بررسی علت های پیدایی جنبش ضد وال استریت در آمریکا و گسترش آن۹۱- ... |
همانطور که میبینید،هابرماس معتقد است که استفاده از پول و قدرت به عنوان رسانههای هدایتگر در زیست جهان در واقع آنتیتز ارتباط باز و ایجاد وفاق میباشد. یکی از نتایج این وضعیت، منفک شدن زیست جهان از نظام اجتماعی است. زیست جهان که به وسیله پول و قدرت استعمار میشود نمیتواند از طریق خردورزی و ارتباطات به ایجاد وفاق دست زند و لذا مردم در این نوع از زیست جهان حس مسئولیت خود را در ارتباط با آرمانهای دموکراتیک روشنگری از دست میدهند.
۲-۲-۹. مستعمره شدن حوزه عمومی(افکار عمومی) از سوی سرمایه داران
ازدیدگاه هابرماس ضروریترین جایگاه برای مشارکت شهروندان حوزه عمومی است. در این فضاست که بحث درباره هر شکلی از حکومت بایستی که صورت گیرد. با این همه، حوزه عمومی همانند زیست جهان مستعمره شده است. به طور مشخص، حوزه عمومی که در قرن هجدهم با رشد منابع خبری مستقل و جایگاههای فعال بحث عمومی رشد کرد، در قرن بیستم به یک چیز کاملاً متفاوتی تغییر شکل داد و به جایگاهی برای افکارعمومی بدل شد، از طریق رأیگیری در انتخابات سنجیده شد، از سوی سیاستمداران مورد استفاده قرار گرفت و توسط رسانههای جمعی سرگرمیساز تحتتأثیر قرار گرفت.
هابرماس دو بحث مهم را در اینجا مورد بحث قرار می دهد. نخست اینکه، افکارعمومی در نظام سرمایه داری چیزی است که از طریق علوم اجتماعی تولید میشود و به جای اینکه از طریق مباحثه آزاد باعث وفاق شود، به صورت آماری خلق میشود. با تغییر شکل وفاق در حوزه عمومی به یک مسأله آماری باعث میشود که احساسات عمومی به مراتب به شیوه آسانتری چه به صورت ذهنی و چه به صورت عینی توسط سیاستمداران کنترل شود. (هابرماس ،۱۳۸۰)
بحث مهم دیگر، بحث تغییر در منابع خبری است. اکثر سرشماریهایی که از طریق آنها ما خبرگیری میکنیم و اطلاعات به دست میآوریم تحت تأثیر کسب سود انجام میشوند. به عبارت دیگر، منابع خبری عمومی، عمدتاً درصدد خلق شهروندی دموکراتیک یا در دسترس قرار دادن اطلاعاتی که به لحاظ اجتماعی مهم میباشند، نیستند. در جامعهای شبیه ایالات متحده امریکا، مصرفکنندگان رسانههای ارتباط جمعی بیشتر از آنکه علاقمند به کسب اطلاعات در مورد دولت یا بیخانمان باشند، شیفته کسب خبر در مورد «شرایط آب و هوایی» میباشند.
۲-۳. سایر نظرات درنقد نظام سرمایه داری
(با تأکید بر دیدگاههای میلز، ولف، لوکس، باران، سوئیزی، فروم، شومپیتر، هاروی، ژیژک وچامسکی)
۲-۳-۱. تسلط نخبگان قدرت بر جامعه سرمایه داری آمریکا
میلز در اثر مهم خود “نخبگان قدرت (۱۹۵۶)” بحث میکند که ایالات متحده تحت تسلط یک سری نخبگان قدرت است که یک گروه نسبتا کوچکی از ثروتمندان و افرادی است که به خوبی به هم متصل است و به طور یکنواخت با هم تعامل دارند. جهان بینی مشترکی دارند و برای تحقق برنامه های سیاسی که منافع آنها را در بر داشته باشند با هم کار می کنند. کسانی که به عنوان مدیران عالی اجرایی اعضای هیات مدیره شرکتهای بزرگ مأمورین رده بالا در حکومت فدرال افسران ارشد در نیروهای ارتشی کار می کنند. این گروه قادرند کنترل روی سه ناحیه نهادی عمده اقتصادی حکومتی و ارتشی اعمال کنند. آنها کنترل خودشان را با چرخش در درون یا بیرون این سه ناحیه نهادی متفاوت بیشتر تقویت می کنند. ( ۴۲۶-۴۲۵ , ۲۰۰۰ ، Scott, Schwartz)
میلز در انجام بررسی تجربی آنچه تحت عنوان “نخبگان قدرت” خاصه در ایالات متحده از گروه نخبگانی صحبت به میان می آورد که برای تشکیل یک واحد قدرت مسلط بر جامعه، به هم می پیوندند و روابطی که این بر گزیدگان را به یکدیگر پیوند میدهد، اساس و مبنای متفاوتی دارد، از قبیل آنکه:
الف) این روابط ممکن است بر اساس منافع مشترکی بین بعضی از گروههای بزرگ یا بین موسسات بزرگ باشد. بدین ترتیب همیشه بین نخبگان مسلط، منافع مشترکی برای حفظ وضعیت حاضر وجود دارد.
ب) ممکن است دولت و اتحادیههای بزرگ کاپیتالیستی دارای منافع مشترک مالی باشند که نمونه آن حمایت سیاسی و نظامی کلیه کشورهای استعمارگر از موسسات سرمایهداری مستقر در مستعمرات و کشورهای عقب مانده است. می توان نیز در این مورد از منافع مشترک بین نظامیان و اتحادیه های سرمایهداری که از جنگ بهره میگیرند، نام برد که هدف آنها تحت تأثیر قرار دادن تصمیمات دولتمردان در سیاست بین المللی است.
ج) از طرف دیگر، بین نخبگان نوعی اشتراک ذاتا روانی و یا شخصی هم وجود دارد: روابط دوستی، روابط خویشاوندی، روابط زناشویی، مبادله متقابل خدمات و … .
روابط شخصی، مشارکت منافع بین نخبگان را تشدید کرده و به آن قدرت می بخشد. میلز به منظور انجام چنین تحلیلی است که به مطالعه ای سیستماتیک در مورد نخبگان جامعه امریکا می پردازد. مطالعه وی در زمینه های زیر صورت گرفته است: ترکیب، منشاء اجتماعی چگونگی تشکیل نخبگان و روابط بین نخبگان مختلف. (گی روشه: ۱۳۸۰ :۱۱۸-۱۱۹)
میلز معتقد است که دموکراسی در آمریکا به علت تمرکز فزایندۀ قدرت سیاسی در دست یک گروه نخبۀ سهگانه مرکب از مقامات بلند پایه حکومت فدرال، سرآمدان شرکتهای بزرگ و افسران بلند پایۀ ارتش تضعیف میشود. به نظر میلز، تصمیم گیرندگان در این سه حوزۀ نهادی هم قدرت بسیار چشمگیری یافتند و هم بیش از پیش نیز با یکدیگر همکاری کردند. نتیجه ظهور یک گروه نخبۀ قدرت بسیار هماهنگ و متحد بود.
همچنین در زمینه ساختار طبقاتی نوین در امریکا، میلز در کتابهای “مردان جدید قدرت” و “کارگران یقه سپید” از شکلگیری طبقه جدید و نوظهور یقه سپید سخن میگوید که شامل سوداگران خرد، کشاورزان و متخصصان مستقل (پزشکان، وکلا و…) میباشد که به جای کار یدی به کار فکری وابستهاند و هر روز به تعداد و اعتبار و اهمیت اجتماعیشان افزوده میشود. موقعیت این طبقه در میانه ساختار طبقاتی موجب میشود که در مسائل سیاسی و فرهنگی، معتدل، میانهرو و محافظه کار باشند. (میلز،انصاری،۱۳۶۰)
میلز در نهایت ساختار طبقاتی سرمایهداری پیشرفته را دارای شش طبقه اصلی میداند که به شکل هرم طبقاتی آن را تبیین میکند: سرمایهداران، مدیران شرکتها، کارگران یقه سفید، کارگران یقه آبی، رنجبران تهی دست و بیکاران.
او عقیده دارد که نخبگان قدرتمند آمریکا ترسیمگر یک وحدت مادی و معنوی شدهاند و به همین جهت انتقال قدرت از دست الیگارش ها و گروههای قدرت قدیمی و فاسد به گروههای جدید، هیچ مشکلی را حل نمیکند؛ زیرا به وضوح دیده میشود که حاکم جدید، نخبگانی مصمم و بیرحماند، قدرت آنان را از قدرت مستبدترین حکام قرن گذشته بیشتر و خود به مراتب خطرناکترند.(همان منبع)
از نظر میلز نخبگان جدید نیز نوعی اتحاد و یگانگی خاص از نظر روانی و اجتماعی دارا هستند و به همین دلیل کلیه مقام های اداری جامعه را نیز در اختیار دارند.
در پشت این یگانگی روانی و اجتماعی ساختار و مکانیسم همان طور که اشاره شد سلسله مراتب موسساتی قرار گرفته است که در رأس آن، رهبری سیاسی، منتقدان اقتصادی و امرای ارتش قرار دارند. این نظم هرمی، خود باعث ایجاد علایق طبقات اجتماعی تعیین کننده جامعه می شود و مثلث قدرتی را به وجود میآورد که با هدایت مردم، تسلط خود را بر توده بی قدرت اعمال می نماید.
میلز معتقد است که در آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و اهمیت مساله های جنگ احتمالی منطقه ای و جهانی، پایگاه امرای ارتش را محکم تر کرده و باعث شده است تا آنان اهرم قدرت را به دست گرفته و در همه امور و مسائل سیاسی و نظامی دخالت داشته باشد. این عامل باعث شد گروه های سیاسی در آمریکا به تدریج قدرت واقعی و سنتی خود را از دست داده و حتی دستگاه قانونگذاری به وسیله و ابزاری در دست گروه های ذی نفوذ اقتصادی و نظامی تبدیل شده است.(همان منبع)
۲-۳-۲. رابطه ذاتی میان بحران و نظام سرمایهداری در آمریکا
از نظر ریچارد ولف اقتصاددان برجسته آمریکایی و استاد دانشگاه ماساچوست آمریکا ، سرمایهداری همیشه حرکتی پرتلاطم داشته است، همیشه مولد حبابهایی بوده است که بهراحتی ترکیدهاند. نظام سرمایهداری همیشه منشا ابداعات جدید بوده است؛ اما این ابداعات خود به تلاطم بیشتر منجر شدهاند. هرگاه که بههردلیلی چنین فرصتهایی ایجاد شوند، رقابت سرمایهداری به دنبال کسب سود بیشتر حبابهایی تولید میکند که در نهایت میترکند. اگر حبابهای ترکان نمیخواهید، باید کلیت نظام را زیر سئوال ببرید؛ وگرنه حبابها به دفعات شکل خواهند گرفت و به دفعات خواهند ترکید.
به اعتقاد ولف اگر شما سرمایه دار باشید، تمایل خواهید داشت که دستمزدها را کاهش دهید. اما مجموعه سرمایهداران از این کاهش دستمزدها شکایت دارند، زیرا اگر سرمایهداری در کل موفق به کاهش دستمزدها شود، آنگاه کارگران توان خریداری اجناس بیکیفیت را نخواهند داشت. اینجا سرمایهداران درمییابند که باید دستمزدها را افزایش دهند تا توان خرید این کالاهای بیارزش فراهم شود، ولی افزایش دستمزدها سبب کاهش سود میشود؛ آنوقت بازی متوقف میشود. این یک معضل است؛ ولی جای نگرانی ندارد! زیرا همه این معضلات حل خواهند شد. «سرمایهداری موتور محرکه افزایش بازدهی، سودآوری، شکوفایی و رشد اقتصادی است!» ما با شیوه آمریکایی جادو میکنیم: کارگران هرروز بیشتر از دیروز مصرف میکنند و همان کارگران و خانوادههایشان منشاء [تولید و مصرف] سود میشوند. درواقع، از اواسط دهه ۱۹۸۰، به مدت ۲۰ سال، وضعیت اقتصادی آمریکا شگفتانگیز بود و همه معضلات حل شده بهنظر میرسید. (farsnews.ir)
ولف در مقاله ای با عنوان “نظام سرمایهداری در بحران، دولتها در ضعف” به بررسی پیامدهای منفی ناشی از بحران اقتصادی و مالی پرداخته و چنین می نویسد:
“رسانهها، دانشگاهیان و سیاستمداران غالبا در این خصوص صحبت می کنند که سیاستهای اقتصادی دولت خواهد توانست بحران نظام سرمایه داری را حل کند یا پایان دهد؛ ولی این سیاستها نخواهند توانست به بحران پایان دهند یا آن را حل کنند . مثال و نمونه تاریخی روشن این مساله عدم توانایی سیاستهای فدرال رزرو در دهه ۱۹۳۰ میلادی برای خروج آمریکا از بحران و رکود بزرگ است و جنگ جهانی دوم در نهایت این کار را انجام داد.
سیاستهای اقتصادی دولت در زمان بحران معمولا ضعیف و با هدف کمک به بخشهای مختلف است. مهمترین پدیده رابطه ذاتی بین نظام سرمایه داری و بحران ها است. توجه عمومی مردم معمولا به طور مستقیم به سمت مسائل انحرافی و جانبی است ولی ما نباید از مسائل اصلی منحرف شویم". (ولف،۲۰۱۲)
به عقیده ولف، بحران ناشی از مکانسیم داخلی سیستم اقتصادی سرمایه داری است. نظام سرمایه داری پر است از حبابهای مختلف (سفته بازی کنترل نشده در بخش مسکن، ابزارهای مالی، سرمایه گذاری مازاد و ظرفیت تولید) که می تواند حیات و بقای آن را به شدت تهدید کند. بنابراین این حبابها منجر به بحران می شود (افزایش بیکاری، ورشکستگی، بی خانمانی) تا حبابها به مسیر اصلی خود بازگردد. امروزه به عنوان مثال پس از سالها وام دهی کنترل نشده و حباب صنعت مسکن ناپایدار، یک بحران اقتصادی و مالی باید این مازاد را با حذف میلیاردها دلار بدهی، سقوط شدید قیمت مسکن جبران نماید.
روش و متد نظام سرمایه داری برای اصلاح داخلی، از دیدگاه ولف ایجاد وقوع بحران است. زمانی که یکی از حبابهای تشکیل شده از بین برود، سرمایه و ثروت از بین میرود، مردم بیکار می شوند و امکانات تولیدی به علت بحران و افت فروش، تعطیل میشوند و از چرخه تولید خارج میشوند. بنابراین افراد بیکار و جویای کار برای یافتن شغل جدید حاضر به دریافت دستمزدهای به مراتب کمتر خواهند شد. علاوه بر این شرکتهای ورشکسته یا کوچک مجبورند ماشین آلات خود را از بازار کالاهای دست دوم تامین کرده، فضای کمتری اجاره کنند، مواد اولیه کمتری خریداری کنند و هزینه تبلیغات را کاهش دهند.
ریچارد ولف معتقد است، در زمان بحران شرکتهای مختلف به دنبال کاهش شدید هزینهها به هر نحو ممکن هستند. بنابراین بحران کار خود را انجام داده است. رونق بار دیگر آغاز میشود و سرمایهداری به سمت حباب بعدی حرکت می کند تا اینکه بار دیگر این چرخه تکرار شود.
به اعتقاد وی سیاستهای دولت آمریکا طی دو قرن گذشته در قبال نظام سرمایه داری به گونه ای نبوده که بتواند مکانیسم اصلاح داخلی این نظام اقتصادی را از بین ببرد. سیاستهای دولت آمریکا همچنین نمیتواند از وقوع چنین بحران هایی در آینده جلوگیری کند. دو بحران اخیر که یکی طی دهه ۱۹۹۰ و دیگری طی سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۷ به وقوع پیوست این مساله را ثابت کرد. در واقع سیستم و نظام سرمایهداری ذاتا به همین روش کار می کند. یعنی تشکیل حباب، از بین رفتن آن و وقوع بحران و در نتیجه حذف مازاد و مجددا بازگشت رونق و رشد اقتصادی؛ این روال عادی فعالیت و ساز و کار نظام سرمایهداری است. (ولف،۲۰۱۲)
همچنین وی اظهار می دارد که سیاستهای دولت آمریکا در زمان بحران معمولا سه هدف را دنبال میکند. سیاستهای تامین اجتماعی تسهیل میشود یا حداقل این گونه نشان داده میشود که سیاستهای تأمین اجتماعی تسهیل شده است. دوم، سیاستهای مالی در جهت تحریک فعالیتهای اقتصادی اتخاذ شده و شرکتهای خصوصی قانونمند میشود و دولت به کمک شرکتهایی میآید که ورشکستگی و اضمحلال آنها کل سیستم را مختل خواهد کرد. اتخاذ چنین سیاستهایی می تواند تاثیرات منفی بحران را کاهش دهد و راه را برای مکانیسم اصلاح داخلی نظام سرمایهداری هموار کند. سوم اینکه، بیانیه های دولت در راستای تقبیح و سرزنش بحران اقتصادی می پردازد و دولت به جای اینکه به نقص ها و ضعفهای داخلی سیستم اشاره کند، به دنبال فرافکنی است؛ البته این روش عادی و معمول نظام سرمایه داری است.
به عقیده وی، در بهترین حالت دولت می تواند لبه برنده بحران را تا حدی از بین ببرد. به دلیل اینکه تئوریسین های نظام سرمایه داری با نقد و تغییر این نظام اقتصادی مخالف هستند بنا براین مکانیسم اصلاح داخلی باید بحران های ایجاد شده را در طول زمان از بین ببرد و ابزارهای داخلی، این سیستم را اصلاح و از بحران خارج سازد. در واقع دولت برای خارج کردن اقتصاد از بحران کاملا ضعیف است. این مساله کاملا قابل پیش بینی است که سیاستهای دولت نمی تواند ریشه های مشکل بحران را از نظام سرمایهداری از بین ببرد.
در نظام اقتصاد سرمایه داری ، تنش بین نیروی کار و کارفرمایان سرمایه دار منجر به بحران می شود. تنش بین هیأت مدیره و رییس شرکت و سهامداران منجر به بحران می شود. رقابت بین شرکتهای بزرگ منجر به بحران می شود. در واقع نظام سرمایه داری یک سیستم اقتصادی است که بر مبنای تنش و اختلاف بین اجزای تشکیل دهنده آن پایه ریزی شده است. (ولف،۲۰۱۲)
۲-۳-۳. استثمار و انباشت رقابتی؛ معضل سرمایهداری
کالینیکوس اندیشهورز و منتقد برجسته و مشهور انگلیسی در اثرش به نام «مانیفست ضد
سرمایه داری»، به دنبال پاسخ به این استدلال است که عدهای مشکلات موجود را نه از خود سرمایهداری، بلکه از مجموعه مشخصی از برنامههای انحرافی میدانند که دولتهای غربی و موسسات مالی بینالمللی دنبال میکنند. وی در این باره میگوید:
«این خود سرمایهداری و منطق حاکم بر آن منطق استثمار و انباشت رقابتی است که معضل است. نئولیبرالیسم با کنار نهادن بسیاری از موسسات و روشهایی که سرمایهداری را دست کم در شمار ثروتمند و مرفه قابل تحمل می کرد نقایص ساختاریاش را عیانتر کرده است؛ اما این نقایص همیشه وجود داشتهاند و به باور من، تنها از طریق واژگونیاش میتوان آنها را کنار نهاد.»(زرافشان ،۱۳۸۶)
۲-۳-۴. بحران مزمن سرمایهداری
پل باران و سوئیزی، انسان تربیت یافته متمدنترین نظام سرمایهداری را چنین توصیف میکنند: «بیهدفی، بیتفاوتی و اغلب ناامیدی، در تمامی جنبههای زندگی آمریکائیان رخنه کرده و در زمان ما ابعاد بحرانی مزمنی را به خود گرفته است. این بحران بر کلیه جنبههای زندگی ملی تأثیر گذاشته و زمینههای فردی و همچنین اجتماعی- سیاسی زندگی (شرایط وجودی هر روزه فرد) را به هم ریخته است. احساس خفقانآوری ناشی از تهی بودن و بیهودگی زندگی، به تمام زمینههای اخلاقی و فکری کشور رسوخ کرده است. وظیفه تعیین هدفهای ملی به کمیتههای عالی محول میشود، در حالی که افسردگی، صفحات چاپ شدهای را که هر روز در بازار ادبی ظاهر میشود (داستان و غیرداستان) پر کرده است. این بیقراری کار را بیمعنی میکند، فراغت و تفریح را به تنبلی بدون لذت و آمیخته با ناتوانی مبدل میسازد، نظام آموزشی و شرایط سالم رشد جوانان را سخت مختل میکند، مذهب و کلیسا را بصورت وسایل تجارتی شدهای برای (با هم بودن) در میآورد و اساس جامعه بورژوازی، یعنی خانواده را برهم میزند.» (باران و سوئیزی ،۱۳۸۰)
۲-۳-۵. فروپاشی نظام سرمایهداری
برخی از اقتصاددانان بزرگ معاصر، فروپاشی نظام سرمایهداری را در حال تحقق میبینند. چنانکه شومپیتر در این باره میگوید: «ما شاهد غروب ابتکار تأسیسات تازه هستیم. ترقی کمابیش خودکار شده است. سرمایهداری، دیگر از پشتیبانی تودهها برخوردار نیست و دیگر نمیتواند انضباط اجتماعی را که بدون آن، هیچ تمدنی دوام نمیآورد، تحمیل کند. سرمایهداری، هر روز، بیشتر اعتماد روشنفکران را از دست میدهد، کسانی که میتوانستند حامی آن باشند. سرمایهداری، آن لایههای اجتماع را که قوس حاملش بودند در هم شکست! پیشهوران و دهقانان. اکنون هم دارد نهادهایی را که چارچوبش بودند و جهش آنرا فراهم ساختند، متلاشی میکند؛ مالکیت و آزادی قراردادها. ما فروپاشی حقیقی سرمایهداری را داریم میبینیم.»(شومپیتر، ۱۳۵۱)
۲-۳-۶. بحران سرمایه داری نئولیبرال
دیوید هاروی منتقد دیگری است که از دهه ۱۹۹۰ به بعد در نظریه پردازی انتقادی ضد نظام های سیاسی و اقتصادی لیبرال نام آور است.
هاروی معتقد است که حزب وال استریت یک قانون جهانی برای حکمرانی دارد: اینکه هیچ مخالف یا چالشی در برابر قدرت مطلق پول آن در جهت حکمرانی مطلقش وجود نداشته باشد. نظامی که حاصل عملکرد حزب وال استریت بوده، نظامی است که از قلب فاسد شده و گندیده؛ این گندیدگی نه به علت فردی، بلکه به علت ذات و ماهیت سیستم است که رخ داده است.
حزب وال استریت بر اساس سیستمی عمل می کند که زمانی پیشتر آدولف آیشمن در توصیف حکومت نازی گفته بود؛ حزب فقط اطاعت کننده از دستورات می خواهد، خواه اگر دستورات وحشیانه و یا غیر اخلاقی باشند. حزب وال استریت از انحصار زور در دست دولت برای تحت پیگرد قرار دادن افرادی که از دیکته شدن دستورات حزب اطاعت نمی کنند، استفاده می کند. به علاوه سیاست های دولتی از اختصاص بودجه ها گرفته تا نحوه اجرای سیاست های مالیاتی یا بیمه ها را در خدمت خود و منافعش می گیرد. بهترین نمونه مجتمع های نظامی صنعتی بهر ه مند از تخصیص رو به رشد بودجه های کلان نظامی اند.
از نظر هاروی جنگی پنهان میان حزب وال استریت و باقی مردم در جریان است که پشت نقاب ها و سردرگم سازی هایی که توسط حزب وال استریت انجام می گیرد، غیر قابل تشخیص می گردد. حزب وال استریت دانشگاه را در خدمت سرمایه داری می گیرد یا آنکه بحث های فرهنگی به راه می اندازد تا اذهان را از موضوعات اصلی منحرف کند. حزب وال استریت می داند اگر پرسشهای عمیق سیاسی و اقتصادی از وضعیت کنونی به موضوعات فرهنگی یا روشنفکری کشیده شود غیر قابل پاسخ می گردد. در فضای ظاهرا آزاد مورد حمایت حزب وال استریت بحث از همه چیز و مورد پرسش قرار دادن هر مسئله ای آزاد است به جز جنگ بدون توقفی که حزب وال استریت با مردم به راه انداخته است. اما اکنون برای اولین بار یک جنبش به صورتی روشن رویاروی حزب وال استریت و قدرت پولش ایستاده است. تاکتیک جنبش تسخیر وال استریت تسخیر فضای عمومی است. جنبش نشان داده است که تنها وسیله ممکن برای ابراز مخالفت در شرایطی که دیگر وسایل دور از دسترس هستند، قدرت جمعی مردمی و حضوری جسمانی در حوزه عمومی است. این عمل جنبش به میزان قابل توجهی متاثر و ملهم از تظاهرات مردم مسلمان مصر در میدان التحریر و نیز دیگر جنبش های معترض در مادرید، آتن و لندن بوده است.
از نظر هاروی هدف جنبش در ایالات متحده ساده است؛ جنبش می گوید: ما مردم، خواستار آنیم که کشورمان را از قدرت هایی که به اتکای پول بر آن حکم می رانند، باز پس گیریم. ثروتمندان حکمرانی و زمین را به ارث نبرده اند. برای ابد قرار نیست ثروتمندان تنها برندگان باشند. از زمانی که همه مجاری اظهارنظر توسط قدرت پول به روی ما بسته شده هیچ راهی به جز اشغال میادین، پارک ها و خیابان های شهرهایمان برای ما نمانده است، تا آنکه صدایمان شنیده شود و به خواسته هایمان توجه شود.
از نظر هاروی جنبش برای پیروزی نیازمند مستحکم ساختن ائتلافی برای پیروزی است. ائتلاف گسترده ای از دانشجویان، مهاجران، بیکاران، آنانکه خانه و کاشانه خود را از دست داده اند و نیز هنرمندان و کارگران جنبش دست کم تاکنون به صورتی عمیق این احساس را قبولانده است که در آمریکا چیزی از بنیاد نادرست است . اینکه حزب وال استریت نه تنها بربرانه، غیر اخلاقی و از نظر انسانی نادرست و مردود است که همچنین قابل در هم شکستن است. جنبش باید به دنبال بدیلی ایجابی باشد به ویژه در مورد نظام سیاسی که در آن خیر عمومی بتواند از در تنگ منافع افراد بگذرد. نظام سیاسی که درآن خرید آراء در هم شکسته شود، انحصار قدرت رسانه ای در هم شکسته شود، مسئولیت در برابر شهروندان باز گردد، بهره مندی از آموزش و بهداشت برای همه باشد، خصوصی سازی دانش و فرهنگ ممنوع گردد و آزادی استثمار و بهره کشی از دیگران غیر قانونی گردد.
هاروی بر آن است آمریکاییان به برابری باور دارند. برابری که نه فقط باید در حوزه های ثروت و درآمد که بسیار مهمتر در مورد قدرت سیاسی هم رخ دهد. امری که نیازمند انقلاب آمریکایی دیگری است. این مناقشه میان حزب وال استریت و مردم برای آینده جمعی مردم آمریکا بسیار مهم است. گرچه این مناقشه به همان میزان که محلی است جهانی نیز هست.(هاروی،۲۰۱۱)
دیوید هاروی به عنوان منتقد سرمایه داری نئولیبرال ، بزرگترین دستاورد نئو لیبرال سازی رابه جای تولید، بازتولیدثروت ودرآمد می داند وشرکتی سازی،کالائی سازی وخصوصی سازی دارائی های عمومی فعلی را یکی از خصیصه های پروژه نئو لیبرالی می داند. به نظر او، هدف آن گشودن حوزه های جدید به روی انباشت سرمایه در قلمروهائی است که تابه حال برای محاسبه ی سود دهی ممنوع الورود به شمارمی آمدند. ”دیوید هاروی” با نگاهی چپ گرایانه سه دسته نقد جدی را بر اندیشه سرمایه داری نئولیبرال مطرح کرده است. نخستین نقد او، نقدی ماهوی است. او به عنوان یکی از پیروان سنت اندیشه چپ، سرمایه داری کنونی را تلاشی برای احیای قدرت طبقاتی در سطح جهانی می داند. از این رو در بخشی از کتاب خود به ارائه تعریفی جدید از طبقه و نیرو های طبقاتی مطابق با شرایط جهان امروز می پردازد. (هاروی ،۱۳۸۶)
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-07-30] [ 06:08:00 ب.ظ ]
|