگر استفاده از روش های تحلیلی در تحریک خلاقیت ضروری میباشد. (کیانی، ۱۳۸۹، ص ۲۲)
۳-۱-۲ آغاز شیوه برنامه‌ریزی به شکل استراتژیک
برنامه ریزی استرتژیک چیست؟ با بهره گرفتن از آرای «السن وایدی»، برنامه ریزی استراتژیک را می توان تلاشی منظم و سازمان یافته در جهت اتخاذ تصمیمها و مبادرت به اقدامات بنیادی تعریف کرد که به موجب آن اینکه یک سازمان (یا هر موجودیت دیگر) چیست، چه می کند، و چه اموری را انجام می دهد مشخص خواهد شد. (منوریان،۱۳۸۶، ص ۵) برنامه ریزی استراتژیک در بهترین شکل خود نیازمند جمع آوری و تحلیل اطلاعات، جست و جوی گزینه های مختلف و تاکید بر مدل های آینده تصمیماتی که امروز اتخاذ می شوند، خواهد بود. برنامه ریزی استراتژیک، ارتباطات و مشارکت را سهولت می بخشد، علایق و ارزش های ناهمگرا را با یکدیگر همسو و منطبق می سازد، و تصمیم گیری منظم اجرای موفقیت آمیز را ترویج و تشویق می کند. (صالحی،۱۳۸۲، ص۶۵)
برنامه ریزی استراتژیک در بخش دولتی تاریخی طولانی دارد. واژه استراتژی از کلمه یونانی stratego به معنای ارتش و ego به معنای رهبر گرفته شده است. بنابراین، برنامه ریزی استراتژیک به عنوان هنر ژنرال‌ها آغاز شده و امروزه به هنر مدیران کل تبدیل شده است. (منوریان،۱۳۸۶، ص ۲۹)
برنـــــامه ریزی های استراتژیک نوعی مدل سازی از دنیای واقعی است که با پردازش اطلاعات مربوط به عوامل مهم داخلی و خارجی، استراتژی را فرموله می کند. (غفاریان و علی احمدی، ۱۳۸۶، ص۳۴) لازم است که برنامه ریزان در خصوص نحوه پرداختن به برنامه ریزی استراتژیک بسیار مراقب باشند، زیرا تمامی رویکردهای موجود در این زمینه سودمندی یکسان ندارند، و برای کاربرد موفقیت آمیز هر رویکردی شرایطی خاص حاکم است. (منوریان،۱۳۸۶، ص ۱۵)
با وجود این، برنامه ریزی استراتژیک، اساسا در بخش خصوصی توسعه یافته است و تاریخ آن کاملا مستند است. تجربه اخیر مبین آن است که رویکرد های برنامه ریزی استراتژیک که در بخش خصوصی تدوین شده اند، می توانند به سازمان های دولتی و غیر انتفاعی و همچنین جوامع و دیگر نهادها کمک نمایند تا به محیط های دستخوش تغییرات شگرف برخوردی مناسب داشته و بتوانند به آنها کمک کنند تا به شیوه ای کار ساز تر عمل کنند. (منوریان،۱۳۸۶، ص ۲۹)
۱-۳-۱-۲ فرایند برنامه‌ریزی استراتژیک
اسـاس برنامه ریزی های استراتژیک پیش بینی روند امور است، ولی تغییرات ناپیوسته مانند تحولات تکنولوژیک، اجتماعی و یا سیاسی قابل پیش بینی نیستند. (غفاریان و علی احمدی، ۱۳۸۶، ص۳۳)
برنامه ریزی استراتژیک فرآیندی رسمی برای تولید برنامه هایی است که نتایجی را که توسط تفکراستراتژیک شناسایی می شوند مستند می کند. برنامه ریزی استراتژیک پیگیری نتایج را تا رسیدن به موفقیت، بر اساس مولفه های زیر، دنبال می نماید:
طراحی یک چشم انداز آرمانی برای خلق آینده مطلوب برای کارشناسان
تدوین و تنظیم مأموریت سازمانی در سطح کلان
تبیین و توسعه اهداف استراتژیک برای دستیابی به نتایج سطح آرمانی
تبیین و توسعه اهداف عملیاتی و تکنیکی برای ارائه نتایج در سطح خرد
ارزیابی نیازها مبتنی بر اولویت ها در سطح آرمانی، کلان و خرد

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1400-07-30] [ 07:10:00 ب.ظ ]




تعریف عملیاتی: دستگاه بیوفیدبک مورد استفاده در این پژوهش یک دستگاه Procomp Infiniti5 پنج کاناله است. این دستگاه دارای دو فیبر نوری و یک الکترود خنثی است که مجموعا به یک کامپیوتر اتصال دارد. فیبرها و الکترود با بهره گیری از سنسورهای الکترودرمال مقاومت گالوانیکی پوست[۱۳۴] را اندازه گیری می کند، همچنین اندازه گیری پاسخ های الکترودرمال[۱۳۵] که ایمپالس های الکتریکی خفیف را از سطح پوست جمع آوری می کند، بر عهده دارد و ایمپالس ها را با توجه به رطوبت پوست تغییر می دهد. رطوبت پوست بر اساس درجات استرس و یا ریلکس بودن تغییر می کند. رابطه مستقیمی بین فعالیت سمپاتیک وسطح برانگیختگی وجود دارد. حساسیت مقاومت گالوانیک پوست بسیار بالاست و بیوفیدبک می تواند نوسان وضعیت هیجانی پوست را اندازه گیری کند. ابزار بیوفیدبک دمای پوست، فعالیت عضله، فعالیت الکتریکی پوست (فعالیت غدد عرق)، تنفس، ضربان قلب نوسان ضربان قلب، فشار خون، فعالیت الکتریکی مغز و جریان خون را ارزیابی می کند. دستگاه بیوفیدبک تنها نقش دریافت کننده اطلاعات می باشد وهیچ دروندادی به عضلات وارد نمی کنند [۶۸]. سیگنال های تولید شده بواسطه فعالیت های عضلانی بوسیله الکترود و فیبرها جمع آوری شده و به کدگذارنده[۱۳۶] فرستاده می شود تا تغییراتی در آن ایجاد شود و برای کامپیوتر قابل خواندن شود. آنالیز اصلی در کامپیوتر صورت می گیرد تا فیدبک مورد نظر در قالب پسخوراند بینایی و شنوایی و از قبل بصورت برنامه ریزی شده در کامپیوتر موجود است، به بیمار داده شود.
پایان نامه - مقاله - پروژه
(۳-۶-۳) دامنه حرکتی مفاصل دست
تعریف نظری: میزان حرکت قابل انجام در مفصل یا به عبارتی قوس حرکتی مفصل که در صفحه خاص حرکتی صورت می گیرد [۶۹] .
تعریف عملیاتی: در این پژوهش عبارتست از میزان حرکتی که در مفصل مچ وجود دارد، بوسیله ابزار گونیامتر ارزیابی می گردد و به درجه محاسبه می شود.
(۴-۶-۳) اسپاستی سیتی
تعریف نظری:اسپاستی سیتی جزء سندرم نورون عصب مرکزی[۱۳۷] است که پروسه توانبخشی بسیاری از بیماران سکته مغزی را تشکیل می دهد. بعبارت دیگر افزایش شدت مقاومت در برابر حرکت در اثر افزایش غیرفعال طول عضله است که بدلیل برداشتن مهار قسمت های فوقانی نخاع از روی نخاع در طول کشش هر دو گروه عضلات فازیک و تونیک صورت می گیرد [۱۸].
تعریف عملیاتی: در این پژوهش عبارتست از میزان نمره کسب شده در آزمون آشورث اصلاح شده[۱۳۸]
(۵-۶-۳) عملکرد روزمره زندگی
تعریف نظری: تکالیف معمول عملکردی هستند که در حیطه زندگی روزمره قرار دارند و شامل مراقبت از خود، اداره منزل، ارتباطات، مراقبت شخصی و تردد در جامعه می باشد. طبق چک لیست استاندارد بارتل ۱۰ فعالیت روزانه شامل (غذا خوردن، حمام کردن، لباس پوشیدن و…) ارزیابی می گردد [۱۸].
تعریف عملیاتی: در این پژوهش عبارتست از کسب نمره ای که فرد از آزمون بارتل[۱۳۹] می گیرد. ارزیابی وضعیت عملکردی واستقلال فرد دردامنه ۰ تا۱۰۰ با بهره گرفتن از پرسشنامه بارتل که یک ابزار مؤثر و کارآمد در ارزیابی میزان استقلال یا وابستگی فرد در انجام دادن فعالیت های روزمره زندگی می باشد.
(۷-۳) ابزار جمع آوری داده ها
(۱-۷-۳) پرسشنامه اطلاعات فردی
این موارد شامل، اطلاعات پزشکی،اطلاعات دموگرافیک با بهره گرفتن از پرونده بیمار در مرکز می باشد.اطلاعات دموگرافیک شامل سن، جنس، تشخیص، بیماریهای همراه، داروهای مورد استفاده، زمان سکته مغزی و تاریخچه درمانی شامل ابتلا به بیماری های نورولوژیک، ارتوپدیک، روماتولوژیک، سابقه جراحی و… با بهره گرفتن از پرسشنامه طراحی شده و بر مبنای پرونده پزشکی بیماران است.
(۲-۷-۳)پرسشنامه وضعیت شناختی (Mini mental state examination)
یکی از پرسشنامه های رایج در کشور ما جهت بررسی وضعیت شناختی[۱۴۰]، معاینه مختصر وضعیت روانی (MMSE) می باشد که برای ارزیابی وضعیت شناختی افراد مورد مطالعه قرار می گیرد. این آزمون ابزار غربالگر کوتاهی است که اجرای آن ۱۰ دقیقه یا کمتر زمان نیاز دارد. این آزمون قابلیت های شناختی مراجع رابصورت طبیعی ویا دارای دمانس ضعیف، متوسط و یا شدید مشخص مینماید. در سال ۱۹۷۵ فولستین و همکاران[۱۴۱] آزمون MMSE را جهت غربال کردن سالمندان مبتلا به دمانس با ۶ خرده آزمون طراحی نمودند [۶۷]. خرده آزمونها شامل جهت یابی- ثبت- توجه- محاسبه-یادآوری- آزمون های زبانی و سازندگی میباشد. در سال ۲۰۰۰ نسخه فارسی آن توسط بحیرایی[۱۴۲] ترجمه و معادل سازی شده است. پایایی و روایی آن در افراد مبتلا به دمانس مورد مطالعه قرار گرفته و نتایج حاصله پایایی آزمون را ۷۳/۰ را نشان داده است [۷۰]. همچنین نتایج نشان داده اند که آزمون فوق با توجه به نمره برش کلی ۱۸ می تواند با حساسیت ۹۵/۰ و ویژگی ۹۷/۰ بیماران مبتلا به دمانس را از افراد بهنجار افتراق دهد.در پژوهش حاضر، مقیاس فوق جهت بررسی وضعیت شناختی افراد و به عنوان معیار ورود نظر به مطالعه مورد استفاده قرار می گیرد.
(۳-۷-۳) پرسشنامه بارتل[۱۴۳]
از پرسشنامه بارتل جهت ارزیابی وضعیت عملکردی و استقلال افراد مبتلا به سکته مغزی در فعالیت های روزمره زندگی (ADL) استفاده می شود. این پرسشنامه توسط مانهونی[۱۴۴] و بارتل نخستین بار در سال ۱۹۹۵ جهت بررسی وضعیت عملکردی و استقلال افراد مبتلا به اختلالات نوروماسکولار طراحی شد. ضریب آلفای کرونباخ آیتم ها بین ۸۷/۰ تا ۹۲/۰ بود [۷۱].
این پرسشنامه شامل ۱۰ فعالیت به شرح زیر می باشد :
غذاخوردن- حمام کردن- نظافت فردی- لباس پوشیدن- اجابت مزاج- نحوه استفاده از توالت- نحوه استفاده از پله - خروج از تخت و قدم زدن. لازم به ذکر است که با مصاحبه و مشاهده، وضعیت عملکردی فرد مبتلا به سکته مغزی مورد بررسی قرار می گیرد. هر آیتم به صورت جداگانه ای بررسی و نمره دهی می شود، در هر آیتم با توجه به چگونگی عملکرد امتیاز ۰، ۲، ۵، ۸، ۱۰ برای فرد منظور می گردد. نمره نهایی بین ۰ تا ۱۰۰ بوده است که در آن نمره ۱۰۰ نشانگر استقلال و نمره صفر نشانگر وابسته بودن کامل فرد می باشد.
این پرسشنامه وضعیت عملکردی و استقلال فرد را در ۳ طبقه تقسیم بندی می کنند.

 

    1. فرد در صورت کسب نمره بین ۰ تا ۵۵ در دسته وابسته با حمایت زیاد قرار می گیرد.

 

    1. کسب نمره بین ۶۰ تا ۹۰ وابسته با حمایت متوسط قرار می گیرد.

 

    1. کسب نمره بین ۹۵ تا ۱۰۰ استقلال فرد محسوب می شود.

 

(۴-۷-۳) آزمون آشورث اصلاح شده
آزمون آشورث برای ارزیابی شدت اسپاستیسیتی استفاده می گردد. آشورث این معیار را برای درجه بندی میزان اسپاستی سیتی بیماران مالتیپل اسکلروزیس بکار برد [۱۹]. سپس اسمیت و بوهانون آن را اصلاح کرده و روایی و پایایی آن را بررسی کردند [۲۰].
در معیار آشورث اصلاح شده درجه بندی بصورت:
۰ بدون افزایش تون عضلانی
۱ فزایش تون عضلانی با اعمال اندکی مقاومت در انتهای دامنه حرکتی در حرکت فلکسیون یا اکستنسیون در اندام مبتلا
+۱ افزایش اندک تون عضلانی با مقاومت اندک در نیمه دامنه حرکتی
۲ افزایش متوسط تون عضلانی در بیشتر دامنه حرکتی اما حرکت در اندام مبتلا به راحتی
۳ افزایش قابل ملاحظه در تون و مشکل در حرکت پسیو
۴ اندام سفت[۱۴۵] در حرکت فلکسیون و اکستنسیون
معیار آشورث و آشورث اصلاح شده در همه گروه های عضلانی ارزیابی شده [۲۱, ۲۲] و در ایران نیز روایی و پایایی این آزمون بررسی شده است [۲۳]. این آزمون بیانگر وجود سفتی پاتولوژیک بدلیل ضایعات سیستم عصب مرکزی محرکه فوقانی می باشد.
(۵-۷-۳) ارزیابی گونیامتری مفاصل
روایی پایایی این ابزار ارزیابی توسط گاجدوسیک و بوهانون[۱۴۶] در ۱۹۸۷ بررسی شده است[۷۲].
(۱-۵-۷-۳) ارزیابی دامنه حرکتی اکستنسیون آرنج: فرد بیمار روی صندلی نشسته و در حالی که آرنج خم میباشد، محور گونیامت را روی کوندیل خارجی استخوان بازو قرار داده و بازوی ثابت گونیامتر به موازات محور طولی هومروس و بازوی متحرک به موازات محور طولی ساعد فرار می گیرد. حرکت ساعد نسبت به بازو در صفحه ساژیتال بوده و به صورت دور شدن ساعد از بازوست. که با قرائت زوایه باز شدن گونیامتر، اندازه گیری می شود. این حرکت از فلکسیون کامل ۱۵۰ درجه آغاز شده به صفر درجه که اکستنسیون کامل است، می رسد .[۵۱]
(۲-۵-۷-۳) ارزیابی دامنه حرکت اکستنسیون مفصل مچ: دست را در صفحه ساژیتال[۱۴۷] (بصورت میدپوزیسیون) وضعیت داده و محور گونیامتر بر روی انفیه دان تشریحی (محل تقاطع متاکارپ اول و دوم) و دیستال به زائده استایلوئید رادیوس در ناحیه مچ دست قرار گرفته، بازوی ثابت گونیامتر به موازات محور طولی رادیوس و بازوی متحرک نیز به موازات محور طولی متاکارپ دوم قرار می گیرد. بیمار در طول حرکت پشت دست را به ساعد نزدیک می کند. میزان دامنه حرکت (حرکت بازوی متحرک گونیامتر حول محور) برای بیمار ثبت می گردد. حرکت از صفر درجه آغاز شده در ۷۰ درجه به پایان می رسد [۵۱].
(۳-۵-۷-۳) ارزیابی دامنه حرکتی اکستنسیون انگشتان: در صفحه ساژیتال با قرار دادن محور گونیامتر روی سطح خلفی مفصل متاکارپوفالنجیال انگشتان، بازوی ثابت به موازات استخوانهای متاکارپ و بازوی متحرک در سطح خلفی بند اول انگشتان می باشد. در حرکت بیمار بند اول انگشتان را به محوریت مفصل متاکارپوفالنجیال از سطح کفی دست دور می کند. دامنه این حرکت از صفر درجه تا ۹۰ درجه می باشد [۵۱].
(۸-۳) روش جمع آوری داده ها
در ابتدا بر اساس پرونده های موجود، تعدادی از مراجعین واجد شرایط ورود انتخاب شدند و سپس تشخیص ابتلا بیمار به سکته مغزی توسط پزشکان متخصص مغز و اعصاب یا پرونده بیمار انجام گرفت. قبل از تکمیل پرسشنامه و انجام آزمون ها، ویژگی های تحقیق بطور کامل و شفاف برای بیمار یا خانواده او بیان شد و فرم رضایت نامه شخصی بطور کتبی توسط آنان تکمیل شده و امضا شد. در مرحله بعدی، پرونده پزشکی بیماران مورد مطالعه قرار گرفت و پرسشنامه اطلاعات فردی و پزشکی توسط بیمار یا همراه او تکمیل گشت. سپس از پرسشنامه MMSE جهت تعیین سطح شناختی بعنوان یکی از معیارهای ورود بیمار مورد استفاده قرار گرفت. در صورت کسب حداقل نمره۲۲ در این پرسشنامه مراحل بعدی آغاز می گشت. در مرحله بعد، با بهره گرفتن از پرسشنامه بارتل توانایی عملکرد روزمره بیمار تعیین شد، پس از آن براساس معیار آشورث اصلاح شده میزان اسپاستی سیتی عضلات ناحیه مورد نظر در تحقیق بر روی افراد تعیین شد و سپس بوسیله ابزار گونیامتر مذکور دامنه حرکتی مفاصل آرنج، مچ و انگشتان اندازه گیری شدند.
(۹_۳) روش اجرا
با توجه به ملاک های ورود و خروج از بیماران مراجعه کننده به مرکز توانبخشی سکته مغزی تبسم تعداد افراد مورد نظر انتخاب و غربالگری شدند. نحوه نمونه گیری بدین شرح بود، در ابتدا در یک محیط آرام جهت ایجاد رابطه درمانی و ارتباط سازنده تر با بیمار، مصاحبه اولیه با وی انجام شد و نحوه انجام تحقیق و مداخله برای وی توضیح داده شد. وضعیت عمومی بیمار از نظر احساس خستگی، سرگیجه و احساس خواب آلودگی کنترل شد. محل ارزیابی، یک اتاق مجزا در فضای بخش کاردرمانی و حتی المقدور محیطی آرام و بدون محرک های استرس زا و مداخله گر بود. لازم به ذکر است که بسته به تمایل بیمار در طول جلسه ارزیابی، وقت های استراحت (۵ الی ۱۰ دقیقه) در فواصل بین انجام پرسشنامه ها در نظر گرفته می شد تا خستگی به عنوان عامل مداخله گر در نتایج ارزیابی عمل نکند.
برای یکسان بودن شرایط اجرا برای کلیه بیماران ابتدا پرسشنامهMMSE توسط بیمار تکمیل گشت وپس از کسب حداقل نمره ۲۲ و اعلام رضایت به همکاری با این تحقیق جزو افراد مشارکت کننده در تحقیق پذیرفته می شد و سپس بر اساس تقسیم بندی کاملا تصادفی افراد در دو گروه مداخله و کنترل قرار گرفتند. شیوه تقسیم بندی کاملا تصادفی به صورت زیر انجام گرفت. بر روی پرونده بیماران از شماره ۱ تا ۲۴ نوشته شد و سپس با بهره گرفتن از شیوه جام به صورت تصادفی افراد در دو گروه مداخله و کنترل قرار گرفتند. البته لازم به ذکر اینکه به افراد گروه کنترل اطمینان خاطر داده شد که در صورت کسب نتایج مفید مداخلات درمانی برای این گروه نیز انجام خواهد شد. سپس در ادامه روند تحقیق، پرسشنامه بارتل جهت ارزشیابی توانایی بیمار در انجام فعالیت های روزانه زندگی تکمیل گردید و درمرحله بعد میزان اسپاستی سیتی دست بر اساس معیار آشورث اصلاح شده ارزیابی شد، پس از ارائه یک استراحت کوتاه جهت جلوگیری از تاثیر تداخلی احساس خستگی، دامنه حرکتی مفاصل آرنج، مچ و مفصل متاکارپو فالنجیال توسط گونیامتر اندازه گیری شد. ارزیابی ها بصورت کور[۱۴۸] بوده و توسط درمانگری بغیر از فرد مداخله گر صورت گرفت. نتایج ارزیابی در پرونده تحقیقاتی بیمار ثبت می شد تا پس از ارزیابی نهایی مورد تجزیه و تحلیل واقع شود. پس از انجام ارزیابی های اولیه، مداخلات به مدت ۱۲ هفته اجرا شد. تعداد جلسات درمانی ۳ بار در هفته به مدت ۳ ماه بوده در هر جلسه درمان برای هر دو گروه آزمون وکنترل برنامه توانبخشی رایج به مدت ۴۰ دقیقه ارائه می شد، سپس برای گروه آزمون به مدت ۱۰ دقیقه درمان بیوفیدبک تراپی انجام گرفت.
نحوه انجام مداخله بیوفیدبک:
در طی دوره تحقیق هر دو گروه در طول هر جلسه درمان از تمرینات رایج کاردرمانی شامل تکنیکهای برانستروم، رود، بوبت استفاده نمودند و گروه آزمون، علاوه بر درمانهای رایج در هر جلسه به مدت ۱۰ دقیقه از تمرینات بیوفیدبک استفاده کردند. نحوه انجام این درمان به این صورت بود که ابتدا بیمار در بخش کاردرمانی در یک اتاق مجزا که در آن یک دستگاه بیوفیدبک متصل به کامپیوتر قرار داشت روی صندلی مقابل کامپیوتر می نشست، برای کاهش استرس بیمار نحوه انجام تمرین چندین بار برای بیمار شرح داده شد و بصورت عملی نمایش داده شد سپس نوع برنامه درمانی که شامل اشکال و موسیقی مربوط به سیگنال تولید شده بود، مطابق با سلیقه بیمار انتخاب می شد. به جهت راحتی بیمار فاصله صندلی با میز کامپیوتر و شدت صدا مطابق میل بیمار تنظیم شد، پس از آن برای شروع، دست بیمار بر روی Arm rest تثبیت شد و الکترودها بر روی بالک عضلات بازکننده (اکستنسور) مچ نصب شدند و توسط نوار ولکرو ثابت شد. یک الکترود خنثی نیز بر روی زائده اپی کندیل خارجی استخوان بازو قرار گرفت، بیمار همانطور که روبروی مونیتور نشسته بود، بطور مسلط نمودار انقباض عضلانی را مشاهده میکرد. از بیمار خواسته شد الگوی حرکت اکستنسیون مچ دست را همراه با اکستنسیون انگشتان؛ همانگونه که قبلا برای او شرح داده شده بود و عملا هم دیده بود انجام دهد. پس از چند بار انجام حرکت مذکور، آستانه[۱۴۹] تنشن عضلانی برای بیمار توسط درمانگر بر روی دستگاه تعیین می شد تا بیمار بتواند حرکات انجام شده خودش را در قالب نمودارها بروز دهد و نمایش آن را بر روی نمودار ببیند و از طریق صوتی نیز فیدبک بگیرد، چنانچه بیمار می توانست در سطح عضلات اکستنسور فعالیتی تولید نماید که از سطح آستانه فراتر برود، در نمودار بالا رفتن سیگنال را مشاهده می کرد و از دستگاه آهنگ موسیقی پخش می شد. پس از هر بار انقباض و نگه داشتن مچ دست در وضعیت اکستنسیون، پس از چند ثانیه تلاش برای نگهداشتن در وضعیت اکستنسیون، مچ را به وضعیت استراحت بر می گرداند. بدین صورت عضلات را ریلکس کرده و تنسیون عضلانی را پایین می آورد با هر بار آرمش بخشی عضله سطح سیگنال الکترومیوگرافی پایین آمده و بیمار آن را مشاهده می کند، این عمل به کاهش اسپاستیسیتی کمک می کند. بنابراین بیمار هم بصورت بینایی و هم از طریق شنوایی نسبت به انقباض موجود و یا تولید شده در عضلات مورد بازآموزی پسخوراند مناسب دریافت مینمود و سعی بیشتر در انجام حرکت فوق الذکر مینمود تا زمان بیشتری سیگنالها را بالاتر از آستانه نگهدارد و موسیقی را بشنود. پس از پایان ۱۰ دقیقه الکترودها از دست بیمار باز می شد و جلسه درمان به اتمام می رسید. در هر جلسه با انقباض بیشتر در عضله و افزایش حرکت و بالاتر رفتن سیگنال از سطح آستانه به درمانگر اجازه می دهد در جلسه بعد سطح آستانه را افزایش دهد. (شرح کامل در پیوست شماره ۲ می باشد.)
در این تحقیق از دستگاه بیوفیدبک مدل Procomp Infiniti5، پنج کاناله ساخت کشورآمریکا استفاده شد. پس از خاتمه دوره درمان مجدداً از بیماران ارزیابی بعمل آمد و اطلاعات گردآوری شده از دو گروه با بهره گرفتن از نرم افزار SPSS نسخه ۲۰ مورد تجزیه وتحلیل آماری قرار گرفت.
پس از دوره درمان مجددا اسپاستی سیتی، دامنه حرکتی مفاصل و فعالیت های روزمره زندگی با توجه به وضعیت جسمی و خلقی هر بیمار در طی چند جلسه ارزیابی می گردد. روش اجرا همانند روش ارزیابی اولیه بود.
(۱۰-۳) روش تجزیه و تحلیل داده ها

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:10:00 ب.ظ ]




۴-۱-۳ آمار توصیفی فراوانی مشخصه های آماری نگرش به درس در دانشجویان ۹۴
۴-۱-۴ آمار توصیفی فراوانی مشخصه های آماری عملکرد تحصیلی دانشجویان ۹۵
۴-۲ آمار استنباطی ۹۶
۴-۲-۱ تجزیه و تحلیل فرضیه جزئی اول ۹۶
۴-۲-۲ تجزیه و تحلیل فرضیه جزئی دوم ۹۸
۴-۲-۲ تجزیه و تحلیل فرضیه جزئی سوم ۱۰۰
۴-۲-۱ تجزیه و تحلیل فرضیه اصلی ۱۰۲
۴-۳- جمع بندی فصل چهارم ۱۰۲
فصل پنجم نتیجه گیری و پیشنهادها
۱-۵ - بحث و نتیجه گیری ۱۰۵
در رابطه با فرضیه ی شماره ۱ ۱۰۵
در رابطه با فرضیه ی شماره ۲ ۱۰۶
در رابطه با فرضیه ۳ ۱۰۷
محدودیت ها: ۱۰۸
پیشنهادها: ۱۰۹
پیشنهاد به سایر پژوهشگران ۱۱۰
پیوست ها………………………………………………………………………………………………………………………………………..۱۱۲
منابع
منابع فارسی: ۱۲۸
منابع لاتین: ۱۳۸

فهرست جداول

 

جدول (۴-۱) آمار توصیفی گروه های کنترل و ازمایش………………………………………………………… ۱۰۰

 

جدول شماره (۴-۲) : توزیع فراوانی مشخصه های آماری انگیزش پیشرفت دانشجویان بر حسب نمره های پیش آزمون  و پس آزمون گروه هایی مورد مطالعه ……………………………………………………………………….۱۰۱ جدول شماره (۴-۳) : توزیع فراوانی مشخصه های آماری نگرش به درس در دانشجویان بر حسب نمره های پیش آزمون  و پس آزمون گروه های مورد مطالعه ……………………………………………………………….. .۱۰۱

 

جدول شماره (۴-۴) : توزیع فراوانی مشخصه های آماری عملکرد تحصیلی دانشجویان بر حسب نمره های پیش آزمون  و پس آزمون گروه های مورد مطالعه  ………………………………………………………………….. ۱۰۲

 

جدول(۴-۵) نتایج آزمون لون در کواریانس(نگرش به درس دانشجویان) …………………………………. ۱۰۳

 

جدول شماره(۴-۶) :  نتایج تحلیل مانوای تأثیر متغیرهای مستقل کاربرد چندرسانه ای بر متغیر وابسته نگرش به درس دانشجویان ……………………………………………………………………………………………………………۱۰۴.

 

جدول(۴-۷) میانگین های تعدیل شده متغیر وابسته نگرش به درس دانشجویان در آزمون کواریانس…..۱۰۴

 

جدول(۴-۸) نتایج آزمون لون در کواریانس(انگیزش پیشرفت دانشجویان)……………………………………. ۱۰۵

 

جدول شماره(۴-۹) :  نتایج تحلیل مانوای تأثیر متغیرهای مستقل کاربرد چندرسانه ای بر متغیر وابسته انگیزش پیشرفت دانشجویان …………………………………………………………………………………………………………….. ۱۰۶

 

جدول(۴-۱۰) میانگین های تعدیل شده متغیر وابسته انگیزش پیشرفت دانشجویان در آزمون کواریانس. ۱۰۶

 

جدول(۴-۱۱) نتایج آزمون لون در کواریانس(عملکرد تحصیلی دانشجویان) ………………………………… ۱۰۷

 

جدول شماره(۴-۱۲) :  نتایج تحلیل مانوای تأثیر متغیرهای مستقل کاربرد چندرسانه ای بر متغیر وابسته عملکرد تحصیلی دانشجویان ……………………………………………………………………………………… …… ۱۰۸

 

جدول(۴-۱۳) میانگین های تعدیل شده متغیر وابسته عملکرد تحصیلی دانشجویان در آزمون کواریانس. ۱۰۸

 

 

 

 

 

مقدمه:

آموزش به عنوان یکی از راه­های انتقال مفاهیم، دستاوردهای جدید علوم و نتایج تلاش­ های علمی، توانسته گامی والا در راستای یادگیری و ارتقای عملکرد فراگیران در جامعه­ علمی داشته باشد. با پیشرفت­هایی که امروزه در روش­های آموزشی به وجود آمده، این روش­ها بسیار به هم نزدیک شده ­اند و آنچه در این­باره بیشتر مورد توجه و بحث قرار می­گیرد، نقش رسانه­های آموزشی در پیشرفت سیر آموزش است. با توجه به اینکه اهداف و خط­مش های آموزش به شیوه­­ی چندرسانه­ای توسط بعضی دانشگاه­ها تدوین و ارائه شده است، لذا دستیابی به این اهداف و اندازه ­گیری میزان موفقیت این برنامه ­های آموزشی بسیار ضروری است (طالب­زاده،۱۳۸۶).
در این راستا، آموزش به شیوه­ چندرسانه­ای در دهه­­های اخیر پیشرفت فزاینده­ای را در آموزش ایجاد کرده است و باعث شد که امروزه آموزش چندرسانه­ای در جوامع صنعتی با کمک انقلاب الکترونیکی پیشرفت بسیار نماید، همچنین اختراع رایانه و رشد فزاینده ی آن موجب جلب توجه مسؤولان و برنامه ریزان آموزشی گردیده است. در کشورهای غربی آموزش چندرسانه­ای­ گسترش فزاینده­ای یافته و به عنوان یک سبک آموزشی پذیرفته شده است، ضمن اینکه مشکلات زندگی امروزی و فشارهای ناشی از ازیاد جمعیت انسان ها را به سوی این نوع از آموزش ها سوق داده است. از این رو آموزش و یادگیری به شیوه­ چندرسانه­ای برای بسیاری از دانشگاه­ها به یک موضوع اصلی قابل بحث تبدیل شده است. بنابراین پرداختن به مقوله­ی آموزش چندرسانه­ای به صورت یک ضرورت درآمده و تاخیر در پرداختن به این ضرورت زیان آور خواهد بود بر همین اساس فناوری آموزشی و همراه ساختن آن با آموزش چندرسانه­ای، زمینه­ای را فراهم ساخته که بسیاری از آرمان­های آموزشی اعم از نگرش مثبت یادگیرندگان به درس و رشته ی تحصیلی همچنین یادگیری مستقل، آموزش و یادگیری مشارکتی و ارزیابی و ارائه­ سریع بازخورد از آموخته ­ها، قابل تحقق­تر جلوه می­ کند (احمدی، ۱۳۸۲).
پایان نامه - مقاله
” در امر تعلیم و تربیت، آموزشی موثر است که: اولا منجر به یادگیری شود و ثانیا این یادگیری پایدار باشد. تحقق این دو، مستلزم استفاده از حواس پنج گانه فراگیر و بهره گیری از تجارب مستقیم و دست اول می باشد. تجربه نشان داده است حس­های مختلف در یادگیری انسان نقش مساوی و یکسان ندارند. اگر چه در منابع گوناگون، ارقام متفاوتی در این زمینه ذکر شده، اما در تمامی آن­ها، بیشترین سهم به حس بینایی داده شده است” (احدیان، ۱۳۸۲،ص ۳۴). “در آموزش و پرورش بالا بردن کیفیت یادگیری و تدریس همواره از مسائل پراهمیت بوده است.”
“پیدایش فناوری رایانه، بر استقبال از چندرسانه­ای در قالب نرم­افزارهای رایانه­ای تاثیر چشمگیری دارد و به جرات می­توان گفت شیوع استفاده از چندرسانه­ای در فعالیت­های گوناگون به ویژه آموزش، مدیون قابلیت­ها و توانایی برجسته­ی فناوری رایانه است” (رضوی، ۱۳۸۶، ص ۲۷۶).
از دیرباز، تعلیم و تربیت از موارد مهم و مطلوب جوامع گوناگون به حساب می­آمده و نظام های آموزشی به دنبال یافتن راه ­هایی برای بهبود شیوه ­های آموزش دروس مختلف بوده ­اند. شیوه ­های سنتی تدریس هزاران سال به طور تقریبا یکسان به کار رفته­اند، اما در دنیای کنونی رویکردهای جدیدی برای آموزش و یادگیری مورد توجه قرار گرفته­ است. محققان همواره در پی یافتن برای پر کردن خلل­های یادگیری، رفع مشکلات و کمبودهای ناشی از نقص در فرایند تدریس و یادگیری بوده ­اند. آن­ها راه ­هایی را جست­و­جو می کنند که روش­های تکراری و خسته کننده را به تجربیات یادگیری تعامل و لذت بخش برای دانش ­آموزان تغییر دهند. به دلیل نفوذ روزافزون فناوری­های نوین و نیز تفاوت­های اجتماعی و فرهنگی نسل­های جدید، نظام­های آموزشی جهان شاهد تغییرات چشمگیری در خصوص سرفصل­ها و به ویژه روش­های آموزشی بوده ­اند. از سوی دیگر، صاحب نظران حوزه­ علوم تربیتی و روانشناسی آموزشی، نظریه ­ها و روش­های جدیدی ارائه داده­اند تا راهگشای چالش­ها و مشکلات آموزشی و تربیتی باشند. از جمله این شیوه ­ها به کارگیری فناوری در آموزش است (صالحی زاده و اسدی، ۱۳۹۲).
اهمیت و تاثیر نگرش­ها و باورهای دانش ­آموزان را بر کارکرد تحصیلی آنان نمی­ توان نادیده گرفت. آموزش فرایندی است که خانواده، دانش ­آموز و مراکز آموزشی را به یکدیگر مرتبط می­سازد. لذا یادگیری دانش آموزان به شدت تحت تاثیر شرایط، انگاره ها و نگرش­هایی است که هر یک از این ارکان آموزشی، فراهم می­سازد (به نقل از توفان، ۱۳۸۹).
پدیده­ انگیزش غالبا به علل رفتار و اینکه چرا انسان در مواقع مختلف دست به رفتارهای متفاوت می­زند، پاسخ می­دهد. برخی نظریه ­ها در زمینه­ انگیزش به شرح زیر می­باشد:
- انگیزش در برگیرنده­ی مباحثی است که بیان می­ کند منشاء رفتار چیست؟ چگونه ادامه می­یابد، منحرف می­ شود، منع می­گردد و چه کنش فاعلی در آن هنگام در موجود زنده روی می­دهد.
- پژوهش­های انگیزشی به بررسی کیفی اثر یادگیری­های گذشته و ادراک فرد همراه با دیگر عواملی که بر رفتار انسان در یک موقعیت خاص، جهت، قوت و ثبات می­بخشد، محدود می­گردد (اتکینسون[۱] ، ۱۹۷۵، به نقل از خدیوی و مفاخری، ۱۳۹۰).
پیشرفت تحصیلی نیز، هدف بزرگ هر جوینده­ی علم است و مؤسسات علمی تمام بسترها و امکانات را آماده می­ کنند تا با بهره­ گیری از نیروی­انسانی، ابزارها، روش­ها و نیز تقویت انگیزش­های فردی، پیشرفت و ارتقای تحصیلی را محقق می­سازد (تقی­زاده، ۱۳۸۷).

بیان مسئله:

یکی از مولفه­های اصلی این تحقیق کاربرد چند­رسانه­ای[۲] است. استفاده از چندرسانه­ای­ها در امر تدریس و یادگیری دیر زمانی است که توسط اساتید و معلمان مورد توجه است. استفاده­ی مناسب از چندرسانه­ای­ها و تلفیق آن با رویکرد نوین آموزشی می ­تواند بسیاری از توانایی های یادگیرندگان را پرورش دهند. تجربه­ کاربرد آموزش­های چندرسانه­ای نشان می­دهد اینگونه آموزش که بیشتر از یک حس­های چند گانه را در یادگیری فراگیران، زمانی که هم می­بینند و هم می­شنوند و هم در یادگیری شرکت فعال دارند به مرز ۷۵ درصد می­رسد که خیلی بیشتر از میزان یادگیری در شیوه هایی است که تنها یکی از حواس را درگیر می کند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:09:00 ب.ظ ]




با گذشت زمان دو امیرنشین آلمانی بر قدرت خود افزودند، این دو امیرنشین پروس و اتریش بودند که هر دو در جنگ‌های سی ساله مذهبی(۱۶۴۸- ۱۶۱۸) شرکت داشتند و بتدریج به امپراتوری‌‌های بزرگی تبدیل شدند . در طی جنگ‌های سی ساله مذهبی که حقیقتاً جنبه‌ی سیاسی بر جنبه‌ی مذهبی آن می‌چربید، بیش از پیش وحدت امپراتوری را متزلزل کرد، چراکه شاهزاده‌نشین‌های آلمانی از استقلال سیاسی برخوردار شدند، بطوری که «… دوره‌ای که پس از وستفالی ۱۶۴۸ آغاز می‌شود، دوره‌ی مرگ امپراتوری مقدس رم- ژرمنی را می‌دانند و اندکی پس از آن دوره اقتدار روس و پروس و اتریش به حساب می‌آید.»(نقیب‌زاده، ۱۳۸۷: ۱۹). امپراتوری مقدس روم هرچند در ایام زمامداری فردریک بارباروس(۱۱۹۰- ۱۱۵۲) به نظر می‌رسید می‌تواند به اقتدار واقعی دست یابد، اما چشم‌انداز تأسیس پادشاهی در آلمان محقق نشد، زیرا شکاف میان کلیسای کاتولیک و پروتستان تا اواخر سده‌ی نوزدهم تمام کوشش زمامداران را برای وحدت ملی بی‌اثر ساخت. بدین ترتیب با وجود تمام تلاش‌هایی که درجهت همبستگی شاهزاده‌نشین‌ها صورت گرفت، اما هیچگاه زمینه وحدت آنان تا سال ۱۸۷۱ تحقق نیافت. ژرمن‌ها برخلاف اسپانیایی‌ها، انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها نتوانستند به تأسیس یک دولت قدرتمند و متمرکز اقدام کنند.
پایان نامه - مقاله - پروژه
۲-۴-۴- وضع اقتصادی امپراتوری مقدس روم
دو قرنی که در پی مرگ شارلمانی آمد، تاریک‌ترین دوره‌ی قرون وسطی محسوب می‌شود، چراکه سبب نوع تازه‌ای از مناسبات میان افراد گردید. هنگامی که دولت نتوانست از اتباع خود دفاع نماید، برای یافتن ارباب نیرومندی که بتواند در ازای خدمت از آنان محافظت کند به چاره‌جویی پرداختند، قرار و مدار و سوگند میان ارباب و زیردستان او شالوده‌ی نوعی از تشکیلات اجتماعی را فراهم آورد. که از آن با عنوان نظام فئودالی یا زمین‌داری یاد می‌شود، این وضع بیش از همه‌جا در امپراتوری مقدس متمرکز گردید، که اساس اقتصاد آن را نیز تشکیل می‌داد، به همین جهت امپراتوری مقدس روم نماد فئودالیسم بشمار می‌رفت که تا قرن هجدهم و برآمدن ناپلئون بناپارت این روند ادامه داشت.
از اواخر قرن سیزدهم آرامشی نسبی بر مناطق آلمانی‌نشین حکم‌فرما شد و شهرنشینی و بازرگانی رشد کرد- بورژوازی آلمان معروف به فوگر[۵۸] یا بورگر[۵۹] بودند- شهرهای آلمانی از طریق شبکه‌های گسترده‌ی رودخانه‌ای، کالاهای شمال و شرق اروپا را جمع‌ آوری می‌کردند و گاهی از طریق بنادر خود مخصوصاً هامبورگ، جنوب ایتالیا و از آنجا به شرق صادر می‌کردند. رشد بازرگانی باعث شد تا شهرهای جدید برای حمایت از تجارت خود باهم متحد شوند و اتحادیه‌ای به نام هانز تأسیس کنند. که نخستین قدم در اتحاد میان شاهزاده‌نشین‌های آلمانی بود. این اتحادیه برای حمایت از خود دست به تأسیس ناوگان نظامی دریایی زد و بازرگانی شمال و شرق اروپا را به انحصار خود درآورد. و توانست نمایندگی‌هایی در شهرهای بزرگ اروپا مثل لندن، فلاندر، پاریس تأسیس کند. اما تجارت و بازرگانی با مشکلاتی مواجه بود «… وخیم بودن جاده‌ها، کندی وسائط نقلیه کالا، ناامنی و شاید از همه مهمتر مالیات گمرکات و انواع و اقسام عوارض که اربابان شهرها و انجمن‌های گوناگون و بی‌شمار برای عبور از پل‌ها و با عبور از قلمرو تحت حاکمیت خود وضع کرده بودند، ازجمله مشکلات تجارت امپراتوری بود …»(لوگوف، ۱۳۸۷: ۲۱۶) در قرن سیزدهم وضع کمی بهبود یافت و اقدام قابل توجهی صورت گرفت «… یک سازه مخصوصاً مهم و متهورانه پل معلقی بود که در سال ۱۲۳۷ احداث شد و ایتالیا و مناطق آلمانی را در کوتاه‌ترین مسیر ممکن به یکدیگر مرتبط ساخت …»(لوگوف، ۱۳۸۷: ۲۱۶) حمل و نقل کالا را تسریع نمود.
سیستم پولی امپراتوری مقدس روم همچون وضع سیاسی آن بهم ریخته بود. زیرا امپراتوری دارای پول واحدی نبوده و امیران هر منطقه برای خود سکه ضرب می‌کردند، بنابراین «… بازرگانان برای داد و ستد در نواحی مختلف کشور ناگزیر از تبدیل پول‌های خودشان بودند و به این منظور به صراف‌ها مراجعه می‌کردند…»(دنسکوی و آگیبالووا، ۱۳۵۵: ۲۹۴) این مشکلات تماماً از وضعیت سیاسی- عدم وحدت- ناشی می‌شد و به اقتصاد شدیداً ضربه می‌زد. همچنین با بروز جنگ‌های سی‌ساله مذهبی(۱۶۴۸- ۱۶۱۸) اقتصاد امپراتوری وضعیت اسفباری پیدا کرد، زیرا سرزمین امپراتوری به میدان نبرد تبدیل شده‌بود درنتیجه امپراتوری بر اثر این جنگ‌ها خرابی و خسارات فراوان دید و ویران و تباه گردید، این جنگ‌ها «… موجب ازهم گسیختن مبارزات بازرگانی، تباهی اندوخته‌ها و سرمایه و موجب ناامنی مالی و جانی فراوان گردید …»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۳۲۳)
علی‌رغم مشکلات مزبور، تجارت بعد از این جنگ‌ها با شکل‌های جدیدی از تشکیلات بازرگانی، مخصوصاً با کمک شرکت‌های سهامی عام، راه توسعه را در پیش گرفت. افراد سهام شرکت را می‌خریدند و از سرمایه‌گذاری‌های خود سود دریافت می‌کردند، صنعت معدن با شرکت‌های خانوادگی پیوند نزدیک پیدا کرد. شارل پنجم درعوض دریافت وام‌های کلان از بانک فوگر امتیاز بهره‌برداری انحصاری از معادن نقره، مس و جیوه در تملک هابسبورگ‌ها در اروپای مرکزی را واگذار کرد، که سالانه بیش از پنجاه درصد سود بدست می‌آورد. بانک فوگر به دلیل امتناع هابسبورگ از بازپرداخت‌های وام‌های خود ورشکست شد که نتیجتاً برای امپراتوری خوشایند نبود.
بدین ترتیب با وجود توسعه بازرگانی سرمایه‌داری در اواخر قرن هفدهم، در این دوران هنوز اقتصاد امپراتوری بر نظام کشاورزی متکی بود. که از سده سیزدهم تغییر مهمی نکرده‌بود. بیش از هشتاد درصد مردم بر روی زمین کار می‌کردند.
۲-۴-۵- عواقب و پیامدهای تشکیل امپراتوری مقدس روم
پس از زوال امپراتوری روم و حاکمیت بربرها بر اروپا، دو تلاش ناموفق درجهت تجدید یک امپراتوری اروپائی مسیحی به عمل آمد، یکی از طرف فرانک‌ها یعنی شارلمانی- تاجگذاری به سال ۸۰۰م- و دیگری از طرف اتون کبیر که در سال ۹۶۲م امپراتوری مقدس روم را پایه نهاد. این امپراتوری اگرچه ادعای نیابت امپراتوری فرانک را داشت، اما از نظر وسعت خاک با آن برابر نبود . بعلاوه اینکه امپراتوران امپراتوری از زمان اتون کبیر به بعد بر آن شدند تا در ایتالیا سلطنت کنند. از اینرو بیشتر توجه خود را در خارج از مرزهای مناطق آلمانی‌نشین معطوف داشتند و از رسیدگی به اوضاع داخلی این مناطق غافل ماندند «… همین امر برای امرای آلمانی فرصتی بوجود آورد تا در مقام تحصیل استقلال و ضعف قدرت سلطنت برآیند. لذا تأسیس امپراتوری مقدس روم منجر به پاشیدگی آلمان گردید.»(ماله، ۱۳۸۸، ج۴: ۱۵۵) از طرف دیگر از نظر مردم ایتالیا، ژرمن‌ها بیگانه تلقی می‌شدند، بنابراین به آسانی نمی‌پذیرفتند و حاضر به فرمانبرداری نبودند، بدین جهت آماده‌ی شورش بودند و چندین مرتبه نیز شورش کردند و هر بار با بی‌رحمی و کشتار فراوان سرکوب گردید.
یکی دیگر از نتایج امپراتوری مقدس روم ژرمن درگیری‌های بین پاپ‌ها و امپراتوران بود. «… در سده‌ی یازدهم امپراتور و پاپ درگیر مبارزه‌ای طولانی و تلخ بر سر این موضوع شدند که کدامیک حق دارند اسقفان آلمان را منصوب کنند و خلعت بپوشانند … این موضوع که به مجادله خلعت‌پوشی موسوم شده امپراتوری را شقه‌شقه کرده و اشراف یکی پس از دیگری از این فرصت سود بردند و خود را از کنترل حکومت مرکزی دور ساختند …»(آدلر، ۱۳۸۴، ج۱: ۳۴۳) این جنگ‌ها به نام جنگ‌های روحانیت و امپراتوری یا جنگ‌های انوستیتور[۶۰] در تاریخ اروپا شناخته می‌شوند.
عامل دیگر ضعف امپراتور مقدس انتخابی بودن امپراتور بود. «… گروه کوچکی از اشراف و اسقفان موسوم به برگزیننده امپراتور را انتخاب می‌کردند. کاندیداهای احتمالی برای دست‌یابی به مقام امپراتوری، به هر نوع سازش یا توطئه‌ای متوسل می‌شدند و حتی برای کسب رأی بیشتر قدرت خود را واگذار می‌کردند. بعد از مرگ هریک از امپراتوران نجبا در جنگ‌های داخلی به هم می‌آویختند، تا قدرت را از آن خود کنند.»(آدلر، ۱۳۸۴، ج۱: ۳۴۳)
کشاندن جنگ‌های مذهبی سی‌ساله(۱۶۴۸- ۱۶۱۸) به سرزمین امپراتوری(خصوصاً آلمان) از دیگر عملکردهای امپراتوری مقدس بود. این جنگ‌ها که منازعاتی پیچیده و بغرنج بود، هرچند بر سر اختلاف عقاید میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها و نیز جنبه داخلی ایالات آلمانی را داشت، ولی از طرف دیگر محاربه‌ای بین‌المللی بود میان فرانسه و خاندان هابسبورگ، میان اسپانیا و هلند که در آن سلاطین دانمارک و سوئد و … نیز دست داشتند و هرکدام با دسته‌ای در خاک آلمانی‌ها متحد شدند و در مناطق آلمانی جنگیدند که سرانجام به معاهدات وستفالی ۱۶۴۸ منجر شد که طی آن «… به رویای امپراتوری هابسبورگ پایان داد و سیصد و پنجاه کشور ناهمگون حاکمیت ارضی کامل زیر لوای قدرت اسمی امپراتوری داده‌شد که خودش وابسته به دیت بود … کلیسای اصلاح‌شده در سراسر امپراتوری آزاد گردید و توسعه براندنبورگ(پروس) بیشتر جلوی نفوذ خاندان اتریش را بند آورد …»(لاروس، ۱۳۷۸، ج۲: ۱۱۳) علاوه بر این «… صلح وستفالی دست انبوه این خرده شاهزادگان را در عقد معاهدات مجزا با قدرت‌های خارجی باز گذاشته بود، عاملی که تجزیه ملی آلمان را باز هم به جلو می‌برد. آنچه این خرده مستبدان در این دوران به آلمان تحمیل کردند، به جنبه‌ی نامطلوب تاریخ متعلق است. آن‌ها به خاطر پر کردن جیب‌هایشان، علیه منافع وحدت ملی آلمان به قدرت‌های خارجی خدمت می‌کردند. درعین حال برای اتباع خود، آن‌ها کارفرمایان و استثمارگران سنگدلی محسوب می‌شوند …»(ایزلر و نوردن و دیگران، ۱۳۶۰: ۱۶) و براندنبورگ(پروس) از جنگ‌های سی‌ساله و معاهدات وستفالی به مثابه‌ی بزرگ‌ترین ایالت آلمانی بیرون آمد و به خانواده‌ی هوهن زولرن سپرده شد که به اصرار فرانسه که می‌خواست قدرت دیگری در برابر خاندان هابسبورگ بوجود آورد از قدرت روزافزونی برخوردار شدند- بعدها چنانکه ملاحظه خواهید نمود همین خانواده در قرن نوزدهم با شکست فرانسه امپراتوری متحد آلمان را بوجود آوردند- اما امپراتوری مقدس بعد از معاهدات صلح وستفالی ۱۶۴۸ هم فاقد ارتش، عواید و اجزای متشکله دولت بود و به قول ولتر «… نه مقدس، نه رومی و نه امپراتوری بود.»(کندی، ۱۳۶۹: ۹۱) همچنین پوفندرف[۶۱] محقق آلمانی در قرن هفدهم درباره‌ی این امپراتوری گفت: «… این امپراتوری در حکم موجودی ناقص‌الخلقه و نوزادی بود که پیش از ولادت سقط شده‌باشد. رومی بود از آن جهت که چون در قرون وسطی تشکیل گردید و تصور می‌رفت که قدرت حکومت روم قدیم را دنبال نماید و مقدسش از آن رو نامیدند که در مقابل امپراتوری روحانی پاپ حکومتی ملکی به شمار می‌رفت …»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۳۲۲)
امپراتوری مقدس روم با تمام نواقصی که داشت از این نظر که حافظ روابط میان اجتماع مخلوط و غیرمتجانس بود شایسته‌ی تحسین است. زیرا به ملت‌های اروپای مرکزی- آلمان، اتریش، سوئیس، ایتالیا، لوکزامبورگ- یک تشکل هماهنگ و صلحی نسبتاً پایدار ارائه کرد. امپراتوری در واقع «… نوعی جامعه‌ی ملل بود منتها کوچکتر، مدت یک قرن و نیم بعد از صلح وستفالی این حسن را داشت که ایالات فوق‌العاده کوچک در جوار ایالات بزرگ‌تر می‌زیستند بی آنکه جداً هراسی از امنیت خود داشته باشند و یا آنکه استقلال خویش را از دست بدهند. فقط در دایره‌ی سیاست‌های بین‌المللی و امور اروپایی و جهانی بود که امپراتوری شبحی به حساب می‌آمد، این شبح برای خود آلمان‌ها واقعیت داشت. فی‌النفسه عالمی بود صاحب سنتی والا، یادبودهای سرشار و رنگین که دیرزمانی تخلف از آن یا حتی اصلاح آن به خاطر کسی خطور نمی‌کرد، زیرا وجودش ضامن راه و رسمی از زندگی بود که اکثر آلمان‌ها ار داشتن آن مسرور بودند.»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۱: ۳۲۸) این امپراتوری برخلاف آنچه مردم اندیشیده بودند و می‌گفتند که در اواخر قرون وسطی کشور برتر اروپائی خواهد شد، بتدریج ازهم پاشید و به شکل چندین ده قلمرو فئودالی رقیب وشهرهای مستقل سر برآورده بگونه‌ای که در «… سال ۱۸۰۳م امپراتوری مقدس هنوز دیگ درهم جوشی از چندین دولت کوچک و بزرگ بود که به عنوان امپراطوری یا بهتر بگوئیم امپراتوری مقدس روم ایالات آلمانی به‌هم بستگی داشتند…»(دنکلاف و بکر، ۱۳۸۰: ۳۱۰)
امپراتوری گسترده‌ی مقدس روم ژرمن عملاً محکوم به انحلال بود، زیرا گرچه ظاهری دهان پرکن داشت، اما از درون تهی و فرسوده بود، چراکه سرزمینی با این وسعت فاقد یک ساختار حقوقی- سیاسی و اقتصادی منظم بود. سرانجام با بروز انقلاب کبیر فرانسه و درپی آن روی کار آمدن و پیدایش امپراتوری ناپلئون به عمر امپراتوری مقدس خاتمه داده شد. «در ۱۲ ژوئیه ۱۸۰۶ کنفدراسیون راین را با پایتختی فرانکفورت تشکیل دادند که ناپلئون حامی و متصدی سیاست خارجی و نیروهای مسلح آن بود. در اول اوت ۱۸۰۶ کنفدراسیون راین رسماً اعلام کرد که دیگر وجود قانون اساسی ژرمنی را به رسمیت نمی‌شناسد…» (لاروس، ۱۳۷۸، ج۳: ۳۲۶) پنج روز بعد یعنی در ششم اوت فرانتس دوم استعفا داد و اینگونه امپراتوری روم بی آنکه کسی بر آن تأسف بخورد در دل تاریخ جای گرفت(۶ اوت ۱۸۰۶).
پس از انحلال امپراتوری مقدس روم، ناپلئون از ایالت‌های آلمانی منطقه‌ی راین، اتحادیه‌ی راین را بوجود آورد که شدیداً زیر نفوذ فرانسه قرار گرفت و مانند متحدان عمل می‌کرد و تا پایان عصر ناپلئون ادامه داشت. در این مدت اندیشه‌های انقلاب فرانسه بخصوص ناسیونالیسم در میان ژرمن‌ها سخت مورد توجه قرار گرفت و انگیزه‌ی وحدت ملی و داشتن دولتی قوی و متمرکز را در آنان تقویت کرد و نهایتاً به مخالفت با ناپلئون پرداختند. «مخالفت ژرمن‌ها با ناپلئون نه به سبب نفی فرانسه و نه نفی اندیشه‌ها و آرمان‌های انقلاب فرانسه بود، بلکه با خود او بود، زیرا آن‌ها می‌پنداشتند که ناپلئون به انقلاب فرانسه خیانت کرده‌است. کوتاه‌سخن آلمانی‌های روشنفکر و آزادی‌خواه خواستار حکومتی بودند که از آرمان‌های انقلاب فرانسه ریشه بگیرد. همه‌ی کوشش‌های آزادیخواهان آلمانی در یک هدف خلاصه می‌شد و آن رهایی از زیر یوغ فرمانروایی ناپلئون بود. از این نظر می‌توان گفت ناپلئون باعث اتحاد آلمانی‌ها و ملل دیگر اروپا شد…» (تنبروک، ۱۳۵۸: ۱۳۴)
۲-۵- وضعیت سیاسی ژرمن‌ها از کنگره وین تا ۱۸۴۸
سیاستمداران و امپراتوران بزرگ اروپا در سال ۱۸۱۵ در وین پایتخت اتریش دور هم جمع شدند تا پس از سقوط ناپلئون بناپارت نظم بین‌المللی جدید ایجاد کنند. این سیاستمداران عقیده داشتند که انقلاب فرانسه یکی از بزرگ‌ترین خطرها برای آرامش نوع بشر است. تصمیم مشترک میان اعضای کنگره این بود که دیگر نباید انقلابی مانند انقلاب فرانسه وجود داشته باشد و هر ذره‌ای از اعتقاد آزادیخواهانه(لیبرالی) باید فوراً از میان برود. این کنگره مهمترین گردهمایی پس از نشست‌های وستفالی ۱۶۴۸ بشمار می‌رود. و همچنین مهمترین کنگره قرن نوزدهم محسوب می‌شود. اعضای اصلی این کنگره بزرگ، انگلستان، روسیه، اتریش و پروس بودند و دو اصل را مورد توجه قرار دادند، یکی «اصل مشروعیت» و دیگری «اصل جبران». «… منظور از اصل مشروعیت آن بود که تغییراتی را که ناپلئون، با عوض کردن پادشاهان و فرمانروایان اروپا بوجود آورده بود، خنثی شود و اروپا را به فرمانروایان سابق و جانشینان آنان، یعنی به وضع سال ۱۷۹۲ بازگردانند. این اصل را تالیران سیاستمدار معروف فرانسوی مطرح ساخت تا مانع هرگونه تجزیه و یا کم شدن خاک فرانسه بشود …»(مستقیمی، ۱۳۷۳: ۳۴) و منظور از اصل جبران این بود که «… می‌بایست برای آن دسته از کشورها که در شکست ناپلئون نقش اساسی داشتند و یا از طریق ایجاد کشورهای نیرومند در حلول مرزهای فرانسه از تهاجم آن جلوگیری کرده‌بودند، پاداشی در نظر گرفته شود.»(ملکوته و رائو، ۱۳۶۸: ۱۷)
رهبران کنگره درصدد برآمدند به دلیل در هم‌ریختگی مرزهای سیاسی کشورها توسط ناپلئون نقشه‌ای جدید برای اروپا مطابق مرزهای قبل از انقلاب کبیر فرانسه ترسیم کنند در این هنگام اگرچه به نظر می‌رسید انقلاب فرانسه شکست خورده‌است، اما زدودن اندیشه‌های آزادیخواهانه آن کار آسانی نبود و بیشتر از همه‌جا مورد توجه ژرمن‌ها قرار گرفت. در بین اعضای کنگره هرکدام با تفکر آزادیخواهی و انقلابی ضدیت بیشتری داشت در نزد مابقی محبوب‌تر بود. این افکار بیش از همه مترنیخ صدراعظم و وزیر امور خارجه اتریش که در واقع بانی کنگره‌ی وین محسوب می‌شد نمایان بود. زیرا تلاش می‌کرد تا مقامات کنگره را با خواسته‌های خود، یعنی تسلط دوباره‌ی خاندان‌ هابسبورگ بر سرزمین‌هایی که قبل از ناپلئون در تصرف آنان بود همسو کند. بدین ترتیب مخالفت شدید مترنیخ با افکار آزادیخواهانه عیان شد که باعث تأخیر در وحدت ژر‌من‌ها شد و اینک می‌بایست تا سقوط او به انتظار بنشینند.
اصل مشروعیت یکی از اصول کنگره وین بود که اگر قرار بود به طور منطقی عملی شود، لازم بود مرزهای همه‌ی دولت‌ها به وضع پیش از دوران حکومت ناپلئون درآید. و برای ژرمن‌ها می‌بایست امپراتوری مقدس روم احیا شود. اما قدرت‌های بزرگ چنین نکردند و در کنگره مزبور اقدامی درجهت احیای مجدد امپراتوری مقدس روم به عمل نیامد، زیرا موافقین احیای امپراتوری مقدس تعداد اندکی بودند «… نتیجه این شد که اتحادیه‌ی ضعیفی از سی و هشت ایالت ژرمنی تشکیل دادند و اتریش نقش کشور مسلط در این اتحاد را برعهده گرفت.»(ملکوته و رائو، ۱۳۶۸: ۱۷) اینکه چرا در این کنگره تصمیم به اتحاد ژرمن‌ها- وحدت آلمان- گرفته نشد، به نظر اعضای کنگره بخصوص انگلستان که شدیداً مخالف این ایده بود، مربوط می‌شد «… نظر انگلستان این بود که ایجاد آلمان بزرگ به مصلحت عمومی نیست، بلکه صلاح در این است که شاهزاده‌نشین‌های آلمانی تحت اداره‌ی مشترک پروس و اتریش قرار گیرند، و کنفدراسیون ایالات آلمان تا سر حد ممکن سست و نامنسجم باشد …»(نقیب‌زاده، ۱۳۸۷: ۵۵) لذا ایالات ژرمنی اتحادیه‌ای مرکب ۳۸ دولت را تشکیل دادند که به سه دسته تقسیم می‌شدند: دو قدرت بزرگ پروس و اتریش، پنج قدرت متوسط باواریا، ورتنبرگ، بادن، ساکسونی و هانور و مابقی شاهزاده‌نشین‌های کوچکی مانند وایمار، هس، هامبورگ، برمن و لوبک و … بودند. بدین شکل کنگره وین خلاف رضایت ملت‌ها تنظیم شد و موجبات صلح کامل را فراهم نیاورد، بلکه موقتاً آرامشی را در بین ملل ایجاد کرد که تا حدی مانع از بروز جنگ میان دولت‌ها شد. دولت‌های اروپایی قصد داشتند با افزودن به سرزمین خویش و نادیده گرفتن احساسات ملی‌گرایانه(ناسیونالیستی) به بهترین وجه خود را تقویت کنند. اعضای کنگره از این جهت به مردم‌سالاری و ملی‌گرایی بی‌اعتنا بودند که این پدیدارها را مقدمه انقلاب و جنگ می‌دانستند. سرانجام اینکه «بی‌اعتنایی تام کنگره وین به اصل خودمختاری ملی باعث شد که بیشتر کارهای آن جنبه‌ی موقتی پیدا کند و زمینه را برای بسیاری از انقلابات قرن نوزده آماده سازد …»(لیتل فیلد، ۱۳۶۶: ۱۹) درنتیجه توافقات و توازن سیاسی حاصل از کنگره وین بخشی در سال ۱۸۳۰و قسمت دیگر آن در سال ۱۸۴۸ از بین رفت.
شکل ۲-۳ اروپا پس از کنگره وین ۱۸۱۵
پروس هرچند با منافع قابل توجهی و نفوذ فراوانی در اتحادیه ژرمانی از این کنگره بیرون آمد. لیکن همکاری‌اش با کنگره وین که جبهه‌ی ضدآزادیخواهی و ملی‌گرایی تلقی می‌شد باعث نارضایتی ژرمن‌ها شد و احساسات ناسیونالیستی آنان را برانگیخت. پروس برای کنترل این نارضایتی که نتیجه‌ی نشست با جبهه‌ی ضدافکار آزادیخواهی و انقلابی بود، ضمن تقاضای منطقه ساکس به پروس، وانمود کرد که حافظ و مدافع حقوق ژرمن‌ها است و ایده ژرمن‌ها- تلاش برای وحدت- را با افکار سایر اعضای کنگره معاوضه نخواهد کرد. این موضوع خشم مترنیخ را برانگیخت، زیرا سه اصل او یعنی، پشتیبانی از مطلق‌العنانی سیاسی، مقابله با خواست‌های ناسیونالیستی و انقلابی و حفظ کامل وضع به همان صورت که در کنگره وین مقرر گردیده بود را به شکل خطیری با مشکل روبه‌رو می‌ساخت. تحرکات آزادیخواهی ژرمن‌ها ناشی از اندیشه‌های قرون وسطی بود که سرانجام مترنیخ نتوانست آن‌ها را از بین ببرد، اگرچه او «… آزادیخواهی را عقب انداخت ولی موفق نشد نفوذ انقلاب فرانسه را ریشه‌کن کند.»(لیتل‌فیلد، ۱۳۶۶: ۲۸)
صدراعظم اتریش به دلیل نفوذ فوق‌العاده‌ در اروپا و نقش بارز خود در کنگره وین، می‌کوشید تا رهبری شاهزاده‌‌نشین‌های آلمانی را برعهده گیرد. از آنجا که «اتریش و پروس در اتحادیه‌ی آلمانی‌ها حرف اساسی و نهایی را می‌زدند و سایر امیرنشین‌ها نقش چندانی در تصمیم‌گیری‌ها نداشتند، هرکدام از این دو قدرت وانمود می‌کردند که برای ایجاد نظم در سرزمین‌های آلمانی‌نشین تلاش می‌کنند، اما واقعیت این بود که کدامیک از این دو قدرت بر سرزمین‌های آلمانی‌نشین حکومت کند. اتریش یا پروس …»(سولینگ، ۱۳۸۹: ۳۰) ژرمن‌ها به هیچ وجه علاقمند نبودند که سرنوشت سیاسی خود را با اتریش که از نظر آنان یک دولت بیگانه به حساب می‌آمد، گره بزنند، زیرا آنان «… تعصب شدیدی به حفظ خلوص نژاد ژرمن دارند و معتقدند نژاد ژرمن، تنها عامل همبستگی این قوم است، در حالیکه اتریش به دلیل نزدیکی به بالکان و آلوده شدن با معضلات این منطقه درهای کشورش را به سوی نژاد ترک، اسلاو، لاتین گشوده بود. ولی پروس به خاطر دور بودن از کانون‌های درگیری خلوص نژاد ژرمن را بیشتر و بهتر حفظ کرده‌بود.»(موژل و پاکتو، ۱۳۷۷: ۶) لذا ژرمن‌ها پروس را بر اتریش ترجیح می‌دادند، علاوه بر این ادعای پروس مبنی بر حمایت از ژرمن‌ها و رهبری آنان برای رسیدن به وحدت ملی هم به نیروی خود متکی بود و هم به حمایت روسیه، زیرا روسیه در بالکان با اتریش برخورد منافع داشت.(که در فصل چهارم اشاره‌ی بیشتری خواهیم کرد)
در این ایام- اوایل قرن نوزدهم- اندیشه‌ی خودآگاهی و خودباوری در میان ژرمن‌ها به تدریج در حال پیشرفت بود، و احساس همبستگی ملی بیش از میل به سازندگی در ایالات آلمانی خود را نشان داد. آرزوی وحدت ملی ژرمن‌ها، امری که در مناسبات سیاسی نادیده گرفته شده‌بود، از ذهن آنان بیرون نرفته بود و مدام شکل آزادی‌خواهانه‌تر و میهن‌پرستانه‌تری به خود می‌گرفت.
همزمان با تحولات فرانسه، نهضتی آزادیخواه متشکل از روشنفکران، دانشجویان، اساتید دانشگاه بوجود آمد، که بخاطر عدم شرکت تمام ژرمن‌ها با شکست مواجه شد. این تجمعات و تظاهرات که از سوی قشر تحصیل‌کرده شکل گرفتند، حکایت از نارضایتی عمیق آنان داشت که فرجامی خوش نیافت، زیرا مترنیخ به اقدامات تازه‌ای دست زد، ازجمله اینکه به فرمان مجلس کنفدراسیون ژرمانی احکام کارلسباد را در سپتامبر ۱۸۱۹ به تصویب رساند، که به موجب آن سانسور مطبوعات شدیدتر شد و اتحادیه دانشجویان منحل گردید. اما با وجود این اقدامات، روشنفکران همچنان به تحریکات سیاسی خود ادامه دادند به گونه‌ای که اندیشمندانی مانند هگل به آینده خوش‌بین و امیدوار شدند، هگل گفت: «… تاریخ اروپا و سیر تحول تاریخ اروپا منتهی به بیداری ملل آلمانی‌نژاد- ژرمن‌ها- می‌شود و نظر تاریخ متوجه آینده است که در آن آلمان ترقی نموده و در تمدن اروپا به مقام رهبری می‌رسد …»(طاهری، ۱۳۷۵: ۲۹۳)
اقدام مهمی که آزادیخواهان و ناسیونالیست برای وحدت ژرمن‌ها برداشتند، همانا ایجاد اتحادیه گمرکی ایالت‌های ژرمنی موسوم به «زولورین[۶۲]» بود. بدین شکل که پروس در سال ۱۸۱۸ تعرفه‌های گمرکی را در داخل قلمروهای پراکنده لغو نمود و در مورد واردات تعرفه واحدی بکار برد. این اقدام چنان سبب رونق تجارت را فراهم آورد که تا سال ۱۸۴۴ تمامی ایالات ژرمنی به جز اتریش به عضویت آن درآمدند. پروس با این اقدام راه را برای توسعه‌ی اقتصادی ژرمن‌ها هموار ساخت و گامی بزرگ برای رهبری خود بر ژرمن‌ها برداشت. اگرچه این اتحادیه تأثیر مستقیمی در سیاست نداشت. اما مهم آن بود که دولتی که وحدت اقتصادی ژرمن‌ها را بوجود آورده از اولویت بیشتری برای ابتکار عمل در وحدت سیاسی برخوردار بود. پس از اتحادیه زولورین انقلاب ۱۸۴۸ ژرمن‌ها را به سوی وحدت سیاسی- ملی سوق داد.
۲-۶- ناسیونالیسم و انقلاب ۱۸۴۸
اثرات انقلاب کبیر فرانسه بعد از کنگره وین ۱۸۱۵ روز به روز در سایر ممالک اروپا بخصوص در بین ژرمن‌ها تبلور بیشتری پیدا کرد و تا نیم قرن به دو صورت جریان یافت، یکی نهضت آزادیخواهی برای وضع قوانین در ممالکی که سلطنت استبدادی داشتند و دیگری نهضت ملی در ممالکی که ار عدم وحدت سیاسی رنج می‌بردند. انقلاب کبیر فرانسه احساسات میهن‌پرستانه و ناسیونالیستی را در میان ژرمن‌ها بیدار نمود و باعث تقویت آن برای رسیدن به وحدت سیاسی آنان شد.
ناسیونالیسم به معنای ملی‌گرایی است و در واقع «… نوعی وفاداری عاطفی اکتسابی است که افراد را به سوی گروهی بزرگ‌تر و سازمان‌یافته چون دولت هدایت کرده و مردم از طریق آن پیوندهای مشترک خاص را درک می‌کنند. ناسیونالیسم به افراد یک حس عضویت و تعلق می‌دهد. میراث مشترک که در برگیرنده‌ی مشابهت قومی، قلمرو، مذهب، سنن و تاریخ مشترک است، الهام‌بخش ناسیونالیسم است …»(گاف و دیگران، ۱۳۷۲،ج۱: ۲۶و۲۵) عنصر ملت در ناسیونالیسم غالباً از اهمیت والایی برخوردار است و در افراطی‌ترین شکل خود مفاهیم برتری نژادی و قومی را دربرگرفت. عظیم‌ترین نهضت ناسیونالیستی در سرزمین ژرمن‌ها جایگاه مناسبی پیدا کرد، و درحقیقت بیشتر به عنوان واکنشی در برابر حکومت بین‌المللی ناپلئون قد علم کرده‌بود. ناسیونالیسم ابتدا بیشتر با ناسیونالیسم فرهنگی سروکار داشت، به این معنی که می‌گفت هر ملتی صاحب زبان، تاریخ، نظریه‌ای نسبت به جهان و سرانجام تاریخ خاص خود می‌باشد، که باید آن را حفظ و تکمیل کند، اما بعدها ناسیونالیسم توجه خود را به ناسیونالیسم سیاسی معطوف داشت و اعلام کرد برای حفظ فرهنگ ملی و محرز ساختن آزادی و عدالت در حق افراد جامعه، هر ملتی باید برای خود حکومت مستقلی تشکیل دهد. در این باره هگل گفت: «… اگر ملتی بخواهد از آزادی، نظم یا حیثیت برخوردار باشد، باید صاحب حکومتی مقتدر و مستقل باشد …»(پالمر، ۱۳۸۶، ج۲: ۸۵۶) ناسیونالیست‌های ژرمنی بر این عقیده بودند که متصدیان حکومت باید دارای همان ملیتی باشند که افراد آن دارا هستند، به عبارت دیگر به زبان مردم مملکت سخن بگویند و کلیه افرادی که تابع ملیت واحدی هستند، باید تحت لوای حکومتی واحد گرد آیند.
از نظر مفهوم نیز می‌توان دو نوع ملی‌گرایی را مشاهده نمود، که احتمالاً از سرچشمه‌های متفاوت آن ناشی می‌شد، یکی ملی‌گرایی ناشی از انقلاب فرانسه که الهام‌بخش اندیشه‌های استقلال‌طلبی، دستیابی به وحدت‌ ملی و حاکمیت مردم و حق آنان برای تعیین سرنوشت خود است. و دیگر ملی‌گرایی متکی به سنت‌گرایی و رجوع به گذشته و تعلقات قومی. تفاوت این دو را می‌توان در ملی‌گرایی فرانسوی و ژرمن‌ها مشاهده کرد. «… ناسیونالیسم آلمانی(ژرمن‌ها) از همان آغاز رنگ نژادپرستی به خود گرفت، درحالی که ناسیونالیسم فرانسوی دارای بار فلسفی و مبتنی بر احترام به حقوق ملت‌ها در تعیین سرنوشت خود بودند و نه توجیهی برای توسعه‌طلبی …»(نقیب‌زاده، ۱۳۸۷: ۸۴) درعین حال سهم هر دو در تحولات قرن نوزدهم مهم و مشهود است. انقلاب ۱۸۴۸ فرصتی طلایی برای ناسیونالیست‌های ژرمنی بود تا به اهداف خود- «آزادی» و «وحدت»- دست یابند.
فرانسه در این ایام به کانون انقلاب تبدیل شده‌بود، انقلاب‌های ۱۸۴۸ اگرچه از پاریس آغاز شد، اما تنها به آنجا محدود نشد و به بسیاری از ممالک اروپایی سرایت کرد. تلاش برای کسب آزادی‌های بیشتر را می‌توان علت این انقلاب‌ها دانست. با بروز انقلاب مجدد فرانسه موجی از شادی سراسر سرزمین ژرمن‌ها را فرا گرفت. زیرا «… وجود واقعی آلمان هنوز حس نمی‌شد. آلمان از سی و هشت دولت تشکیل می‌شد که همگی پادشاهانی برای خود داشتند و پیوسته با یکدیگر می‌جنگیدند … در همه این دولت‌ها- اعم از کوچک و بزرگ- حکمروایان و اشراف، به امتیازات قرون وسطایی چسبیده بودند و سنت‌های خشک و انضباط آهنین بر همه‌جا حکمفرما بود. ناپیوستگی و پراکندگی تشکیلات حکومتی و اقتصادی، مشکلات بزرگی فرا راه پیشرفت اقتصادی نهاد. نبود قدرت واحد و یکپارچه مرکزی، بارزترین نشانه‌ی وجود بقایای فئودالیسم و نقش مهم آنان در زندگی سیاسی ژرمن‌ها بود …»(نچکینا و دیگران، ۱۳۵۷، ج۲: ۴۵۹) لذا یکپارچه شدن کشور به وظیفه‌ی اصلی ژرمن‌ها مبدل شد و آن‌ها خواستار آزادی مطبوعات و برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس شدند. «… انقلابی‌های هریک از کشورهای کوچک چیزی بالاتر از حکومت مشروطه می‌خواستند و آن یگانگی ملی بود. یعنی می‌خواستند بر سراسر ممالک ژرمنی یک دستگاه حکومت فرمانروایی کند…» (دنکاف و بکر، ۱۳۸۰: ۳۴۶) تا این زمان می‌توان گفت وحدت سیاسی ژرمن‌ها امری مسلم شده‌بود فردریک ویلهلم چهارم(۱۸۶۱- ۱۸۴۰) پادشاه پروس نتوانست در برابر انقلابیون تاب آورد، زیرا تمامی کارگران، روشنفکران، سوسیالیست‌ها در آن شرکت داشتند، این بود که به آنچه می‌خواستند وعده داد. «… این پادشاه پروس که جذاب و تعلیم‌دیده بود و در ضمن به موهبت الهی سلطنت دلباخته بود، وعده‌های زیادی می‌داد، اما کمتر به آن‌ها وفا می‌کرد و هنگامی که وفا می‌کرد پس از گذشتن وقت زیادی بود …»(برینتون و دیگران، ۱۳۴۰، ج۲: ۱۵۴)
وعده‌های مبهم فردریک ویلهلم چهارم- پادشاه پروس- باعث شد تا مردم سنگرها به پا کنند و سرتاسر شهر برلین تا چندین روز گرفتار اغتشاشات و شورش‌های زیادی کنند، تا اینکه در هیجدهم ماه مارس قول داد که برای کمک به تشکیل حکومت مشروطه در پروس مجمعی برپا کند. ژرمن‌های انقلابی که خواهان «وحدت ملی» بودند، سرانجام در سال ۱۸۴۸ موفق به تشکیل مجلس مؤسسان با پانصد و پنجاه نماینده شدند. روشنفکران ژرمنی اعم از دکتر، روحانیون، اساتید دانشگاه و معلمان اعضای برجسته‌ی این مجلس محسوب می‌شدند. این مجلس قصد داشت به جای تمامی ایالات ژرمنی که اتریش در رأس آن قرار داشت، یک امپراتوری بنام امپراتوری آلمان تشکیل دهد و اتریش را از حوزه‌ی ایالات ژرمنی خارج سازد.
در ماه مه ۱۸۴۸ مجلس مؤسسان نخستین جلسه‌ی خود را در کلیسای سن‌پل در فرانکفورت تشکیل داد، اما بین آن‌ها بر سر دو موضوع اختلاف و درپی آن جدایی افتاد. جمعی به اتحاد اتریش و تمام اقوام ژرمن در چارچوب امپراتوری می‌اندیشیدند و در مقابل گروه دیگری خواهان تشکیل امپراتوری متحد آلمان بدون حضور اتریش بودند، زیرا از نفوذ این کشور هراس داشتند. سرانجام مجلس مؤسسان تشکیل امپراتوری متحد آلمان بدون حضور اتریش را تصویب نمود، و به خارج ساختن اتریش رأی داد، و تاج امپراتوری را به فردریک ویلهلم چهارم پادشاه پروس پیشکش کرد. با بروز این مسائل دولت اتریش ایالات آلمانی را تهدید به جنگ کرد و فردریک آشکارا از پذیرفتن تاج امپراتوری سرباز زد و گفت: «… این یک قلاده‌ی سگ است که با آن می‌خواهند مرا به انقلاب زنجیر کنند …»(تنبروک، ۱۳۵۸: ۱۵۷). ژرمن‌ها درواکنش به مخالفت‌هایی که با نمایندگان مردم و انقلاب می‌شد، به پا خاستند و در برخی مناطق شورش‌های خود را از سر گرفتند و با حکمرانان ایالت‌های خود به مبارزه پرداختند، نهایتاً مجلس مؤسسان که تعداد نمایندگان آن به صد و پنجاه نفر تقلیل یافته‌بود، در ۱۹ ژوئن ۱۸۴۹ ازهم پاشید و به این ترتیب طرح تشکیل امپراتوری متحد آلمان از بین رفت و تا سال ۱۸۷۱ به تعویق افتاد. این نخستین انقلاب ژرمن‌ها بود که «… به سان یگانه انقلاب در تاریخ جدید اروپا ظاهر گشت. که عظیم‌ترین وعده، وسیع‌ترین دامنه، و فوری‌ترین موفقیت اولیه را با نارواترین و سریع‌ترین شکست ترکیب کرده‌بود …»(هوبز باوم، ۱۳۷۴: ۱۵۰)
انقلاب ۱۸۴۸ و تلاش‌های مجلس مؤسسان فرانکفورت برای تحقق به وحدت ژرمن‌‌ها بیهوده بود، جنبش آرمان‌گرایی باز ایستاد و بسیاری از مردم اقدام به مهاجرت کردند، زیرا «… در نظر بسیاری از آنان مهاجرت به آمریکا به صورت تنها امید برای برخورداری از یک زندگی پرمعنا جلوه‌گری می‌کرد. شمار مهاجران ژرمنی به ایالات متحده هر سال افزایش می‌یافت.»(تنبروک، ۱۳۵۸: ۱۵۹)
در هر صورت انقلاب ۱۸۴۸ نقطه‌ی عطفی در تحقق ایده‌ی ناسیونالیسم بود. هرچند این جنبش به شکست منتهی شد و اروپای کنگره وین از نو حاکمیت یافت، اما بسیاری از ادعاهای ملی در سال‌های بعد تحقق یافت و ملیت بعنوان یکی از اصول حقوق بین‌الملل و معیاری برای به رسمیت یافتن دولت‌ها پذیرفته‌شد و «… بیشتر آن چیزها که مردم می‌کوشیدند از رهگذر انقلاب ۱۸۴۸ بدست آید، چند سال بعد خود بدست آمد- بین‌سال‌های ۱۸۶۰ و ۱۸۷۵- اما این چیزها از راه قیام و سرکشی مردم در برابر حکومت‌ها بدست نیامد، بلکه بیشتر جاها[خصوصاً آلمان] بدست خود حکومت‌ها و آن هم از طریق جنگ و دیپلماسی فراهم شد.»(دنکاف و بکر، ۱۳۸۰: ۳۴۷). پادشاهی پروس با تقویت بنیه‌ی اقتصادی و نظامی، خود را برای این امر مهم و البته دشوار آماده می‌نمود «… دست تقدیر در این برهه از تاریخ پروس، مردانی را در کنار هم قرار داد که آمال دیرینه ژرمن‌ها را در رسیدن به وحدت و تشکیل کشوری متحد و مقتدر در اروپا و البته با مرکزیت و نقش محوری پادشاهی پروس در مدت کوتاهی برآورده نمودند؛ اوتوفن بیسمارک[۶۳]، صدراعظم آهنین پروس، آلبرشت فن‌رون[۶۴]، وزیر جنگ و ژنرال مولتکه[۶۵]، فرمانده ستاد ارتش پروس، همان مردان نام‌آور تاریخ آلمان و پروس بودند.»(پویا، ۱۳۸۹: ۴۳، برای اطلاعات بیشتر درباره انقلاب ۱۸۴۸ ر.ک نچکینا و دیگران، ۱۳۵۷، ج۲، ۴۶۳- ۴۵۹) همچنین ر.ک (هوبزر باوم، ۱۳۷۴: ۳۰-۱۸))، با این حال اهمیت و نقش انقلاب ۱۸۴۸ ژرمن‌ها را نباید نادیده گرفت. هربرت جرج‌ولز مورخ انگلیسی در این‌باره می‌گوید: «… نویسندگان رمانتیک آلمان، بیسمارک را سیاستمداری می‌دانند که نقشه‌ی یگانگی آلمان را ریخت، در صورتی که او این کار را نکرده است، یگانگی آلمان در ۱۸۴۸ رنگ واقعیت به خود گرفته‌بود و در سرنوشت گردش کارها بود. پادشاهی پروس این امر اجتناب‌ناپذیر را عقب می‌انداخت تا به شیوه‌ی دلخواه پروس این اتحاد صورت بندد، از همین رو است که چون سرانجام آلمان یکپارچه شد، به جای آنکه چهره‌ی مردم متمدن نوین را بگیرد، خود را به جهانیان با روی خشم‌آگین کهنه‌ی بیسمارک کهنه‌پرست و با چکمه و خود و شمشیر نمودار ساخت.»(ولز، ۱۳۷۶، ج۲: ۱۲۰۹)
فصل سوم:
بیسمارک و شکل‌گیری آلمان
۳-۱- شخصیت و افکار بیسمارک
اتوفن بیسمارک در اول آوریل سال ۱۸۱۵، یعنی سالی که نبرد واترلو و شکست ناپلئون به وقوع پیوست و کنگره وین شکل گرفت، در شونهاوزن[۶۶] واقع در پروس متولد شد. مردی از طبقه یونکرها بود «یونکرها به طبقه‌ای از مالکین و کشاورزان پروس اطلاق می‌شد که درعین داشتن عنوان مالک، خود نیز در امور کشاورزی شرکت می‌کردند، نه مانند لردهای انگلیس و یا نجبای فرانسوی که در شهرها زیست می‌کردند و املاک خود را به اجاره واگذار می‌نمودند. این‌ها اشخاص فعالی بودند که خود در ده زندگی کرده، به تمام امور کشاورزی سرکشی نموده و از زمین و کارگران بشدت بهره‌کشی می‌کردند …»(مصطفوی، ۱۳۵۴: ۳۴) و مادرش از خانواده‌ای تحصیل‌کرده بود. پدرش امیدوار بود که فرزندش در همه زندگانی‌اش، عشق بدان محیط اشرافی و پدرسالانه‌ای را که خود در آن بزرگ شده‌بود را به ارث برد.
بیسمارک در دوران تحصیل خود غالباً با همکلاسی‌های خود گلاویز بود، مقررات مدرسه را زیر پا می‌گذاشت و به معلمان خود نیز بی‌اعتنایی می‌کرد. این رفتار نشان می‌داد که این کودک سرشار از غرور و دارای روحی سرکش است. پس از آنکه به دانشگاه برلن رفت، باز رفتار نامأنوس خود را کنار نگذاشت، دانشجویی متکبر، بدزبان و دارای علاقه شدید به دوئل و زن و بازی و شرابخواری. او می‌گفت: «… هیچ مردی قبل از آنکه صدهزار سیگار مصرف کند و پنج‌هزار بطری شامپانی بنوشد، نباید بمیرد …»(فیشر، ۱۳۴۶: ۲۳۸) نهایتاً با نمراتی نه چندان خوب از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. مدتی کارمند دولت شد، اما پس از چند رسوایی کوچک استعفا داد و دریافته بود که برای این کارها ساخته نشده‌است. او علت استعفای خود را اینگونه توجیه می‌کند «… خدمت رسمی و دولتی مطلقاً با مذاق من سازگار نیست، من خود را از اینکه کارمند دولت و یا وزیری در کابینه ببینم هرگز سعادتمند نمی‌دانم، از نظر من کشت غلات به مراتب محترمانه‌تر و در بسیاری مواقع مفیدتر از تحریر نامه است. من بیشتر تمایل دارم فرمان بدهم نه اینکه فرمان برم، اینها حقایقی است که با مذاق من خوشایند است و دلیلی هم برای آن ندارم. یک کارمند دولت در پروس مانند عضو هیئت ارکستر است وی باید سازی بنوازد که قبلاً برایش تنظیم شده، ولی من به سهم خود می‌خواهم یا آهنگی ننوازم، یا آهنگی ساز کنم که خود دوست دارم …»(مصطفوی، ۱۳۵۴: ۳۷) بدنبال چنین افکاری بود که مدتی به تک‌نواز بزرگ مشهور شد، در سال ۱۸۴۴ به علت خستگی از زندگی یکنواخت خود مجدداً تصمیم گرفت به دستگاه دولت راه یابد تا بلکه خود را از احساس خستگی نسبت به محیطی که در آن زندگی می‌کرد، رهایی دهد. لیکن بیش از دو هفته سپری نشده‌بود که به قول خودش به علت عدم سازگاری با رؤسای خود، مجدداً استعفا داد و به یک محفل مذهبی راه یافت که در افکار وی تأثیر فراوان کرد، چنانکه بعد از جنگ سدان اظهار داشت: «… اگر افکار من بر پایه‌ی حیرت‌انگیز عقاید مذهبی متکی نبود شما(آلمانی‌ها) صاحب چنین صدراعظمی نبودید، وی عقیده داشت که در قوی ساختن پروس و اتحاد آلمان اراده‌ی الهی را مجری می‌دارد. این فکر خود برای وی منشأ قدرت بود، که چون خداوند جانب او را داشت لذا مخالفت دیگران را به حساب نمی‌آورد …»(مصطفوی، ۱۳۵۴: ۳۹)(چگونگی به قدرت رسیدن بیسمارک را در بخش بعدی پایان‌نامه ملاحظه خواهید نمود.)
بیسمارک سیاستمداری لایق، بی‌رحم و در پنهان‌کردن مقاصد حقیقی خود نابغه بود. غالباً در سیاست‌های خود به نحو شگفت‌انگیز عاری از انسجام بود، گاه در آن واحد دو سیاست ظاهراً متضاد را تعقیب می‌کرد تا بالاخره در انتخاب یکی از آن دو سیاست تصمیم قطعی اتخاذ کند. قدرت او از نوع اقتدار زورمندانه بود، «…این نوع اقتدار نامشروع است، این نوع اقتدار طبق قانون و اختیارات رسمی اعمال نمی‌شود، بلکه زور محض ضمانت اجرای آن است»(عالم، ۱۳۸۸: ۱۰۳) لذا هر سیاستی که بیسمارک از آن پیروی می‌کرد، زور و فشار استخوان‌بندی آن را تشکیل می‌داد. «… او دوست دارد با خشونت لحن، تندی بیان، تظاهر به تحقیر قواعد حقوقی، مخاطب خود را تحقیر کند؛ او شکل‌های مودبانه «نرم» دیپلمات‌های سنتی را نادیده می‌گیرد، تمسخر و گاهی طنز را بکار می‌گیرد و مقداری تحقیر هم بر آن می‌افزاید، اینها راه‌های اوست برای تسلط یافتن بر مخاطب. اما این نقاب خشن طبیعتی را می‌پوشاند که عصبی، پرشور، ارضاء نشده، بدگمان و کینه‌جو است حتی نسبت به رقبای آلمانی و یا حریفان احتمالی …»(رونون، ۱۳۷۰، ج۱: ۳۱۸ و ۳۱۷) همچنین متکی به نظرات شخص خود بود و چنانکه می‌توان گفت از مواهب زمامداران برخوردار بوده‌است، «… صافی و شفافیت پرقدرتی که هیچگونه سنت، آئین، علاقه‌ی از پیش ایجاد شده خللی در آن ایجاد نمی‌کند، استعداد تمییز منافع موجود و تخمین نیروهای حاضر، مهارت پرداختن به چند امر در آن واحد، ظرافت ملاحظه‌ی روانی که به او اجازه می‌دهد حالت روحی حریف را به حدس دریابد و به نقاط ضعف او پی برد و همچنین روشن‌بینی و فراست او و …»(رونون، ۱۳۷۰، ج۱: ۳۱۸) از دیگر خصائص و ویژگی‌های بیسمارک به شمار می‌روند.
شکل ۳-۱ بیسمارک موجد امپراتوری آلمان(www. wikimedia.org)
با اینکه اساس سیاست بیسمارک را زور تشکیل می‌داد، اما هرگز نگفت که زور مقدم بر قانون است بلکه بر این باور بود که کسی که قدرت را در دست دارد، در هر جهتی که می‌خواهد پیش می‌رود، او این نصیحت ماکیاولی را که گفته‌بود «از وطن به هرحال باید دفاع کرد، چه از راه افتخارآمیز و چه با وسایل ننگ‌آور»(ماکیاولی، ۱۳۷۷: ۴۰۸) را به خوبی درک کرده‌بود و مدنظر داشت و از اینرو به فرمانروایی که در تصور ماکیاولی نقش بسته‌بود بسیار شباهت داشت. او سیاستمداری تندخو بود و به یقین رسیده‌بود که چیزی بیش از معاصرانش دارد. فکری باز و قاطع داشت و با اصول نظری خالی از جنبه‌ی عملی مخالف. او باور نمی‌کرد که در سیاست، کسی اقدامی مجانی بنماید. به همین سبب هیچ محرکی را جز منفعت در سیاست دخیل نمی‌دانست و سیاست احساساتی در نظر او حماقت محض محسوب می‌شد. ارزش‌ها را خوب می‌دانست و روزنامه‌نگاران را مجبور می‌کرد تا خبرهای هماهنگ با خواسته‌های او بنویسند، که در فریفتن مردم بسیار مؤثر افتاد. بیسمارک اگرچه اراده‌ای قوی داشت، ولی بیشتر رفتارش از اشرافی بودنش مایه می‌گرفت «… چون شوخ‌طبع و خوش‌خلق بود، هیچ‌چیز را بیشتر از این دوست نداشت که آرام بنشیند و به گپ زدن بپردازد و داستان بگوید و پیپ بلند خود را دود کند و آبجو و ساندویچ هم در دسترس او باشد…» (دنکاف و بکر، ۱۳۸۰: ۳۸۰)
با این اوصاف، انسانی بود برخوردار از هوش سیاسی فوق‌العاده و اراده‌ای آهنین. لحظه‌ای از هدفی که داشت غافل نمی‌شد و در بیان نظرش در برابر هیچکس- حتی ویلهلم اول پادشاه پروس- هراسی به خود راه نمی‌‌داد. این اشراف‌زاده‌ی محافظه‌کار فعال، از آغاز صدارتش صرفاً یک هدف عمده را دنبال می‌کرد یعنی گسترش پروس و وحدت ژرمن‌ها و بوجود آوردن امپراتوری عظیم آلمان بدون حضور اتریش. او چنانکه اشاره شد سیاستش متکی بر زور بود و بر این باور بود که مسائل بزرگ زمان با حرف و با آراء عمومی حل نمی‌شوند، بلکه با «خون و آهن» حل خواهد شد و بعدها هم چنانکه ملاحظه خواهید نمود، صحت سخن خود را به تاریخ ثابت نمود.(برای اطلاعات بیشتر درباره سیاست، شخصیت و افکار بیسمارک ر.ک مصطفوی ۱۳۵۴: ۴۶- ۷ همچنین ر.ک رونون ۱۳۷۰، ج۱: ۴۴۳- ۴۳۶)
۳-۲- به قدرت رسیدن بیسمارک
اگر افکار و شخصیت این شخص را به خوبی درک کرده‌باشید، متوجه خواهید شد که چنین شخصیتی نمی‌تواند در یک‌جا آرام و قرار بگیرد. بیسمارک مدام در جنب و جوش بود، تا اینکه سرانجام به مجلس دِیِت راه یافت و بدین گونه قدم به زندگی سیاسی گذاشت، و نخستین تجربیات سیاسی را آموخت و خود را به جامعه معرفی نمود. وی در این مجلس چندین مرتبه به سخنرانی پرداخت که در آن‌ها از محافظه‌کاران حمایت، و به مخالفت با آزادیخواهان پرداخت، چیزی که ژرمن‌ها را آزرده می‌ساخت. این مجلس پس از دو هفته منحل شد. در همین زمان بود که انقلاب‌های ۱۸۴۸ از فرانسه شروع و اروپا و بخصوص ژرمن‌ها را نیز فرا گرفت. هدف ژرمن‌ها از این انقلاب دستیابی به وحدت ملی بود. «… بیسمارک از مخالفان سرسخت انقلاب و از پیشتازان پرشور عقاید ضدانقلابی بود. اما هنوز کاملاً در معرض افکار عمومی قرار نگرفته‌بود، ولی بوسیله مطبوعات محافظه‌کاران و نیز از طریق اشرافیان می‌کوشید پادشاه را به تغییر روشی وادارد …»(تنبروک، ۱۳۵۸: ۱۶۳)
درپی انقلاب ۱۸۴۸ ژرمن‌ها پارلمان پروس تأسیس یافت، اما مسلم بود که بیسمارک در چنین مجمعی جایی نخواهد داشت. هرچند تلاش‌های فراوانی نمود تا به عضویت آن درآید اما در این راه توفیق نیافت. مدتی سعی کرد تا از میان یونکرها گروهی ضدانقلاب تشکیل دهد، درهمین راستا به درباریان شاه نزدیکتر شد و بتدریج شروع به تحرکاتی در میان آن‌ها نمود. ضمن اینکه کوشش مجلس پروس درجهت وحدت ژرمن‌ها به سرانجام نرسید، درنتیجه انقلاب ۱۸۴۸ اتریش مترنیخ فرار کرد، سقوط مترنیخ برای ژرمن‌ها یک نتیجه مثبت و یک نتیجه‌ی منفی داشت. نتیجه مثبت آن بود که مترنیخ یکی از شخصیت‌های مهم ضدافکار ناسیونالیستی دیگر مانعی برای وحدت ژرمن‌ها نبود، و نتیجه منفی اینکه با سقوط مترنیخ دولت اتریش بر مشکلات خود فایق آمد و تلاش می‌کرد تا مجدداً کنفدراسیون ایالات ژرمنی را تحت لوای سیاسی خود تأسیس کند. به همین علت پس از تنش‌هایی که برخی از آنان تا سر حد یک جنگ بین اتریش و پروس پیش رفته‌بود، پیمان الموتز[۶۷] بین طرفین به امضاء رسید، در این پیمان پروس بسیاری از امتیازات خود را از دست داد و باعث شد که در میان ایالات ژرمنی از اعتبارش کاسته شود(۱۸۵۰). «… این واقعه معروف به خواری الموتز است، این اصطلاح نشان می‌دهد که چقدر پروس‌ها از این واقعه نفرت داشته‌اند. با این وصف خود بیسمارک از عهدنامه الموتز دفاع می‌کرد …»(برینتون و دیگران، ۱۳۴۰، ج۲: ۲۲۹) با این حال که تمام مردم پروس از او اظهار انزجار می‌کردند، او هیچ اعتنائی به نظر آنان نکرد و هدف خود را پی گرفت. این عمل قوام بیسمارک در سیاست خویش را نشان داد که بعدها هم در سیاست خارجی آن را دنبال نمود.
فردریک ویلهلم چهارم پادشاه پروس موافق نظرات بیسمارک نبود. لیکن بیسمارک به توصیه درباریان بعنوان نماینده پروس در دیت فرانکفورت راه یافت.(قبلاً اشاره شد که بیسمارک خود را به درباریان نزدیک می‌کرد) لذا این سمت را می‌توان نتیجه‌ی گفت و شنودهای خود او با دربار پادشاه پروس دانست. بیسمارک در ۱۱ مه ۱۸۵۱ به دیت فرانکفورت وارد شد و مدت هشت سال در این مقام باقی ماند و در این مدت شور و حرارت خود را نیز در دفاع از پروس به نمایش گذاشت. وی گرچه از پیمان الموتز دفاع می‌کرد، لکن اقدام اتریش، فقط از آن جهت که هر نوع نهضت آزادیخواهی را منکوب می‌کرد مورد تأیید او قرار می‌گرفت، وی هنوز افکار منسجمی راجع به سیاست آینده خود نداشت و به فکر مبارزه با اتریش با آن شدت و حدّت که از این پس دنبال کرد نرسیده بود. «… سال‌هایی که از ۱۸۵۱ تا ۱۸۵۹ در فرانکفورت سپری کرده‌بود، بیسمارک را متقاعد گردانید که پروس حق ندارد به هیچگونه تحکیمی در بنیان کنفدراسیون که زیر نفوذ اتریش بود، با نظر مدارا بنگرد …»(گریمبرگ، ۱۳۷۱، ج۱۰: ۴۰۶) بدین گونه در فرانکفورت رفتار غرورآمیز نمایندگان اتریش را دید و متوجه خصومت اتریش با پروس گردید به همین جهت بر آن شد تا در کار روابط اتریش با دیت اخلال ایجاد کند. او گفت: «… انریشی‌ها مردمی هستند و خواهند بود که به خدعه و فریب متوسل خواهند شد. با توجه به جاه‌طلبی‌های فوق‌العاده آنان نسبت به سیاست داخلی و خارجی که بر مبنای هیچ نو حقیقتی استوار نیست به نظر من غیرممکن است بتوانیم با آن دولت وارد یک پیمان شرافتمندانه شویم …»(مصطفوی، ۱۳۵۴: ۴۸ و ۴۷) بدین ترتیب درصدد برآمد تا اتریش را از اتحادیه ایالات ژرمنی جدا سازد.
یکی از پیروزی‌های بزرگ بیسمارک در خلال این هشت سال، ممانعت از الحاق اتریش به اتحادیه گمرکی موسوم به زولورین بود. از هنگامی که این پیمان منعقد گردید، دولت اتریش تمام تلاش خود را برای الحاق به آن به کار انداخت، زیرا علاوه بر جنبه‌های اقتصادی آن، حربه‌ی دیگری برای اعمال قدرت آن دولت در ایالات ژرمنی محسوب می‌شد. اتریش هرچند با قرارداد الموتز موفقیت‌هایی کسب کرده‌بود، اما نتوانست به اتحادیه زولورین ملحق شود. تلاش‌های آنان در این راه با مرگ فن‌شورازنبرگ[۶۸] که به جای مترنیخ به صدارت اعظمی اتریش منصوب شده‌بود و تلاش‌های پی‌درپی بیسمارک برای ممانعت از این عمل، کوشش‌های آن را خنثی ساخت.
بیسمارک در این دوران مبارزات خود علیه اتریش را در جریان جنگ کریمه(۱۸۵۶- ۱۸۵۴) به اوج رساند. این جنگ که بر اثر اختلاف میان روسیه از یک طرف و فرانسه و انگلیس از طرف دیگر درخصوص مسائل شرق برپا شده‌بود، پروس مستقیماً منافعی در آن نداشت، بلکه قصد داشت از اختلافات بهره‌برداری کند، لکن دولت اتریش بخاطر موقعیت جغرافیایی خود در مسائل شرق منافع مستقیم داشت و این منافع با مقاصد دولت‌های انگلیس و فرانسه موافق و با روسیه مغایر بود «… پروس تحت نصایح بیسمارک نه تنها بی‌طرف باقی ماند، بلکه با جلوگیری از ورود اتریش کمک ذیقیمتی به روسیه کرد. در خاتمه جنگ نیز نصایح دولت پروس، روسیه را تشویق به قبول شرایط متفقین نمود، به این ترتیب نظر موافق روسیه نسبت به پروس جلب شد …»(ستوده تهرانی، ۱۳۳۶، ج۱: ۷۵ و ۷۴) در مجموع کنگره پاریس موجب ضعف اتریش و برتری روسیه گردید که هردو بر اثر سیاست‌های بیسمارک بود و اتریش نه تنها دوستی روسیه را از دست داد بلکه احتمال درگیری بین دو کشور در حوزه بالکان را در آینده نوید می‌داد. نمایندگی بیسمارک در دیت فرانکفورت با مرگ فردریک ویلهلم چهارم در ۱۸۵۹ به پایان رسید، بیسمارک در همین سال وارد مرحله‌ای دیگر برای به قدرت رسیدن، شد.
بیسمارک در ۱۸۵۹ بعنوان سفیر پروس در روسیه از فرانکفورت عازم سن‌پطرزبورگ شد. مدت اقامت او در این شهر سه سال بود،(از آوریل ۱۸۵۹ تا آوریل ۱۸۶۲). او از این مأموریت احساس رضایت نکرد و معتقد بود که تبعید شده و او را در یخ گذاشته‌اند و بر زبان آورد که «… در آن سوراخ روباه دیت فرانکفورت که همه گذرگاه و حتی راه‌های اضطراری‌اش را می‌شناختم، بهتر از هرجای دیگر می‌توانستم به پروس خدمت کنم …»(گریمبرگ، ۱۳۷۱، ج۱۰: ۴۰۷) با این حال این دوره در تکوین عقاید سیاسی او سخت مؤثر بود. زیرا از نزدیک با یکی از دول بزرگ این عهد در تماس بود و با شخصیت‌هایی چون تزار الکساندر دوم و سایر سیاستمداران روسی آشنا شد. او در این هنگام همانند دوره‌ای که نماینده پروس در دیت فرانکفورت بود، عقیده داشت، تنها دشمن پروس اتریش است، لذا «… هیچ چیز را به اندازه‌ی شکست اتریش آرزو نمی‌کرد، به هنگام ورودش به سن‌پطرزبورگ وقتی که مشاهده کرد همه‌ی روسیه و ازجمله تزار به شدت از اتریش متنفرند، خشنود گردید. زیرا در آنجا هنوز رفتار خصمانه اتریش را در طول جنگ کریمه از یاد نبرده بودند …»(گریمبرگ، ۱۳۷۱، ج۱۰: ۴۰۸)
در همین ایام، آلبرشت فن‌رون، وزیر جنگ پروس و دوست صمیمی بیسمارک، پادشاه پروس را تشویق می‌نمود، تا برای حل مشکلات پروس که ناشی از خودنمائی ناپلئون سوم امپراتور فرانسه در صحنه‌ی سیاست اروپا بود، بیسمارک را فراخواند اما پادشاه که بیسمارک را دشمن اتریش می‌دانست و نه فرانسه، حاضر به احضار او نشد، اما چون اختلافات بالا گرفت پادشاه او را فراخواند، ولی چون از نظر پادشاه آماده‌ی تفویض مقام صدراعظمی نبود، پس از مدتی او را در آوریل ۱۸۶۲ بعنوان سفیر پروس در فرانسه روانه پاریس کرد. اگرچه دوران هشت ساله‌ی وی در فرانکفورت باعث کینه و نفرت وی نسبت به اتریش گردید ولی اقامت سه ساله او در سن‌پطرزبورگ، با آنکه رضایت چندانی از این اقامت نداشت، اما وی را دشمن روسیه نکرد و بدینگونه سن‌پطرزبورگ تنها پایتختی بود که بیسمارک آن را ترک کرد، بدون آنکه تصمیم داشته‌باشد در آینده از آنجا انتقام بگیرد یا آن را تحقیر کند، که البته یکی از علل آن را باید دشمنی مشترک پروس و روسیه با اتریش دانست.
بیسمارک در ماه مه ۱۸۶۲ به سفارت پروس در پاریس وارد گردید، در واقع در نامه‌ای به همسرش چنین نوشت: «… من بار دیگر احساس می‌کنم که کاری باید انجام دهم، اما درست نمی‌دانم چه کاری را باید بر عهده بگیرم …»(گریمبرگ، ۱۳۷۱، ج۱۰: ۴۰۹) این مأموریت چندان طول نکشید و در طی این مدت چند ماهه، فعالیت دیپلماسی او جز مذاکراتی با ناپلئون سوم و سفری به انگلستان و ملاقات و گفتگوئی با بنجامین دیزرائیلی[۶۹] نخست وزیر معروف و بنیانگذار سیاست جهانگیرانه انگلیس، چیزی بیش نبود. در مذاکرات با دیزرائیلی، زمانیکه دیزرائیلی از او پرسید در صورتیکه امور را بدست بگیرد چه برنامه را تعقیب خواهد کرد. او پاسخ داد «… نخستین توجه من به ارتش و تجدید سازمان آن خواهد بود. بمحض آنکه به قدر کافی قدرت یافتم از آن نخست برای تصفیه حساب با اتریش استفاده خواهم کرد، کنفدراسیون ایالات ژرمنی را منحل خواهم ساخت … و تحت رهبری پروس آلمان متحد را تأسیس خواهم نمود …»(مصطفوی، ۱۳۵۴: ۶۴) بیسمارک همچنین به افکار و نقشه‌های ناپلئون سوم پی برد و جاه‌طلبی او را تشخیص داد.
در همین سال- ۱۸۶۲- روابط ویلهلم اول پادشاه پروس با پارلمان بر سر بودجه‌ی نظامی سخت تیره شده‌بود زیرا پادشاه قادر نبود مقاومت پارلمان درخصوص بودجه‌ی نظامی را درهم بشکند. آلبرشن فن‌رون که از تلاش برای تفویض مقام صدارت اعظمی به دوست خود بیسمارک هنوز دست برنداشته بود، فرصت را غنیمت شمرد و یکبار دیگر به ویلهلم اول گوشزد نمود که بیسمارک می‌تواند هر مانعی را درهم کوبد، ویلهلم اول که از وضع پیش آمده به ستوه آمده‌بود در برابر توصیه‌های آلبرشت فن‌رون نرمش نشان داد. فن‌رون وزیر جنگ پروس موقعیت را مناسب تشخیص داد و طی تلگرافی از بیسمارک درخواست کرد هرچه سریع‌تر خود را به برلن برساند. بیسمارک یک روز بعد در نوزدهم سپتامبر ۱۸۶۲ خود را به برلن رساند و در بیست و سوم همین ماه مقام صدراعظمی و وزارت امور خارجه پروس به او تفویض شد، و در این نطق خود اعلام نمود «… گره‌های دشوار بزرگ زمانه را نه با نطق و خطابه و آرای اکثریت، بلکه با «آهن و خون» می‌توان گشود.»(گریمبرگ، ۱۳۷۱، ج۱۰: ۴۰۷)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:09:00 ب.ظ ]




رفتار اخلاقی در اسلام، رفتاری است که مورد تأیید عقل قرار گیرد و احکام اسلامی نیز بر اساس مصالح و مفاسد امور تعیین شده‌اند.[۱۰۷]

۴- امر به معروف و نهی از منکر

«وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّهٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».[۱۰۸]
«باید از شما مسلمانان گروهی، مردم را به خیر دعوت کنند و آنها را به انجام امور نیک ترغیب کنند و از انجام امور ناپسندیده بازدارند، این گروه رستگارند».
امر به معروف و نهی از منکر جنبه ارشادی دارد و یک روش تربیتی اساسی است. انسان طبیعتاً ارشاد را بهتر از دستور دادن تحمل می‌کند. افراد در موارد مختلف در برابر دستورها مقاومت کرده و گاه میل دارند برخلاف دستور دیگران عمل کنند.
ارشاد، تماس دو فرد را با هم بهتر کرده و باعث ارتباط بهتری بین آنها می‌شود. کار مربی یا پدر و مادر اگر جنبه ارشادی داشته باشد مؤثرتر از روش‌های دیگر است.
رسوخ پیدا کردن این روش موجب ادامه یافتن تربیت و اصلاح دائمی افراد می‌گردد و فرد پیوسته سعی می‌کند عمل خود را تحت نظر گرفته و جمع نیز درصدد نظارت بر اعمال خود برمی‌آید.[۱۰۹]

۵- جهاد، یک روش قاطع تربیتی

«الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِندَ اللّهِ وَأُوْلَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ».[۱۱۰]
«آنان که ایمان آوردند و از وطن مهاجرت کردند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند، نزد خدا مقام والایی دارند و آنها رستگار هستند».
جهاد در راه خدا که راه کمال انسانی است از ارکان اصلی اسلام است و مبارزه در راه ظلم و فساد از وظایف عمده مسلمانان می‌باشد.
جهاد برای مسلمانان امری دایمی است، این امر جنبه انقلابی و پویایی مکتب اسلام را زنده نگه می‌دارد و جهاد با نفس، ضامن تکامل شخصیت فرد است. جهاد به منزله عامل نیرومندی است که جامعه اسلامی را در مسیر توحیدی یعنی مسیری که در آن تقوا، حکمت، عدالت و ایثار، هدف‌های اساسی را تشکیل می‌دهند، قرار می‌دهد و ظلم را از ریشه برمی‌اندازد.
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
پیامبر e می‌فرمایند:
«جاهَدوا اَهْوائَکم کَما تَجاهَدون اَعْدائَکُمْ»
با تمایلات و هواهای خود مبارزه کنید، همانطور که در برابر دشمنان خویش جهاد می‌کنید.
انسان خواهان این است که منافع خود را بر منافع جامعه مقدم بدارد از این جهت است که با جمع درگیری پیدا می‌کند.
بر اساس معیارهای اخلاقی فرد باید انگیزه‌های شخصی‌اش را فدای انگیزه‌های اجتماعی کند تا بتوان به اهداف مد نظر در اسلام رسید. اما قدرت تمایلات شخصی در موارد مختلف مانع انجام این امر می‌گردد و فرد خواسته‌ها و نیازهایش را بر جمع ترجیح می‌دهد پس باید پشتوانه محکمی برای رفتار آدمی در نظر گرفت. در این رابطه است که تقوای برگرفته از نظام توحیدی مطرح می‌گردد.
رسوخ تقوای دینی در افراد، مانع سودجویی و سلطه‌طلبی آنها می‌گردد. این انگیزه چون فرد را به منبع کمال و عدل و حکمت ارتباط می‌دهد جلوی انحراف او را می‌گیرد و بر همین اساس است که جهاد در راه خدا به صورت ایثار و از خودگذشتگی و خدمت به خلق جلوه‌گر می‌شود.

۶- پند و اندرز

موعظه یا اندرز نیکو، یکی از طرق دعوت مردم به خداشناسی است.
در سوره لقمان نمونه‌ای از اندرز پدر به پسر آمده است.
لقمان فرزند خود را به توحید و خودداری از شرک دعوت می‌کند. او از فرزند خود می‌خواهد که به پدر و مادرش احترام بگذارد، اما در عین حال به فرزند خود توصیه می‌کند که اگر پدر و مادر او را به امری که بدان علم ندارد یا از آن آگاه نیست تشویق کنند از آنها پیروی ننماید.
انسان‌ها با هم متفاوتند همه را نمی‌توان به یک صورت تربیت نمود. بعضی از افراد به وسیله ارشاد تربیت می‌شوند، گروهی با توجه به شرایط و موقعیت خود در تربیت خویشتن اقدام می‌کنند. پند و اندرز نیز در تربیت بسیاری از افراد مؤثر است. گاه یک جمله کوتاه، یا یک تذکر فرد را بیدار می‌کند و او را از اعمالی که انجام می‌دهد آگاه می کند. در آیه شریفه زیر روش‌های دعوت مطرح شده است:
«ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».[۱۱۱]
در این آیه حکمت همراه با موعظه و بحث بیان شده است.[۱۱۲]

۷- تربیت از طریق ذکر مَثَل

«مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ».[۱۱۳]
در این آیه وضع افرادی که از اسلام روی گردان شده و در مسیر شرک قدم می‌نهند به وضع عنکبوت تشبیه شده است که خانه‌ای برای خود می‌سازد اما خانه‌اش سست‌ترین خانه‌هاست و همانند خانه عنکبوت با یک باد ضعیف و کوچک خراب می‌شود.
گاهی مَثَل، جاذبه‌ای خاص دارد و توجه فرد را به خود جلب می‌کند. متفکران و خردمندان نیز گاهی در برخورد به یک مَثَل به تحقیق در مورد آن پرداخته و از این طریق راه دانش و علم و آگاهی خود را گسترش می‌دهند. در ادامه آیه فوق آمده است:
«وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ».[۱۱۴]
«و اینگونه مثل‌ها را ما برای مردم ذکر می‌کنیم اما آگاهان یا صاحبان بینش درباره آنها تعقل می‌کنند».
در قرآن با ذکر قصه‌ها توجه افراد به اصول و حقایق اخلاقی جلب می‌شود. گاه با ذکر داستان‌ها، افراد را تربیت نمود. تربیت از طریق ذکر داستان در مراحل مختلف رشد، مفید است.
در ضمن گفتن داستان باید نکته‌های اساسی آن را با کمک کودکان و نوجوانان روشن کرد. منظور این است که ضمن استفاده از جاذبیت داستان، هدف آن را که تربیت واقعی انسانهاست را نیز در نظر گرفت. در قرآن کریم آمده است:

۸- دعا و نیایش

یکی از روش‌های تربیتی اساسی در اسلام، دعا و نیایش به درگاه خداوند است. در آیه ۷۷ سوره فرقان اهمیت دعا در جلب عنایت الهی ذکر شده است:
«قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ».
«ای رسول، به امت بگو اگر دعای شما نبود خدا به شما چه توجه و اعتنایی داشت».
«وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ».[۱۱۵]
«و بیامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما، سلطان و یار و یاور ما تویی، ما را به (مغلوب کردن) گروه کافران یاری فرما».
در این آیه منظور از دعا، طلب استغفار و توبه به درگاه باری تعالی است.
«وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیفَهً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ».[۱۱۶]
«خدای خود را با تضرع و پنهانی و بی‌آنکه آواز برکشی، در دل خود در صبح و شام یاد کن».
منظور این دعا، پیوسته به یاد خدا بودن است.[۱۱۷]

۹- پاداش و تنبیه

یکی از روش‌های متداول در تعلیم و تربیت استفاده از پاداش و تنبیه است. انسان، طبیعتاً از پاداش لذت می‌برد و از تنبیه روگردان است. همین گرایش انسان سبب تشویق انسان به انجام کارهای خوب و خودداری از انجام کارهای ناپسند می‌شود.
تجربیات آدمی در طول تاریخ، تأثیر پاداش و تنبیه را تأیید می‌کند. جایزه، تشویق، ستایش، احترام، محبوبیت از جمله اموری هستند که نیکوکاران از آنها برخوردار می‌شوند.
در دین مقدس اسلام تشویق و تنبیه به صورت‌های گوناگون بیان شده است. در کتب اسلامی از بهشت و دوزخ، سود و زیان، خیر و صلاح، شر و بدبختی و سرانجام خوب و رستگاری سخن به میان آمده است. در قرآن کریم گاهی متخلفان به عنوان ستمگران معرفی می‌شوند:
«وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ».[۱۱۸]
«و هر که از حدود و قوانین الهی تجاوز کند ستمکار خواهد بود».
و زمانی گنهکاران را به عذاب دوزخ تهدید می‌کند.
«وَمَن یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِیهَا».[۱۱۹]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:08:00 ب.ظ ]