« نماز
با قیام و قعودش
با تکبیر و درودش
با رکوعش، با سجودش
به من میآموزد
فریاد، نه سکوت
طلب، نه رکود
حرکت، نه سکون.»
(همان:۲۵۷)
در واقع سبزواری نماز را با اعمالش بامعنا میداند. ما با تکبیر و رکوع و سجود میآموزیم که باید نام خدا را بر زبان بیاوریم و از او مدد بخواهیم و برای تحقق اهدافمان تلاش کنیم که خداوند با حرکت آدمی به او برکت بسیاری میدهد.
پایان نامه - مقاله - پروژه
۴-۲-۵ مناجات
سبزواری شب را برای کسانی که به شناخت حقیقی خداوند رسیدهاند، بهترین زمان برای مناجات و راز و نیاز به درگاه خداوند بیان میکند:
« باز شـب شـد دیـده ی دل باز شد فرصـت معـراج جـان آغاز شد
بــانـگ یــا رب یا رب آزردگـــان با خروش مرغ شــب انبـاز شد
غـافــلان را گــاه آســایش رســید عارفان را وقت سوز و ساز شد
بــاز شـب شــد بامـداد عاشـقــان در سکــوتش رمز آرامش نهان
از ظـــلام ظلـــمــت گسـترده اش نور عشــق و برق آزادی جهان
جـرعــه نوشــان ســبوی عشـق را شب فزاید نشوه ی رطل گـران
غبـطــه بر بــزم حبیبــان می بــرد با هزاران چشم روشـن آسمـان
باز شــب شـد صـبـحگـاه عارفـان اختـران، مسـت نگـاه عارفــان
مه ز گــردون پرتو افشاند به خـاک تا ببوسـد سجـده گـاه عارفـان
کهکشــان بـا صـد هزاران مشعلش تــا مقـام وصـل راه عـارفــان
دیگ بخشایش به جوش آید به شب زآتـش جـان سـوز آه عـارفان.»
(همان: ۳۱۴و ۳۱۵)
سبزواری آغاز شب را با نورانیّت دل یکی میداند یعنی بهترین زمانی که روح فرصت دارد به تعالی، دست پیدا کند و کسانی که جرعهنوش جام الهی هستند با مناجاتهایشان از شراب الهی سرمست میشوند. در واقع نیایش و راز و نیاز عارفان سبب گشایش درهای رحمت الهی میشود. از سوی دیگر مناجاتهای سبزواری به درگاه خدا، هر شب با ندایی متفاوتتر جان میگیرد در حالی که او از اعمال گذشتهی خود و تأثیر آن بر آینده اندوهگین است و اینگونه از وجود مشتاق نیایش خود سخن میگوید:
« باز شب شد تا چو شب های دگر نغـمــه آغــازم بــه آوای دگـر
شرمسـار از غفـلت دیـروز خویش نالــم از انــدوه فــردای دگــر
مایه از کـف داده حـاصـل ها تبـاه بـاز هــم سـودای سودای دگـر
باز شب شد این شب دیجور و من خسته تـن از رنج راه دور و من
جـان بـه پرواز آمـده در اوج عشق تن به دام زندگی محصور و من
رحمـت حـق آسمـان را بـر زمیـن می زند پیوند، من شبکور و من
در هــوای دوسـت اشـک اشتـیاق تا سحـرگـه در منثـور آفـریـن
در حـریـم وصـل جانان پر فـروغ جلوه ی معشوق در طور آفرین
تـا یـکـی بیـگانــه گــردد آشـنـا الفـت پروانـه بـا نور آفـریــن.»
(همان:۳۱۶و۳۱۷)
وجود سبزواری در پرتو مناجات با خدا به وجد آمده در حالی که گرفتار جسم مادّی خویش است اما باز در آرزوی روی دوست مشتاقانه تا سحر اشک میریزد و به راز و نیاز میپردازد و بدین واسطه او که بیگانهای از خود بوده با وجود نور آفرین پروردگار مأنوس میشود و اینگونه، خداوندی را که خالق شب است خطاب قرار میدهد :
« خواهم ای شب با تو گویم راز ها شکـوه آغـازم ز بـت پرداز ها
رو بــه درگــاه خــدا آرم، خـــدا سر کنم چون مرغکان آواز ها
دیـده بر دوزم ز هر چه غیر اوست رنـگ ها، نیـرنگ ها، انبـاز ها
راه معــنـی گـیــرم و راه یقیـــن در فـراز و شیب چشم اندازها.»
(همان : ۳۱۹)
در واقع شاعر معتقد است که در مقام راز و نیاز با پروردگار اگر حجابها کنار گذاشته و اسرار هویدا شود و یگانگی خدا نیز اثبات شود در فراز و فرود همهی این چشم اندازها، میتوان به باطن و حقیقت موضوع دست یافت.
به این ترتیب شاعر در راز و نیازهایش از خداوند دیدهی بینا میطلبد:
« دردمنــدم آه درمــانـم فرسـت مرهــمی بـر زخـم پنـهانم فرست
کســوت و انــدام انســان دادیم جـان انسـان، جـان انسـانم فرست
دیــده دارم باز و از بینش به دور دیـده ی جان دیده ی جانم فرست
پرتو شمع و مه و مهرت نکوست نـور ایمـان، نور ایـمانـم فرســت.»
(همان:۳۲۳)
سبزواری که در مقام مناجات با خدا قرار گرفته از آنجا که هنور زخم دردهای دیرینهاش در وجود او نهان است، از خدا میخواهد حال که در جایگاه یک انسان قرار دارد روح انسانی هم به او عطا کند تا دلش با نورانیّت ایمان صیقل و جلا یابد.
۴-۲-۶ توحید
آن چه به نظر میرسد این است که دریافت نورانیّت وجود خداوند، سبزواری را در طریق معرفت قرار داده است:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...