تحقیقات انجام شده در مورد مقدمه، تصحیح و تعلیقات دیوان میرشمسالدین فقیر دهلوی- فایل ۱۳۷ |
نمیدانم چه منزل بود شب جایی که من بودم سراسر رقص بسمل بود شب جایی که من بودم
ص۱۴۷ـ … متاعی نیست جز یوسف به دوکانی که من دارم:
دوکان: دکّان کلمهای عربی است و این نوع نگارش(دوکان) را میتوان به گونه رسمالخط کاتبان غیرایرانی منسوب کرد که در نسخه اساس دیوان فقیر (علیگر) مشاهده میشود.
ص۱۴۸ـ قشقه تازه بر جبین دارم:
قشقه: تیرگی نشان پیشانی اسب و فارسیان به معنی نشانی که کفار بر پیشانی کنند از زعفران و صندل و غیره استعمال نمایند. (لغتنامه دهخدا) اما در فرهنگ هند به خط و نشانی اطلاق میشود که با خوشبوهایی چون مشک، صندل یا زعفران بر پیشانی به عنوان زینت و زیبایی یا در مراسم مذهبی به کار میبرند. (متدین، ۱۳۸۵: ۳۱۷)
ناز مؤمن و کافر بر چه دستگاه آخر سبحهای و مسواکی ، قشقهای و زنّاری
(غالب دهلوی، :۳۴۹)
ص۱۴۸ـ شغل نظر: نظربازی.
ص۱۴۹ـ گر ز مهر غیر زد آن سرو سیماندام دم… : غزل ذوقافیتین است.
ص۱۴۹ـ مدغم: ادغام شده، در هم پیوسته.
جنبش فتح و آرمیدن ملکهمه در جنبش تو مدغم باد
(انوری، ۱۳۷۶: ۱۰۹)
ص۱۵۰ـ ای دولت وصلت کام دلم / وی صبح از یادت شام دلم:
با توجه به وزن این غزل به نظر میرسد فقیر آن را برای تصنیفخوانی سروده باشد.
ص۱۵۱ـ در حسن تو آنی است که من بیخود آنم:
آن: از مصطلحات صوفیانه است و آن نوعی حسن و زیبایی است که قابل درک اما توصیفناپذیر است.
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت ان باش که آنی دارد
(حافظ، ۱۳۶۲: ۲۵۸)
ص۱۵۲ـ از دود دل کمان سیه توز میکنم:
توز: پوست درختی است که بر کمان و زین اسب و امثال اینها پیچند.(غیاثاللغات).
ص۱۵۳ـ من جرعهکش باده سرجوش نگاهم:
سرجوش: به مجاز، صاف هر چیز چون باده و میسرجوش. کنایه از خلاصه و زبده و اول هر چیز. هرچیز صاف و خلاصه .(لغتنامه دهخدا)
ص۱۵۳ـ هیولا (اصطلاح فلسفی): عنصر. مایه. ماده، مقابل صورت . این لفظ یونانی است و به معنی اصل و ماده و در اصطلاح فلسفه آن جوهری است درجسم که آنچه بر جسم عارض میشود، از آن اتصال و انفصال میپذیرد و آن محل است برای صورت جسمی و صورت نوعی. (لغتنامه دهخدا)
ص۱۵۴ـ رنگ شکسته تا نکند فاش راز ما… :
رنگ شکسته: رنگ پریده. کاربرد «پریدن رنگ» امروزه نیز متداول است. شاعران سبک هندی با «رنگ» ترکیبات زیادی ساختهاند که «شکستن رنگ» و «پرواز رنگ» از نمونه های پرکاربرد آن است.
ص۱۵۵ـ واکشیدن: بازکشیدن، بر زمین خوابیدن. / رخت کشیدن: کنایه از راهی شدن، عزیمت کردن.
ص۱۵۵ـ مغبچه: فرزند مغ. پسر بچهای که در میخانهها خدمت میکرد. بادهفروش.
ص۱۵۵ـ رمز الرحمن علی العرش استوی فهمیدهایم:
«الرحمن علی العرش استوی: خداوند بر عرش استیلا یافته است» (طه/۵)
ص۱۵۶ـ شعلهخوی: آتشینمزاج. / رطل: پیمانه بزرگ شراب.
ص۱۵۶ـ حال مرا بپرس ز عرفی که گفته است… : مصراع دوم این بیت از غزل عرفی شیرازی تضمین شده است:
دردا که فاش در غـم جانانه سوختیم یاران همیشه در طرب و ما تمام عمر |
وز درد و داغ محرم و بیگانه سوختیم کنـج غمی گـرفته فقیـرانه سـوختیم (عرفی، ۱۳۶۹: ۳۴۴) |
ص ۱۵۷ـ ما سراپا همه کنار شدیم: کنار ایهام دارد: ۱ـ آغوش ۲ـ حاشیه، برکنار.
ص۱۵۸ـ سیهخانه: خیمهصحرانشینانعرب. خانهای که میمنت نداشته باشد. کنایه از زندان. بدبخت. (لغتنامه دهخدا)
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-07-30] [ 11:00:00 ق.ظ ]
|