عقل عملی:«قسمت دیگر درک چیزهایى است که باید بکنیم، درک «بایدها»».مبنای عقل عملی مبنای علوم زندگی ، و زیربنای اصول اخلاقی است.علم اخلاق از عقل عملی سرچشمه می گیرد. لکن قضاوت و رسیدگی به امورو واقعیتها درآن گنجانده نشده،وازعهده ی آن خارج است؛ زیرا عقل عملی آن است که مفهوم خوبی و بدی و حسن و قبح را روشن ساخته ، و انسان را به کار وامی دارد. در حقیقت قاضی باب اخلاق و قضایای اعتباری ، عقل عملی است.از این رو آنچه که در روایات و آثار دینی وارد شده که تقوا عقل را روشن می کند و دریچه ی حکمت را به روی انسان می گشاید ، همه مربوط به عقل عملی است . یعنی در اثر تقوا ، انسان درد خود و دوای خود را بهتر تشخیص داده ، و راهی را که باید در زندگی پیش گیرد ، نیکوتر می شناسد.[۱۱۰]
برخی عقل را این گونه تقسیم بندی کردند که عقل بر دو قسم است : کلّى و جزئى ؛ اما عقل کلّى یا کلّ و به عبارت دیگر داناى مطلق خداست و انسان ، داراى عقل جزیى است و تمام اشتباهات ناشى از این است که عقل خود را در درک همه واقعیت‏ها و روابط اشیاء مستقل مى‏داند و مى‏خواهد با این عقل جزئى نسبت به کلّ حقایق نظر داده و در تمام امور مى‏خواهد عقل خود را معیار قرار بدهد ، در حالى که میدان دید عقل جزئى محدود است و با محدودیّت عقل نمى‏توان به تمام واقعیت‏هارسید.[۱۱۱]
البته عده ای غیر ازاین نوع تقسیم بندی به تقسیم بندی دیگری نیز قائل شده اند:

 

    1. عقل هیولانی: قوه ای طبیعی در نفس انسان است که قادر به تعقل علوم بدیهی و نظری است، ولی هیچیک از علوم را تعقل نکرده است.

 

    1. عقل بالملکه: عقلی را می گویند که علوم بدیهی اعم از تصور و تصدیق را در خود پذیرفته است.
      ۳٫ عقل بالفعل: عقل در این مرتبه، علوم نظری را به وسیله حواس و با کمک علوم بدیهی استنتاج کرده است.

 

    1. عقل مستفاد:عقل در این رتبه همه علوم بدیهی و نظری را تعقل نموده و قادربه احضار همه آنهاست، و چون عالَم علمی ای شده است که شبیه عالم عینی است.

 

عقلی که می تواند به محاسبه سود و زیان دنیا بپردازد و مصلحت و مفسده مادی اموررا بسنجد،از حدّ عقل بالفعل تجاوز نکرده است وعقلی که جامع نگر است همان عقل مستفاد است.همه کسانی که به رتبه عقل مستفاد رسیده اند و همه آنهایی که از سرچشمه عقل مستفاد بهره می گیرند، عاقل هستند؛ زیرا عمل آنان به مصلحت حیات مستمر دنیا و آخرتشان صورت می پذیرد. دین که از سرچشمه علم مطلق بر جان انسان جاری می شود، در بردارنده مصالح و مفاسد انسان در مقیاس دنیا و آخرت است.[۱۱۲]
خلاصه مطلب این که ما از آن عقل کلی یا عقل عملی یا عقل مستفاد برخوردارنیستیم و به عبارت دیگر عقل ما محدود است.
عقل ـ به عنوان توانایى ذهنى براى فهمیدن، بویژه هنگام تأمل مفهومى یا استنتاج - منبع بنیادینى براى باورها، توجیه‏ها و شناخت‏ها است. عقل مانند خودآگاهى درون‏نگرانه و برخلاف ادراک و حافظه، یک توانایى فعال است، به این معنا که مى‏توان، در محدوده‏هاى خاصى، به‏طور ارادى از آن استفاده‏هاى موفقیت‏آمیزى به عمل آورد. مى‏توانیم صرفاً با اراده کردن، در باب گزاره‏هاى منطقى و ریاضى تأمل کنیم. اما اگرچه مى‏توانیم صرفا با اراده کردن، به اطراف خود بنگریم، ادراک کردن چیزى به‏وجود آن در اطرافمان وابسته است: درختان، گلها، و کتاب‏ها به همان صورت مطمئنى که اعداد در دسترس اندیشه‏مان هستند، در دسترس چشمانمان نیستند. مى‏توانیم با تأمل و تعمق بر گستره وسیع چیزهاى درون ذهنمان، مقدار فراوانى باور توجیه شده و معرفت قابل توجه به‏دست آوریم.[۱۱۳]
شهید مطهری در این راستا چنین بیان کرده است :
«امکانات عقلی بشر برای معرفت ذات مقدس خداوند حدود معینی دارد که از آن حدود نمی تواند تجاوز کند.حتی کامل ترین افراد بشر حق دارد بگوید:«من نتوانم تو را آنچنان که بایست توصیف کنم،تو آن چنانی که خود توصیف کرده ای.آنچه از راهنمائی­های پیشوایان دین استفاده می شود محدودیت قدرت سیر عقلانی بشر است نه ناتوانی و ممنوعیت کامل عقل بشر».[۱۱۴]
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
پس درمحدودیت عقل می توان این گونه بیان کرد:
محدودیت توان عقل در شناخت همه راه های ادراک حقایق ، درادراک خود حقایق ، درادراک همه ابعاد حقیقتهای تا اندازه ای درک شده ،درادراک کامل روابط حقیقتهای تا اندازه ای درک شده با حقیقتهای دیگر، درادراک حقیقتهای فراعقلی ( به طور خاص ) ، درادراک تاثیر معرفت موضوعات فراعقلی در معرفت موضوعات عقلی محض ،درادراک تاثیرمعرفت موضوعات فراعقلی در معرفت موضوعات تجربی و حسی، درادراک تاثیر معرفت موضوعات فراعقلی در معرفت موضوعات کشفی و شهودی (در سلوک صناعی) ،محدودیت توان عقل درادراک روش درست استفاده از عقل (راه کاربردعقل)، درادراک عوامل خنثی کننده معرفت عقلی.[۱۱۵]
محدودیت علم
درمقوله محدودیت های انسان به غیر از محدودیت عقل ، محدودیت علم نیز مطرح می شود.از آنجایی که عقل انسان محدود است طبعاً علم آن نیز محدود است.
مایه تفکروتعقل، علم است و امر به هر چیزی، امر به مقدمه آن است و چون تعقل بدون علم میسّر نیست؛ ازاین رو امر به تعقل، خود امر به سرمایه آن (کسب علم) نیز هست. پس انسان برای تعقل وتفکر، ابتدا باید علوم مورد نیاز را کسب کند و آن گاه با تکیه بر آن به تجزیه و تحلیل و تعقل روی آورد.
عقل و علم باید با یکدیگر توأم باشد، و این نکته بسیار خوبى است. اگر انسان تفکر کند ولى اطلاعاتش ضعیف باشد، مثل کارخانه‏اى است‏ که ماده خام ندارد یا ماده خامش کم است؛ قهراً نمى‏تواند کار بکند یا محصولش کم خواهد بود. محصول بستگى دارد به اینکه ماده خام برسد. اگر کارخانه ماده خام زیاد داشته باشد ولى کار نکند، باز فلج است و محصولى نخواهد داشت.درقرآن کریم آمده است:«وَتِلْکَ الْامْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وَ ما یَعْقِلُها الَّا الْعالِمونَ ؛[۱۱۶] این مثلها را براى همه مردم مى‏زنیم اما در آنها تعقل نمى‏کنند مگر دانایان‏». ببینید عقل و علم چگونه با هم توأم شده است.[۱۱۷]
محدودیت علم ودانش بشریکی از موانع راه شناخت و یکی از عوامل خطا وحتی گمراه کننده و تکذیب و انکارحقایق است.چنانکه در طول تاریخ بسیاری از جوانان را حتی به انحراف و گمراهی و الحاد کشانده است .
قرآن به ما می آموزدکه دانش بشری محدود است.ودر آیات مختلف بدان اشاره شده است: « بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ…؛ بلکه (علت ایمان نیاوردنشان) این است که به معارف آن احاطه ندارند، و هنوز به تاویل آن برنخورده‏اند».[۱۱۸]
این آیه شریفه علت حقیقى ایمان نیاوردن آنان و نیز علت این تهمتشان را که گفتند” قرآن کلام خدا نیست، و آورنده‏اش به دروغ آن را به خدا نسبت مى‏دهد” بیان مى‏دارد و مى‏فرماید: علت حقیقى آن این است که از قرآن کریم چیزهایى را تکذیب کردند که به آگاهى از آن احاطه‏اى ندارند، و یا این است که قرآنى را تکذیب کردند که به آگاهى از آن احاطه‏اى ندارند، چون در قرآن کریم معارفى حقیقى از قبیل علوم واقعى وجود دارد، علومى که آگاهى و فهم آنان گنجایش آن علوم را ندارد. مؤید دیگر این معنا جمله بعد از جمله مورد بحث است که مى‏فرماید:«کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ » چون که جهل مشرکین مکه به تاویل قرآن را تشبیه کرده به جهل مشرکین در امت‏هاى قبل، که آنها نیز دعوت انبیاى خود را تکذیب کردند، به خاطر اینکه احاطه علمى به تاویل دستورات آنان نداشتند. پس، معلوم مى‏شود آنچه سایر انبیاء هم آورده بودند تاویل داشته، چه معارفى که آوردند و چه احکامشان، هم چنان که معارف قرآن و احکام آن نیز تاویل دارد، بدون اینکه این تاویل از قبیل مفاهیم و معانى الفاظ باشد و آنها که تاویل را از مقوله معانى الفاظ پنداشته‏اند پندارشان صرف توهم است.
پس، حاصل معناى آیه این شد که این مشرکین که به قرآن نسبت مى‏دهند که ساخته و پرداخته غیر خدا است، و به ناحق به خدا نسبت داده شده، این افتراى مشرکین مثل افتراى مشرکین و کفار از امت‏هاى سابق است که در معارف و احکامى که دعوت‏هاى دینى متضمن آن بود به امورى برخوردند که احاطه علمى به آن نداشتند، تا یقین به آن پیدا نموده تصدیقش کنند، و همین جهلشان وادارشان کرد به اینکه آن امور را تکذیب کنند، و چون فرا رسد آن روزى که در آن روز تاویل آن امور رخ مى‏نمایانند و حقیقت آنها روشن مى‏گردد، آن وقت ناگزیر مى‏شوند به ایقان و تصدیق به آن امور و آن روز روز قیامت است که پرده‏هاى جهل از روى حقایق کنار مى‏رود و حقایق به واقعیت خود رخ مى‏نمایانند. و این ها که در این امت دعوت اسلام را تکذیب کردند، و مرتکب ظلم شدند وضعشان وضع همان افراد از امت‏هاى گذشته است،" فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمِینَ” ببین عاقبت آن ستمکاران چه شد؟ تا حدس بزنى عاقبت این ستمکاران چه خواهد بود.[۱۱۹]
درجای دیگر از قرآن آمده است:«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً[۱۲۰]؛و از تو درباره‏ى روح مى‏پرسند. بگو: روح از امور پروردگارم (و مربوط به او) است و جز اندکى از دانش به شما نداده‏اند».
مناسب‏تر به سیاق آیات این است که مخاطبین به خطاب" وَ ما أُوتِیتُمْ” یهود باشد، و جمله مذکور تتمه کلام رسول خدا(صلی الله وعلیه و آله وسلم) باشد، و هم ایشان پرسش مذکور را کرده باشند، چون در عصر رسول خدا (صلی الله وعلیه و آله وسلم) یهود معروف به علم و دانش بوده‏اند، و در این کلام و خطاب هم مختصر علمى براى آنان اثبات کرده.[۱۲۱] از آنجایی که آنان نسبت به اهل عرب از دانایی بهتری برخوردار بودند به خاطر همین به علم خود مغرور بودند و در خود فضیلتی می دیدندوبا سوالات خود از پیامبر درصدد این مطلب بودند که چگونه علم ما کم است در حالى که تورات، پیش ماست؟یعنی تورات کتابی قبل از قرآن است و ما نسبت به شما بیشتر آگاهیم. اما قرآن صریحاً بدان ها اعلام می کند که اگرچه به علم و دانش معروف هستید اما بدانید که به همه علوم و اسرار آگاه نیستید.! وتورات، در برابر علم خداوند، ناچیز است. پس اشاره قرآن به «ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً» به این است که دانش انسان، محدود و بسیار اندک است. درواقع این آیه اشاره به این مطلب دارد که جز اندکى از علم و دانش به شما عطا نشده است؛ زیرا اگر این مغز کوچک شما را یک گنجشک کوچک بخورد سیر نخواهد شد. پس چگونه مى‏توانید به ماهیت روح که احدى جز ذات خداوند از ذات و حقیقت آن آگاه نیست، آگاه شوید. و این ناآگاهى تنها به آن افراد اختصاص نداشت. بلکه هر فردى از افراد بشر که تا قیامت به وجود بیاید همین طور خواهد بود.[۱۲۲]
ایمان به محدویت دانش بشری و غیب باعث می شود که اولاً ذهن ما در محسوسات متوقف نماند.ثانیاً درهیچ زمان فکر نکنیم که تمام حقایق راکشف کرده ایم . البته این مستلزم این نیست که بشر سرانجام موفق به کشف هیچ یک از حقایق عالم طبیعت نشود بلکه این را می رساندکه ما نباید در یک زمان خاص نسبت به یک پدیده طبیعی ادعای شناخت کامل داشته باشیم[۱۲۳].
دانش بشری در برابر جهان با عظمت هستی همانند قطره ای در برابر دریای بیکران است . انسانهای آگاه نیک می دانند که عقل و دانش آنها هر قدر گسترده باشد ، فروغی از آفتاب دانش خداوندی است و هرگز به خود روا نمی بینند بی آنکه مرز عقل و دانش خویش را به یاد آورند خدای بی نیاز و علیم و حکیم را متهم به ستم نمایند. دانش بشری هر اندازه هم که پیش رود باز نسبت به زمان آینده ناقص و ناتوان تر است.[۱۲۴]
حال جای این سوال است که چرا علم محدود منجر به خطا می شود ؟
از آن جایی که انسان هر چه علمش بالا رود از محسوسات تجاوز نمى‏کندو مجرد قابل حس نیست نه به حواس ظاهریه و نه به حواس باطنیه فقط تصدیق اجمالى می کند به وجود روح چنان چه به ذات مقدس ربوبی در مقام غیب الغیوبى ممکن نمی تواند پى برد حتى در وهم.[۱۲۵]
دراین راستا باید به دونوع علم اشاره ای داشته باشیم :۱- علم حصولی ۲- علم حضوری.
۱- علم حصولی: علم بشر عبارت از صورت حاصل در ذهن است چه از طریق حس درک شود و بفهمد، و یا به طور بداهت استفاده کند، مثل این که عدد چهار دو برابر عدد دو و یا عدد یک نیمى از عدد دو است که نه امر مادى است و نه محسوس بلکه بدیهى است و یا بطور تصدیق فکرى و ضرورى بفهمد، مثل علم به وجود شهر مکه معظمه و مدینه منوره با این که آنها را ندیده ولى به تواتر شنیده است این اقسام علم حصولى بشر است، که از طریق دلیل حس و یا نظر و فکر آگاه شده و بآن احاطه یافته به طوری که انکار پذیر نیست.[۱۲۶] علم حصولی درواقع واسطه‏ای بین شخص عالم و ذات معلوم، وجود دارد که آگاهی بوسیله‌ی آن حاصل می‏شود.[۱۲۷]
علم به حصول صور اشیا است در نزد وی؛ مثل علم به انسان، فرس، بقر و سایر ماهیات و صور آنها عبارت از نفس ماهیاتشان است که موجود شوند به وجود ذهنی و خود صور، معلومات بالذاتند؛ یعنی بدون واسطه صورت دیگر و اشیا خارجیه معلوماتند به واسطه این صور، پس معلوم بالعرضند نه بالذات.[۱۲۸]
آن‌گونه‌ از علم‌ است‌ که‌ هم‌ از موضوع‌ ذهنی‌ و هم‌ از یک‌ موضوع‌ مستقل‌ عینی‌ بهره‌مند است‌ و در بردارنده‌ ارتباط‌ مطابقی‌ میان‌ یکی‌ از آن‌ موضوعات‌ با دیگری‌ می‌باشد. در واقع‌ ترکیب‌ دو موضوع‌ بیرونی‌ و درونی‌ همراه‌ با حداکثر درجه‌ تطابق‌ میان‌ آنان، ذات‌ این‌گونه‌ علم‌ را شکل‌ می‌دهد. موضوع‌ خارجی‌ نقشی‌ اساسی‌ در ذاتیت‌ علم‌ حصولی دارد.[۱۲۹]
۲- علم حضوری: قسم دیگر از علم بشراست. نظر به این که آن را به وجدان و به طور شهود مى‏یابد و محتاج به دلیل از خارج نیست؛ مانند علم به صفات درونى و احاطه انسان به ملکات و خاطرات روانى خود و با تمنا و آرزو و کراهت و محبت و عداوت و رجاء و ناامیدى که همه از حالات نفسانى و شئون روانى است که به حقیقت آنچه در وجود خود باشد مى‏یابد، و در آن نیز هرگز شک نخواهند داشت.
علم حضوری را این گونه تعریف نمودند: “علم ،بدون واسطه به ذات معلوم، تعلّق می‏گیرد و وجود واقعی و عینی معلوم برای عالم و شخص درک کننده، منکشف می‏گردد".[۱۳۰] ” حضور نفس ذات معلوم در نزد عالم بدون حصول صورت.”[۱۳۱] حضور وجود واقعی مُدرَک در محضر مدرِک و عدم غیبت آن از او کافی در علم و ادارک باشد، به حیثیتی که به دو چیز، که یکی مدرک بالذات که آن صورت حاصله نزد مدرِک است و دیگری مدرَک بالعرض که آن موجود واقعی و حقیقت نفس الامری مدرک است احتیاج نباشد؛ اعم از آنکه مُدرِک نفس مُدرَک باشد یا غیر آن.”[۱۳۲]
“‌ نحوه‌ای‌ از علم‌ است‌ که‌ همه‌ نسبت‌هایش‌ را در چارچوب‌ خویش‌ داراست‌ به‌ طوری‌ که‌ تمام‌ ساختار آن‌ مفهوم‌ می‌تواند بدون‌ اعمال‌ هرگونه‌ ارجاع‌ عینی‌ - که‌ به‌ نسبتی‌ خارجی‌ نیازمند است‌ - صادق‌ باشد. یعنی‌ در این‌ نحوه‌ از علم، نسبت‌ «معرفت‌ داشتن»، یک‌ نسبت‌ «خود - شی» است‌ بدون‌ دخالت‌ امری‌ خارجی.[۱۳۳]
آگاهی ما از حالات روانی و احساسات و عواطف خودمان علمی است بی واسطه و حضوری. هنگامی که دچار «ترس» می‏شویم این حالت روانی را مستقیماً و بدون واسطه می‏یابیم نه اینکه به وسیله‌ی صورت یا مفهوم ذهنی آنرا بشناسیم. یا هنگامی که نسبت به کسی یا چیزی «محبّت» پیدا می‏کنیم این جذب و انجذاب درونی را در خودمان می‏یابیم، یا هنگامی که تصمیم بر کاری می‏گیریم از تصمیم و اراده‌ی خودمان بی واسطه آگاه هستیم. و معنی ندارد که کسی بترسد یا چیزی را دوست بدارد یا تصمیم بر کاری بگیرد ولی از ترس یا محبّت ‏یا اراده‌ی خودش آگاه نباشد! و به همین دلیل است که وجود شک و گمان خودمان، قابل انکار نیست و هیچ کس نمی‏تواند ادّعا کند که از شک خودش، آگاه نیست و در وجود شکّش هم شک دارد!
یکی از مصادیق علم حضوری، علم نفس به نیروهای ادراکی و تحریکی خودش می‏باشد. آگاهی نفس از نیروی تفکّر یا تخیّل یا نیروی بکار گیرنده‌ی اعضاء و جوارح بدن، علمی است حضوری و مستقیم، نه اینکه آنها را از راه صورت یا مفهوم ذهنی بشناسد. و به همین دلیل است که هیچ گاه در بکارگیری آنها اشتباه نمی‏کند و مثلاً نیروی ادراکی را به جای نیروی تحریکی به کار نمی‏گیرد و به جای اینکه در باره‌ی چیزی بیاندیشد به انجام حرکات بدنی نمی‏پردازد.[۱۳۴]
در بیان ویژگی های علم حضوری بسیار می توان برشمرد اما آنچه که به بحث ما اشاره دارد یک اصل است و آن هم خطا ناپذیری علم حضوری است نسبت به علم حصولی.
معلوم می‏شود که چرا علم به نفس، و علم به حالات نفسانی و همچنین سایر علوم حضوری، اساساً خطا ناپذیرند؛ زیرا در این موارد، خود واقعیّت عینی، مورد شهود قرار می‏گیرد به خلاف موارد علم حصولی که صورتها و مفاهیم ذهنی، نقش میانجی را ایفاء می‏کنند و ممکن است مطابقت کامل با اشیاء و اشخاص خارجی نداشته باشند.
به دیگر سخن خطای در ادراک در صورتی قابل تصوّر است که بین شخص درک کننده و ذات درک شونده، واسطه‏ای در کار باشد و آگاهی به وسیله‌ی آن، تحقّق یابد. در چنین صورتی جای این سؤال هست که این صورت یا مفهومی که بین درک کننده و درک شونده، واسطه شده و نقش نمایانگری از درک شونده را ایفاء می‏کند آیا دقیقاً درک شونده را نشان می‏دهد و کاملاً با آن مطابقت دارد یا نه؟ و تا ثابت نشود که این صورت و مفهوم دقیقاً مطابق با ذات درک شونده هست یقین به صحّت ادراک، حاصل نمی‏شود. امّا در صورتی که شی‏ء یا شخص درک شونده با وجود عینی خودش و بدون هیچ واسطه‏ای نزد درک کننده، حاضر باشد و یا با آن، وحدت یا اتّحادی داشته باشد دیگر جای فرض خطا نیست. و نمی‏توان سؤال کرد که آیا علم با معلوم، مطابقت دارد یا نه؟ زیرا در این صورت، علم عین معلوم است. حقیقت، عبارت است از ادراکی که مطابق با واقع باشد و کاملاً آن را منکشف سازد، و خطا عبارتست از اعتقادی که مطابق با واقع نباشد.[۱۳۵]
ویژگی رهایی علم حضوری از دوگانگی صدق و کذب نیز، به خطاناپذیری آن برمی‌گردد. اگر صدق و کذب به معنای مطابقت و عدم مطابقت صورت ذهنی با واقعیت‌ خارجی باشد،‌ علم حضوری نه متصف به صدق می‌شود و نه وصف کذب را تحمل می‌کند؛ زیرا صورت ذهنی در علم حضوری راه ندارد تا از مطابقت و عدم مطابقت آن با واقعیت خارجی سخن به میان ‌آید. ولی اگر صدق به معنای کشف واقع باشد، علم حضوری از آن جهت که حضور واقعیت معلوم نزد عالم است، همیشه صادق خواهد بود.[۱۳۶]
پس محدود بودن و خطا پذیر بودن علم ما به خاطر این است که علم ما نسبت به حقایق خارجی، علم حصولی است ؛ نه حضوری . ما چرا نسبت به خویشتن آگاهی کامل داریم؟ از آن جهت است که علم ما نسبت به خویشتن ، علم حضوری است واز این روست که خطا در آن نمی بینیم. اما از آنجایی که علم ما نسبت به خداوند و ذات او ، یک علم حصولی است پس به راحتی دچار خطا و اشتباه می شویم .
۲- ب) خطاپذیری عقل به سبب موانع و حجاب ها
درتوصیف عقل که قبلاً گذشت وازآن به عنوان نیروی تمییز دهنده یادشد، حال این سوال مطرح است که آیا واقعاً عقل خطا می کند؟
عقل حجّت باطنی خدا در وجود بشر بوده مثل انبیاء و ائمه (ع) که حجج بیرونی خدا هستند ، معصوم از خطا و سهو و اشتباه است. آری انسان و استدلالهای او معصوم از خطا نیستند امّا این بدان معنا نیست که عقل خطا می کند ؛ چرا که هر استدلالی فعل عقل نیست تا از خطای در استدلال ، خطای عقل نتیجه گرفته شود ؛ بلکه قوّه ی وهم و خیال نیز قادر به استدلالند. اگر استدلالی کار وهم یا خیال باشد احتمال خطا در آن وجود دارد امّا اگر استدلالی به طور قطع کار عقل باشد محال است خطا در آن راه یابد. چرا که از فرض خطاپذیری و عدم عصمت عقل سفسطه و تناقض لازم می آید ؛ و راه هر گونه یقینی بسته می شود.این عده برای اثبات ادله خوددلایلی ذکر می کنند:
دلیل اوّل:این ادّعا که عقل خطاپذیر است ، یا ادّعایی بی دلیل است یا با دلیل ؛ اگر بی دلیل است که جهل بوده ارزشی ندارد. و اگر با دلیل است ، یا دلیل آن عقلی است یا غیر عقلی. اگر دلیلش عقلی است طبق خود ادّعا احتمال خطا در آن راه دارد. و دلیلی که احتمال خطا در آن راه دارد یقین آور نبوده علم نیست. و دلیلی که یقین آور و علم نیست ارزش نداشته حجّت نیست. و اگر دلیلش غیر عقلی است ، باید ابتدا حجیّت ذاتی آن دلیل غیر عقلی را اثبات نمود. در حالی که نه تنها هیچ دلیلی برای اثبات حجّیّت ذاتی غیر عقل وجود ندارد بلکه دلائل فراوانی برای حجّیّت ذاتی نداشتن آنها نیز موجود است. بنا بر این ، فرض خطاپذیری عقل فرضی است بی دلیل و غیر قابل اثبات.
دلیل دوم: این ادّعا که «عقل خطاپذیر است » ، یا درست است یا نادرست. اگر نادرست باشد عصمت عقل ثابت است. و اگر درست باشد دلیل آن یا عقل است یا غیر عقل. حجّیّت تمام دلائل غیر عقلی متّکی به دلیل عقل است لذا اگر دلیل درستی آن ، دلیل غیر عقلی باشد دور لازم می آید که باطل است. و اگر دلیل درستی آن عقلی است ، طبق ادّعا ، احتمال خطا در آن دلیل نیز راه دارد. پس فرض ادّعا از حدّ احتمال فراتر نرفته به اثبات نمی رسد.
دلیل سوم:کسی که مدّعی است:«عقل خطاپذیر است » این قضیّه را یقینی می داند. حال این قضیّه یا حکم عقل است یا حکم غیر عقل. حجّیّت حکم غیر عقل متّکی بر حکم عقل است. لذا از فرض دوم دور باطل لازم می آید. پس این ادّعا که «عقل خطاپذیر است » حکم عقل می باشد. در این صورت طبق خود ادّعا ، احتمال خطا بودن این ادّعا نیز وجود دارد. و این خلاف فرض بوده تناقض است. چون احتمال خطا داشتن ، یعنی غیر یقینی بودن. و «غیریقینی بودن » نقیض «یقینی بودن » است.
دلیل چهارم:اگر عقل ، خطاپذیر است پس هیچ دلیل عقلی قابل اعتماد نیست. از طرفی ادراکات غیر عقلی نیز حجّیّت ذاتی ندارند مگر علم حضوری انسان به ذات و آثار ذات خود. بنا بر این ، تنها چیزی که انسان به آن یقین دارد خود و آثار درونی خود است. و این یعنی جهل به وجود عالم خارج از خود که مساوی است با سفسطه.
طبق دلائل یاد شده و دلائل دیگری که در کتب معرفت شناسی مطرح شده اند ، عقل مصون از هر خطایی است. و اگر خطایی در استدلالهای انسان رخ می دهد نشان از آن است که آن استدلالها ، فعل عقل نبوده کار وهم و خیالند. به عبارت دیگر چنین استدلالهایی در اصل مغالطه اند نه برهان. یقین عقلی و برهانی ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیر است.
پس سخن گفتن از نارسایی های عقل به معنی حقیقی کلمه معنی ندارد ؛ لکن در روند استدلال ، عواملی وجود دارند که آدمی را از مسیر عقل و برهان خارج نموده او را به وادی مغالطه می کشانند ، که از این عوامل تعبیر می شود به آفات عقل.البته روشن است که این عوامل در حقیقت آفات انسان استدلال کننده اند نه آفات عقل ؛ از این رو تعبیر آفات عقل، تعبیری است مجازی.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...