zamīg-čihrag «(ستارۀ) خاک-سرشت، خاکی».

 

    • §§

 

D
dagr 
dagrand 
(نجوم)
۱) دیر و کند (حرکت)
۲) دور و دراز (طول)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: واژه dagr [=dagrand] به معنی «دراز» در دو حیطه حرکت و زمان دارای دو معنی متفاوت می‌شود. توضیح اینکه، اگر اشاره به زمان یا مسافت باشد به معنی «طولانی و دراز» است، اما اگر اشاره به حرکت باشد، هرچه در هنگام حرکت برای پیمودن یک مسافت خاص، زمان «طولانی تری» سپری شود نشان دهنده کُندتر بودن شیء متحرک (در اینجا، سیاره) است؛ در نتیجه، در حوزه حرکت، این واژه معنای «کند و آهسته» پیدا می‌کند ولی در حوزه زمان و مسافت، به معنی «طولانی» باقی می‌ماند. واژه پهلوی drang نیز در معنی «درنگ، وقفه» به حوزۀ حرکت و در معنی «دوره» به حوزۀ زمان و طول مرتبط است. (برای توضیح بیشتر در مورد اهمیت نجومی این واژه رک. rawišn)
دانلود پایان نامه - مقاله - پروژه
ریشه شناسی: هند و ایرانی آغازین: *drHgʰa- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۳۸)؛ سانسکریت: dīrghá- (مایرهوفر، ۱۹۹۲: ۷۲۸-۷۲۹؛ دوبلوا، ۲۰۰۶: ۱۲۷)؛ اوستایی: darəga-, darəγa- «دراز» (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۳۳)؛ فارسی باستان: dagra- (کنت، ۱۹۵۳: ۱۹۰)؛ فارسی میانه: dērang [dylng] و [dyln’g] (املاء برگرفته از نسخه TD2 ، ص۱۸۰، س ۱۳) «طولانی؛ کند، آرام» (بهار، ۱۳۴۵: ۲۰۲)؛ dēr [dgl] «دیر» (بهار، ۱۳۴۵: ۱۹۸)؛ dagrand [dglnd] «دراز، طولانی» (مکنزی، ۱۹۷۱: ۲۳)؛ dagr [dgl] «دراز» (مکنزی، ۱۹۷۱: ۲۳)؛ فارسی میانه ترفانی: dagr (بویس، ۱۹۷۷: ۳۴)؛ پهلوی اشکانی: darɣ (بویس، ۱۹۷۷: ۳۵)؛ پازند: dēr ؛ فارسی نو: دیر؛ انگلیسی: مرتبط با during «در طول، حین»؛ enduring «پاینده، طولانی»؛ معادل عربی: طویل، بطئی.
ترکیبات:
dagrandīh ud kastagīh «درازی و کوتاهی»
dagrand (rawišn) «کند(حرکت)».

 

    • §§

 

dahīg [dhyk]
(تنجیم)
* دَهَگ: دریگان، وجه، صورت، سه بهر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات: در التفهیم (بیرونی، ۱۳۵۲: ۴۰۳-۴۰۴) آمده است که منجمان بروج را بر سه قسمت ده درجه ای می‌کنند و به هر یک از این قسمتها ویژگی هایی نسبت می‌دهند تا بتوانند احکامی از آن استخراج کنند. به هر یک از این ده درجه ها، دَهَگ، وجه، سه بهر، سِیَک، صورت، دریگان (معرب: دریجان) می‌گویند. در مفاتیح العلوم خوارزمی آمده است: «وجه و صورت و دریگان و دهگ عبارتند از هر ده درجه از هر برجی و هر یک از این وجوه به یکی از سیارات هفت‌گانه تعلق دارد و بین رومی ها و ایرانی ها در مورد خدایان این وجوه اختلاف است» (بیرونی، ۱۳۵۲: ۴۰۳).
تقی زاده (۱۳۱۶: ۳۳۷)، اولین پژوهشگری است که معنای dahīg را بیان کرده است. مکنزی (۱۹۶۴: ۵۱۶پ۳۳) به تبعیت از او، واژه dahīg را که یک واژه کاملاً تنجیمی است و در حوزه های دیگر بکار نمی‌رود، چنین تشریح می‌کند: این واژه به احتمال زیاد وام گرفته از واژه یونانی δεκανός است؛ در حالی که واژه «دریگان، دریجان» که معادلهای آن در فارسی نو و عربی است، وام گرفته از واژه سانسکریت dṛkāṇa- یا drekkāṇa- هستند (پانینو، ۱۹۸۷: ۱۳۱).[۱۰] در بندهشن (۶ب: ۵)، آمده است: «تیشتر به سه تن بگشت: مردتن، اسب تن، و گاو تن. سی شبانه روز در روشنی پرواز کرد. به هرتنی ده شبانه روز باران آورد. چنان که اخترشماران نیز گویند که هر اختری سه تن دارد» (بهار، ۱۳۷۸: ۶۴). ماوندر (۱۹۱۲: ۴۴۰) این سه جلوۀ تیشتر را به decans یا دریگانهای صور فلکی مرتبط می‌داند. مکنزی (۱۹۶۴: ۵۱۶پ۳۳) نیز معتقد است که این مطلب اشاره ای غیر مستقیم به همین اصطلاح تنجیمی است. در تیشتریشت (۱۳-۲۰) نیز همین مطلب بیان شده است که نشان دهندۀ اهمیت تنجیم در اوستا و در نتیجه ایران باستان است.
ریشه شناسی: این واژه مرکب است از: dah «عدد ده» + پسوند اسم ساز -ig ؛ هند و ایرانی آغازین: مشتق از *daća- «ده» (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۳۱)؛ سانسکریت: daśín- «ده قسمتی» (مایرهوفر، ۱۹۹۲: ۷۰۸)؛ اوستایی: dasa-, dasā- (رایشلت، ۱۹۱۱: ۲۳۳)؛ فارسی باستان: *daϑa- برگردان از روی وام‌واژه های ایلامی (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۳۱)؛ فارسی میانه: dahīg [dhyk] «دهیگ» (مکنزی، ۱۹۶۴: ۵۱۶)؛ فارسی میانه ترفانی: مرتبط با [dhwm] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۵۷)؛ پازند: مرتبط با dahum (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۵۷)؛ فارسی نو: دهگ، دهک؛ معادل انگلیسی: decan «دهگ، دریگان»، tenner «دهگان» (مکنزی، ۱۹۶۴: ۵۱۶)؛ معادل عربی: دَهَج معرب «دَهَگ» (بیرونی، ۱۳۵۲: ۴۰۳).

 

    • §§

 

Dil [Paz. del | MP dyl, dl | Av. zərəd- | M dyl]
(منازل قمر)
*دل، به معنی «قلب»: خانه هجدهم ماه. از ۱۶ درجه و ۴۰ دقیقه از برج کژدم تا پایان همان برج.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بسامد و خوانش: این واژه در بندهشن یک بار آمده است، و املای آن در نسخ مختلف به شرح زیر است: در TD1 از قلم افتاده، در TD2, DH با املای پازند gēłʷ ، در K20 (gel)، در K20b (gə̄l)، در M51 (gełʷ) (پاکزاد، ۲۰۰۵: ۳۶پ۴۷). هنینگ (۱۹۴۲: ۲۴۶) و بهار (۱۳۴۵: ۴۰۱) این واژه را del می‌خوانند که تلفظ پهلوی آن Dil (پاکزاد، ۲۰۰۵: ۳۶) است. خوانش سایر پژوهشگران به شرح زیر است: بهزادی (۱۳۶۸: ۵) به صورت Gil ؛ انکلساریا (۱۹۵۶: ۳۱) Gêlû ؛ یوستی (۱۸۶۸: ۱۲۷) Gēlu به معنی «ازگیل؟».
توضیحات: معادل عربی این منزل «قلب العقرب» و نام آن در هندی Jyeṣṭha «اعلاترین» است (بهار، ۱۳۷۵: ۶۰؛ هنینگ، ۱۹۴۲: ۲۴۶). نام این منزل قمر برگرفته از ستارۀ شاخص این منزل است که در لاتین Antares (α عقرب) و در عربی «قلب العقرب» خوانده می‌شود. در نتیجه در پهلوی نیز ستاره قلب العقرب، Dil خوانده می‌شده است.
ریشه شناسی: هند و ایرانی آغازین: *j́hārd-, *j́hrd-, *j́hrdaia- (لوبوتسکی، ۲۰۰۹: ۴۹)؛ سانسکریت: hŕ̥d- (مایرهوفر، ۱۹۹۶: ۸۱۸)؛ اوستایی: zərəd- (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۳)؛ فارسی میانه: dil [dyl, dl; LBBH] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۳؛ مکنزی، ۱۳۷۳: ۶۴)؛ Dil (هنینگ، ۱۹۴۲: ۲۴۶؛ بهار، ۱۳۴۵: ۴۰۱؛ پاکزاد، ۲۰۰۵: ۳۶)؛ فارسی میانه ترفانی: [dyl] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۳)؛ فارسی میانه اشکانی: [zyrd] (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۳)؛ پازند: dil (نیبرگ، ۱۹۷۴: ۶۳)؛ فارسی نو: دل؛ انگلیسی: Heart؛ معادل عربی: قلب.

 

    • §§

 

(Dit)-Gāw
(منازل قمر)
* گاوِ (دوم): خانه بیست و یکم ماه. از ۲۶ درجه و ۴۰ دقیقه قوس تا ۱۰ درجه جدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات و ریشه شناسی: (رک. Gāw²)

 

    • §§

 

Dōl 
(اسامی بروج)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...