کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        


 

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کاملکلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

لطفا صفحه را ببندید

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل

Purchase guide distance from tehran to armenia


جستجو


 



توانایی بکارگیری عواطف (هیجانات) یاتولید هیجانها برای تسهیل حل مسئله درکارآیی اعضای گروه نقش مهمی راایفا می کند. گسترش عواطف مثبت درداخل گروه ها،همکاری ومشارکت اعضای گروه راتسهیل کرده، تعارض را کاهش داده ومیزان کارآیی اعضای گروه رابهبود می بخشد. بارساد (۲۰۰۰) از دانشکده مدیریت ییل درمطالعه ای که راجع به شناخت هیجانی انجام داد، دریافت که عملکرد گروههایی  که هوش عاطفی بالایی داشتند، به طورمعناداری بیشترازعملکرد گروههایی بود که هوش عاطفی پایینی  داشتند. با توجه به نتایج این بررسیها وسایر مطالعه ها به نظرمی رسد که هوش عاطفی به عنوان یک  عامل واسطه ای و سازمان دهنده می تواند موجب بهبودعملکرد گروه شود. زیرا برای گروه این امکان را فراهم می آورد که به طور وسیع ومؤثربه شکل هماهنگ درآید. همچنین به نظرمی رسد که گروههایی  که ازنظرهوش عاطفی درحد پایینی قرار دارند، به وقت بیشتری نیاز داشته باشند تا نحوه کارکردن مؤثررا در قابل یک گروه هماهنگ تجربه کنند.  (علامه،۱۳۸۶)

پایان نامه ها

 

گلمن نیاز به هوش عاطفی رادرمحیط کاریعنی محیطی که اغلب به عقل توجه می شود تا قلب واحسا- سات رامهم می داند. مدیریت ورهبری سازمانی ازطریق مدیران ورهبرانی که دارای هوش عاطفی بالایی هستند به بهترین نحواجرامی گردد. درزیربنای این مسئله یک نظریه عملکردی وجوددارد.  مسئله ای که پیوندهای بین عصب شناسی چهارحیطه اصلی هوش عاطفی ومهارتهای آن راآشکارمی- نماید. این مهارتهای هوش عاطفی درواقع بخشهای سازنده ی روش های مدیریت ورهبری هستند که دریک گروه زمینه های ایجاد تحول رامهیا می سازند. تحقیقات بسیار زیادی درمورد وجود هیجانات دردانشگاهها ومراکزتحقیقاتی دنیا صورت گرفته که نشان دهند ه ی خاصیت تأثیرگذاری گروه ها ازهیجانات اعضاء بویژه رهبرمی باشد. تأثیر متقابل ومداوم مدارهای هیجانی یک شخص درمیان اعضاء گروه نوعی سوپ هیجانی رابوجود می آورد که درآن هرفردطعم خاص خودرابه آن می دهد، امااین رهبرگروه است که قویترین چاشنی رابه این ترکیب اضافه می کند. چراکه به خاطر آن واقعیت همیشگی درکارافرادازسطوح بالاترخودتقلیدهیجان می کنند. مطالعات نشان می دهد این اثربویژه وقتی که برای کل گروه مسئله وسئوال مطرح می گردد، افرادنگاه خودراروی مدیرخیره می کنند تاپاسخ اورا ببینند. درواقع اعضای گروه اغلب واکنش هیجانی مدیران رابه عنوان معتبرترین پاسخ به حساب می -آورند، لذاازروی آن برای خودالگو می سازند ، این می تواندنشان دهنده ی این باشد که رهبرانی که  می دانند چگونه تمرکز گروه رادرکارباتوجه به کیفیت روابط اعضاء متعادل کنند بطورطبیعی فضا یی دوستانه، امااثربخش راایجاد می کنندکه روحیه ی افراد گروه را بالا می برد. (ابراهیمی، ۱۳۸۵)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1400-02-31] [ 05:28:00 ب.ظ ]




فرار از خانه نوعی رفتار سازش نایافته است که کودک یا نوجوان به منظور رهایی از مشکلات موجود در خانه یا جاذبه های بیرون از خانه، بدون اجازه ی والدین یا سرپرست قانونی، آگاهانه خانه را ترک کرده و سریعاً یا بدون واسطه به خانه بر نمی گردد (معظمی گودرزی، ۱۳۸۰).

به اعتقاد بسیاری از صاحب نظران با توجه به وضعیت فرهنگی و اجتماعی ایران پدیده ی فرار دختران از منزل، یک رفتار بزهکارانه است و در واقع از جمله تخلفات منزلتی محسوب می شود؛ تخلفات منزلتی رفتاری است که فقط به این دلیل غیر قانونی تعریف می شود که متخلف آن خردسال است (آرتور و واگ[۱]، ۲۰۰۹). عمومی ترین اصطلاح برای رفتار مجرمانه نوجوانان، بزهکاری است. بزهکاری شامل مجموعه ای از رفتارهای نقض کننده می شود که توسط افراد بالغ و نابالغ قابل اجرا است. در راستای تخلفات مجرمانه، نابالغین در معرض تخلفات منزلتی قرار دارند (مارته[۲]، ۲۰۰۸). شایع ترین نمونه از تخلفات منزلتی عبارتند از: مدرسه گریزی، فرار از خانه، نقض قوانین و مقررات، مصرف الکل و دخانیات و رفتارهای آشوبگرانه. این رفتارها جنایی نیستند و اغلب بازتاب عملکرد ضعیف خانواده ها، مشکلات مدرسه، ویژگی های شخصیتی جوانان و یا مشکلاتی که در جامعه وجود دارد می باشد (آرتور و واگ، ۲۰۰۹).

دانلود مقاله و پایان نامه

در ابتدا فرار از خانه، مبین سرکشی جوانان بود و بعدها به عنوان عملی برای بیان مشکلات عاطفی، نتیجه ی گرفتاری های تجربه شده بوسیله ی نوجوانان در جدایی از والدین خود یا به عنوان یک رفتار بزهکارانه تلقی می شد، اخیراً فراری ها همچون یک قربانی شناخته می شوند و فرار به عنوان یک مشکل اجتماعی منعکس کننده ی نوعی کمبود در کارکردهای خانواده و روابط مادر و پدر با فرزندان شان     می باشد، به نظر می رسد، این دیدگاه اخیر فرار را به عنوان آخرین راه حل برای داشتن یک زندگی که غیر قابل تحمل شده است، در نظر می گیرد (پلد و کوهاوی[۳]، ۲۰۰۹). فرار از خانه را می توان به عنوان یک هشدار مهم در نظر گرفت. کودکان و افراد جوانی که دست به فرار می زنند و یا به اجبار وقت خود را در بیرون از خانه سپری می کنند، اغلب با مشکلات بسیاری مواجهند. اکثر دختران فراری تعارض یا گسیختگی را در خانواده های خود تجربه کرده اند یا دچار افسردگی شده ا ند و یا اینکه در مدرسه مورد اذیت و آزار قرار گرفته اند، همچنین دلیل فرارشان، ممکن است برای رهایی از کنترل و نظارت والدین شان باشد (سازمان محرومیت اجتماعی، ۲۰۰۲).

فرار، نه به عنوان یک پدیده ی مجزا بلکه به عنوان یک نشانه، در درون مجموعه ی وسیعی از اختلال های سلوکی و رفتارهای ضد اجتماعی رخ می دهد. هر چند بسیاری از افراد با طرح این موضوع در درون بحثی به نام بزهکاری، عنصر روان شناختی این پدیده را خنثی می کنند، ولی واقعیت آن است که این نوجوانان به هر حال نشانه های رفتار ناسازگارانه نشان می دهند (احدی، لطفی کاشانی، ۱۳۸۶).

زید و چری[۴] (۱۹۹۲، به نقل از کورتز[۵]، ۲۰۰۰)، یک نوع شناسی از جوانان فراری و بی خانمان با توجه به دلایلشان برای ترک خانه معرفی کردند، که در این نوع شناسی، جوانان فراری و بی خانمان به چهار دسته تقسیم می شوند:

  • فرار به : جوانانی که به دنبال ماجراجویی اند، یعنی فرار به خاطر جاذبه هایی که در مقصد وجود دارد. اینان اغلب به خانه بر می گردند اما از آنجایی که در خیابان زندگی می کنند، در معرض خطرند.
  • فرار از : جوانانی که از شرایط خانوادگی فرار می کنند؛ شرایطی که برایشان ناسازگار و بیگانه و  خطرناک است.
  • طرد شدن: جوانانی که با خانواده هایشان بیگانه اند و اغلب دارای سابقه مشکلاتی با خانواده و مدرسه هستند.
  • رها شدن: جوانانی که خانواده هایشان آن ها را رها کرده اند و دیگر از آن ها پشتیبانی نمی کنند.

۲-۲-۲- علت فرار از خانه

رفتار فرار بالاخص با بی ثباتی و ارتباط خانوادگی ضعیف و بدرفتاری با فرزندان همراه است. این عوامل باعث اختلاف و گسیختگی پیوند بین والدین و فرزندان می شود. در این جا نوجوان محیط خانه را تهدید آمیز می داند و با توجه به قرار گرفتن در سن نوجوانی، احساس بیگانگی کرده، به رفتارهای سازش نایافته رو می آورد. در کنار عوامل زمینه ساز فرار، ویژگیهای شخصیتی و فردی فرد نیز سهم به سزایی در فرار دارند. پدیده فرار از منزل به دلیل عدول از اعتدال در هیجان و بروز احساس ناامنی در فرد حادث  می شود. با این که دختران فراری از دو طیف مرفه و فقیرند و بعضاً عادات و رفتارهای متمایز دارند ولی غالباً از منش ها، اصطلاحات کلامی و پوشش های ویژه استفاده می کنند. تحقیقات نشان داده که این افراد در مقایسه با افراد غیر فراری، افرادی با ریسک بالا و غالباً تلقین پذیرند و اکثر آن ها شخصیت های ضد اجتماعی دارند. آن ها غالباً احساس حقارت و ناامنی می کنند و خودپنداره منفی دارند (سعیدی، ۱۳۷۲). همچنین برخی از ویژگیهای شخصیتی می تواند پیش بینی کننده فرار از منزل باشد که از آن جمله می توان به روان آزردگی اشاره کرد. در بیش تر این افراد افسردگی، میل به خودکشی، اختلال عدم توجه و اضطراب یافت شده است و برخی از آن ها دارای شخصیت ضد اجتماعی هستند. بنابراین پدیده فرار یک معلول چند علتی است که شرایط اقتصادی و اجتماعی نامناسب از یک طرف و ویژگیهای شخصیتی فرد از طرف دیگر در بروز آن تأثیر گذار است (رسول زاده طباطبایی، بشارت و بازیاری، ۱۳۸۴).

۲-۲-۳- گستره فرار از خانه

اگر چه هیچ کس به طور دقیق نمی داند که چه تعداد از جوانان هر ساله از خانه فرار می کنند، تخمین زده شده که در ایالات متحده سالانه حدود ۷ درصد یا ۶/۱ میلیون جوان ۱۷-۱۲ ساله از خانه فرار و در خیابان ها به سر می برند (تایلر و برسانی[۶]، ۲۰۰۸).

پدیده فرار دختران از منزل در سال های اخیر، علی رغم عدم وجود آمار دقیق، در ایران نیز رو به رشد بوده و آمارهای ارائه شده از سوی مسئولین نشان می دهد که تعداد دختران فراری در ایران در سال ۷۸ نسبت به سال ۵۶، حدود ۲۰ برابر افزایش داشته است (صمدی راد، ۱۳۸۱). گزارش های نیروی انتظامی نشان می دهد که پلیس روزانه ۹۰ نفر از جوانان فراری را که قربانی تجاوز و غیره شده اند دستگیر می کند، که اکثر آنان در ترمینال ها، ایستگاه های راه آهن و پارک ها به سر می بردند (رسول زاده طباطبایی و همکاران، ۱۳۸۴). همان طور که امروزه در اکثر کشورهای جهان فرار از خانه به یک معضل جدی اجتماعی تبدیل شده است، در ایران نیز فرار از خانه با توجه به هنجارها و ارزشهای دینی و خانوادگی و اجتماعی به عنوان یک آسیب اجتماعی مطرح است. شیوع آزارهای جنسی و جسمی و عاطفی در دختران فراری، بسیار بالا گزارش شده است. دختران فراری نسبت به دختران همسن خود ۴ بار بیشتر در معرض حاملگی هستند و دخترانی که در سنین ۱۱-۱۵ سالگی به مراکز نگهداری ارجاع    می شوند در معرض خطر بیشتری هستند (روزنتال، مالتس و مایر[۷]، ۲۰۰۶). بسیاری از فراریان در محیط های آسیب رسان زندگی می کنند، با سوء مصرف مواد و الکل مواجهند (گری، مورهید و وارن[۸]، ۱۹۹۶) و سابقه ی مصرف مواد و دزدی دارند (جانسون، پرستونیک و اسلنیچ[۹]، ۲۰۰۵). آمار و ارقام و اخبار و جراید و مطبوعات از روند رو به رشد این آسیب اجتماعی ، کاهش میانگین سنی دختران فراری و ظهور پیامد های ناگوار آن حکایت می کند (شعاع کاظمی، ۱۳۹۱).

تحقیقات اخیر در ایران سن اولین فرار دختران را، ۱۲ سالگی گزارش کرده است. مطالعات مختلف، گروه های سنی متفاوت با طیفی از ۱۲ تا ۱۹ سال را به عنوان دارندگان بالاترین میزان فرار از منزل مشخص کرده اند (میر زمانی، کاووسی و بشارت، ۱۳۸۳).

[۱]. Arthur & Waugh

[۲] .Marte

[۳]. Peled & Cohavi

[۴] .Zide & Chery

[۵]. Kurtz

[۶]. Tyler & Bersani

[۷] .Rosenthal , Mallett & Myers

[۸] .Gary , Moorhead & Warren

[۹] .Johnson , Prestopnik & Slesnick

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:28:00 ب.ظ ]




۲-۳-۱- مبانی تنظیم هیجان

سال ها پژوهش به وضوح بر نقش مهم هیجان ها در بسیاری از جنبه های زندگی روزانه و همچنین تأثیر آن ها در سازگاری با فشارها و بحران های زندگی صحه گذاشته اند. اساساً هیجان ها واکنش های زیست شناختی هستند که زمانی برانگیخته می شوند که فرد موقعیت را حاوی چالش یا فرصت های مهمی ارزیابی می کند و پاسخ دهی وی را در برابر رویدادهای محیطی عمده منسجم می سازد (گروس و مونوز[۱]، ۱۹۹۵).

گروس و تامپسون[۲] (۲۰۰۷) با استناد به پژوهش های مختلف پیشنهاد می کنند که حضور افراد در موقعیتی که آن را مرتبط با اهداف خود می دانند باعث برانگیختگی هیجان ها می شود. بدین شکل که زمانی که فرد در موقعیت مرتبط با اهداف خود قرار می گیرد، فرایندهای توجهی فعال شده و به دنبال آن ارزیابی صورت می گیرد. نظریه های مختلف تعاریف متعددی از این فرایندهای ارزیابی دارند ولی به هر صورت این فرایند باعث تولید پاسخ های هیجانی شده و منجر به تغییراتی در نظام تجربی، رفتاری و عصبی زیستی می گردد.

۲-۳-۲- تعریف تنظیم هیجان

ریشه های پژوهش در این باره به مطالعه ی دفاع های روانشناختی (فروید، ۱۹۲۶ تا ۱۹۵۶)، استرس و مقابله روانشناختی (لازاروس، ۱۹۶۶)، نظریه دلبستگی (بالبی، ۱۹۶۹) و نظریه هیجان (فریجدا، ۱۹۸۶) باز می گردد (به نقل از گروس و تامپسون، ۲۰۰۷). علی رغم توافق همگانی آشکار درباره فقدان تعریف جامعی درباره تنظیم هیجان، هنوز گوناگونی قابل توجهی در تعریف ضمنی این مفهوم مشاهده می شود که توسط نظریه پردازان و پژوهشگران مختلف ارائه می شود (تامپسون، ۱۹۹۴). تنها توجه به این جنبه که تنظیم نامناسب هیجان ناسازگارانه و بالعکس، تنظیم مناسب آن سازنده است، بیش از حد ساده انگارانه به نظر می رسد. ارزش مفهومی تنظیم هیجان این است که وسیله ای برای فهم این موضوع است که چگونه هیجان ها توجه و فعالیت را سازماندهی و کنش های راهبردی دیرپا یا قدرتمند را تسهیل   می کنند تا بر مواضع فایق آیند، مسائل را حل کنند و همزمان نیز منجر به حفظ بهزیستی شوند؛ همان طور که در عین حال ممکن است استدلال و برنامه ریزی را دچار نقص کنند، تعاملات و روابط بین فردی را بغرنج ساخته و سلامت را به مخاطره اندازند (گروس و مونوز، ۱۹۹۵).

تامپسون (۱۹۹۴) تنظیم هیجان را چنین تعریف می کند: تنظیم هیجان در برگیرنده فرایندهای درونی و بیرونی است که مسئول نظارت، ارزیابی و تعدیل واکنشهای هیجانی، به خصوص اشکال شدید و زودگذر برای نیل به اهداف فردی هستند. این تعریف دربرگیرنده چندین فرایند تنظیم هیجان است. اول، این که همسو با گفته های مسترز (۱۹۹۱)، تنظیم هیجان می تواند به ابقاء و تقویت برانگیختگی هیجانی و همچنین بازداری یا آرام سازی آن منجر شود. اغلب نظریه پردازان اعتقاد دارند در فرهنگ هایی که بازداری هیجان را تنظیم می کنند، مهارت های تنظیم هیجان منجر به فرونشینی برانگیختگی هیجانی می شوند. اما حتی در فرهنگ هایی که این چنین القاء می کنند، راهبرد های مدیریت هیجان اغلب به ابقاء و تقویت برانگیختگی هیجانی منجر می شوند، مانند زمانی که افراد برای خودشان احساس تأسف می کنند، یا زمانی که بزرگسالان درباره احساسات گناه، خشم یا شرم در پاسخ به بی عدالتی اجتماعی نشخوار می کنند. دوم این که، تنظیم هیجان نه تنها راهبردهای خود مدیریتی اکتسابی را شامل می شود بلکه تنوعی از تأثیرات بیرونی را به وسیله نوع هیجانی که تنظیم می شود، در بر می گیرد. علت این امر آن است که میزان قابل ملاحظه ای برای نظارت، تفسیر و تعدیل حالت های انگیختگی نوباوگان اختصاص می دهند، به بیان دیگر هیجان های آن ها را تنظیم می کنند. همزمان با رشد فرزندان، والدین از مداخله های مستقیم و غیر مستقیم نیز استفاده می کنند. والدین این عمل را هم برای بهزیستی روانشناختی کودک و هم برای اجتماعی کردن رفتار هیجانی انجام می دهند، طوری که با انتظارات مرتبط با احساسات و تجلی آن ها منطبق باشد (سارنی، ۱۹۹۰؛ به نقل از تامپسون، ۲۰۰۷). علاوه بر این، روابط والد- فرزند و دیگر وابستگی های اجتماعی معنادار بر مطالبه های تنظیم هیجان و کارایی راهبرد های مدیریت انگیختگی که کودکان در سایه این ارتباطات فرا می گیرند، اثر می گذارد. افراد در بزرگسالی و در شرایط ناکام کننده، یا همدلی یا با بهره گرفتن از حس شوخی تلاش می کنند تا مکرراً هیجانهای دیگر را تنظیم کنند. بنابراین رشد هیجان ها مستلزم مدیریت هیجان خود فرد است که در بافت اجتماعی رخ می دهد و بطور معناداری مدیریت انگیختگی کودکان را از طریق تأثیرات گسسته تجربه شده توسط فرد را تحت تأثیر قرار می دهد. (برای مثال، برانگیختگی گناه یا شرم بجای خشم، هنگام اتهام ناعادلانه)، به احتمال زیاد این فرایند اشکال زودگذر و شدید آن هیجان را تحت تأثیر قرار  می دهد. به عبارت دیگر، جنبه های مدیریت هیجان، شدت هیجان تجربه شده را کاهش می دهد یا تقویت می کند؛ آغاز یا بهبود آن را به تأخیر می اندازد یا سرعت می بخشد، دوام آن را محدود یا تقویت می کند؛ میزان یا تغییر پذیری هیجان را کاهش یا افزایش داده و سایر اشکال کمی پاسخ هیجانی را تحت تأثیر قرار می دهد (تامپسون، ۱۹۹۴).

۲-۳-۳- تنظیم شناختی هیجان :

مدیریت هیجانات به منزله فرایند های درونی و بیرونی است که مسئولیت کنترل، ارزیابی و تفسیر واکنشهای عاطفی فرد را در مسیر تحقق یافتن اهداف او بر عهده دارد و هر گونه اشکال و نقص در تنظیم هیجانات می تواند فرد را در برابر اختلالت روانی چون اضطراب و افسردگی آسیب پذیر سازد (گارنفسکی و کرایچ[۳]، ۲۰۰۳). به اعتقاد محققان، چگونگی ارزیابی دستگاه شناختی فرد در هنگام روبه رو شدن با حادثه منفی از اهمیت بالایی برخوردار است. سلامت روانی افراد ناشی از تعاملی دو طرفه میان استفاده از انواع خاصی از راهبردهای تنظیم شناختی هیجان ها و ارزیابی درست از موقعیت تنش زا است (گارنفسکی، بان و کرایچ[۴] ، ۲۰۰۳). محققان نه راهبرد شناختی را در تنظیم هیجان ها معرفی کرده اند: نشخوار فکری، پذیرش، خود را مقصر دانستن، توجه مثبت مجدد، توجه متمرکز بر برنامه ریزی، بازنگری و ارزیابی مجدد به صورت مثبت، تحت نظر قرار دادن، فاجعه آمیز تلقی کردن و مقصر دانستن دیگران هستند (گارنفسکی، کرایچ و اسپینهاون[۵]، ۲۰۰۱).

در این تحقیق اصطلاح مقابله شناختی و تنظیم شناختی هیجان به عنوان اصطلاحات جایگزین مورد استفاده قرار گرفته اند و به طور کلی هر دو مفهوم می توانند به عنوان شیوه ی شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخوانده ی هیجانی شناخته شوند (گارنفسکی و همکاران، ۲۰۰۱). به عبارت دیگر، راهبردهای تنظیم شناختی هیجان، به نحوه ی تفکر افراد پس از بروز یک تجربه ی منفی یا واقعه ی آسیب زا برای آن ها اطلاق می شود (بیگی، ۱۳۹۰). تنظیم هیجان ها از طریق شناخت ها، به طور جدایی ناپذیری با زندگی انسان مرتبط است. شناخت ها یا فرایند های شناختی ممکن است به ما در مدیریت و تنظیم هیجان ها یا احساسات ما کمک کند، تا ما روی هیجان ها کنترل داشته باشیم و یا توسط آن ها درهم شکسته نشویم، برای مثال در حین تجربه تهدید یا وقایع فشارآور یا بعد از وقوع آن ها (گارنفسکی و همکاران، ۲۰۰۱). راهبرد های تنظیم شناختی هیجان ها به افراد کمک می کنند تا برانگیختگی ها و هیجان های منفی را تنظیم نمایند. این شیوه تنظیم با رشد، پیشرفت یا بروز اختلالهای روانی رابطه مستقیم دارد (کرایچ، پرامبوم و گارنفسکی[۶]، ۲۰۰۲). بنابراین، در نتیجه ارزیابی شناختی نادرست از موقعیت به دلیل کمبود اطلاعات، برداشت اشتباه یا اعتقادات بی منطق و نادرست، فرد راهبرد شناختی خود را برای روبه رو شدن با موقعیت تنیدگی زا بر می گزیند (گارنفسکی و کرایچ، ۲۰۰۶). بدین ترتیب با انتخاب راهبرد مقابله ای کارآمد ابعاد شناختی، هیجانی و رفتاری بر افزایش استفاده از مقابله های سازگارانه علاوه بر ارتقای سلامت روان اثرگذار است (قاسم زاده نساجی، پیوسته گر، حسینیان، موتایی و بنی هاشمی، ۱۳۸۹).

[۱].Munoz

[۲]. Thompson

[۳]. Garnefski & Kraaij

[۴]. Baan

[۵]. Spinhoven

[۶] .Pruymboom

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:27:00 ب.ظ ]




شاید اساسی ترین معما در تعریف تنظیم هیجان، این باشد که هنگام مدیریت هیجان چه چیزی تنظیم می شود. به این دلیل که هیجان پدیده ای چند وجهی است (شامل برانگیختگی فیزیولوژیکی، کنش وری عصب شناختی، ارزیابی شناختی، فرایندهای توجیهی و تمایلات پاسخ دهی)، راه های گوناگونی برای تنظیم هیجان وجود دارد. بررسی این راه ها نشان می دهند که اصطلاح تنظیم هیجان به پدیده ی واحدی اشاره ندارد، بلکه این پدیده تحت عنوان مفهوم گسترده ای است که حوزه ای از فرایند های به نسبت مرتبط را شامل می شود (تامپسون، ۱۹۹۴).

پایان نامه ها

در نقطه ثقل این فرایندها، سازماندهی سیستم عصبی قرار دارد که درگیر تنظیم برانگیختگی هیجانی از طریق فعل و انفعالات درونی وبیرونی است. ظرفیتهای تنظیم هیجان و خود مدیریتی، بخشی بر پایه مؤلفه های عصبی فیزیولوژیکی استوارند که در طول سال اول ظهور می کنند و مبنایی برای اشکال پیچیده تر مدیریت هیجانی در سال های بعد فراهم می نمایند. در واقع فرایندهای عصبی فیزیولوژیکی زیر ساخت انگیختگی هیجانی و مدیریتی، بخشی است از آن چه که تنظیم می شود. مدیریت درون دادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی و مدیریتی، بخشی است از آن چه که تنظیم می شود. مدیریت درون دادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی برانگیزاننده، روش دیگری است که هیجان از طریق آن می تواند تنظیم شود. فرایندهای توجهی از همان اوایل زندگی، عهده دار کارکردهایی برای تنظیم هیجان می باشند. به این صورت که در برخی از موقعیت ها، تمرکز توجه و درون دادهای اطلاعاتی که موقعیت هیجانی فرد را تحت تأثیر قرار می دهند، تنظیم می شوند. در مواقع دیگر، هیجان از طریق مولفه های دیگر فرایند اطلاعاتی تنظیم می شود. در این روش به جای محدود کردن درون دادهای مربوط به اطلاعات از نظر هیجانی برانگیزاننده، افراد از طریق تغییر تفسیر یا تحلیل این اطلاعات، هیجان های خود را تنظیم می کنند (تامپسون، ۱۹۹۴).

به طور مختصر، مسیرهای رشدی گوناگونی برای تنظیم هیجان وجود دارند که از کوشش عوامل خارجی به منظور مدیریت هیجان های کودکان و گنجایش رشدی کودک برای خودتنظیمی نشأت گرفته اند. این ها بر پایه های عصبی فیزیولوژیکی برای تنظیم انگیختگی، کنترل فرایندهای توجهی، تحلیل علی جایگزین برای موقعیت های از نظر هیجانی برانگیزاننده، تغییر رمزگردانی محرک های هیجانی درونی، افزایش دسترسی به منابع مقابله ای، تنظیم مطالبه های هیجانی موقعیت های خانوادگی و انطباقی برای تجلی هیجان مبتنی هستند. هر یک از این مسیرها پاسخ های متفاوتی برای پاسخ به این سوال که چه چیزی تنظیم می شود، فراهم می کنند. بنابراین، تنظیم مؤثر هیجان می تواند هر یک از این فرایند ها را به صورت مجزا یا ترکیبی از هم در بر گیرد (تامپسون، ۱۹۹۴).

۲-۴- دلبستگی

مفهوم دلبستگی به گونه های متفاوتی تعریف شده است اما چیزی که در همه این تعاریف مشترک می باشد این است که دلبستگی عنصر اساسی تحول طبیعی انسان به شمار می رود (مالک پور، ۲۰۰۷). به عبارت دیگر دلبستگی به توانایی غریزی نوزاد انسان برای ایجاد ارتباط قوی و عاطفی معنادار با اطرافیان و مراقبانش اشاره دارد (کتراپال[۱]، ۲۰۰۹). بالبی در تاکید بر اهمیت ارتباط مادر و کودک معتقد است آن چه که برای سلامتی روانی کودک ضروری است، تجربه یک ارتباط گرم، صمیمی و مداوم با مادر یا جانشین دائم اوست. او معتقد است که بسیاری از اشکال روان آزردگی ها و اختلال های شخصیت حاصل محرومیت کودک از مراقبت مادرانه و یا عدم ثبات رابطه کودک با چهره ی دلبستگی است (بالبی، ۱۹۷۳).

به گفته ی بالبى ( ۱۹۶۹ ) دلبستگى نشأت گرفته از پیوندهاى اولیه کودک و مراقب اوست که تأثیر فوق العاده اى درطول زندگى دارد و اگر این پیوندها به درستى شکل گرفته باشند، الگوى ارتباطى و رویایى با مشکلات سازنده اى را باعث مى شوند. روابط دلبستگی نقش بسیار مهمی در احساس امنیت افراد دارند (بالبی، ۲۰۰۶). بالبی اظهار داشت که پیوند والد–کودک، بافت غیر قابل جایگزینی را برای رشد هیجانی فراهم می نماید. به نظر وی اکثر مشکلات دوران کودکی و بزرگسالی منتج از تجربیات واقعی دوران کودکی است (بالبی، ۲۰۰۶).

۲-۴-۱- تعریف دلبستگی

دلبستگی عبارت است از پیوند های عمیقی که با افراد خاصی در زندگی خود برقرار می کنیم، طوری که باعث می شود وقتی با آن ها تعامل می کنیم احساس شعف و نشاط کرده و به هنگام استرس از این که آن ها را در کنار خود داریم احساس آرامش کنیم. نوباوگان در پایان سال اول زندگی به افراد آشنایی که نیازهای جسمانی و تحریکی آن ها را فراهم کرده اند دلبسته می شوند ( برک[۲]، ۲۰۰۱، ترجمه یحیی سید محمدی، ۱۳۸۳). نظریه دلبستگی ریشه در نظریه کردارشناسی دارد. از پیشروان کردارشناسی لورنس و تینبرگر مشهورترند. بر اساس اصول موضوعه ی کردارشناسی، هر رفتاری که در موجود زنده وجود دارد دارای ارزش بقایی است. به منظور مطالعه ی جاندار، باید او را در زندگی طبیعی مطالعه کرد. نقش پذیری مهم ترین الگوی رفتاری است که در موجودات زنده ی دیگر وجود دارد و مشابه دلبستگی در انسان است (بالبی، ۱۹۶۰).

نظریه دلبستگی در ابتدا توسط جان بالبی (۱۹۷۹، ۱۹۸۸) روانکاو انگلیسی ابداع شد. وی متأثر از آموزه های کردارشناسی و روانکاوی سنتی، دلبستگی را به عنوان مهم ترین رفتار قابل مطالعه در کودکان عنوان کرد. بالبی مشاهده کرد که کودکان به منظور جدا نشدن از والدین یا برقراری مجدد نزدیکی با آن ها، رفتارهای گوناگونی از خود نشان می دهند (برای مثال گریه کردن، چسبیدن و بی قراری کردن). در آن زمان متخصصین روانکاوی بر این اعتقاد بودند که اینگونه رفتارها تظاهرات مکانیزم های دفاعی نابالغی هستند که برای سرکوبی درد هیجانی به کار گرفته می شوند (بالبی، ۱۹۵۸).

بالبی (۱۹۸۰) متوجه شد این رفتارها در گونه های مختلف پستانداران نیز دیده می شود. بنابراین به طرح این فرضیه پرداخت که این رفتارها احتمالاً از لحاظ تکاملی نقش به سزایی را ایفا می کنند. بالبی معتقد بود که انسان ها همانند بسیاری از موجودات زنده یک سیستم بیولوژیکی دلبستگی دارد که به محض رویارویی با خطرات داخلی و خارجی فعال می شود.

اگر در این زمان منابع فرد برای حذف خطر کافی نباشد پدیده ای به نام رفتارهای دلبستگی ظاهر می شود. کودکان بر مبنای کیفیت تجربه ای که از دلبستگی اولیه دارند، از دنیا، اشخاص و خود الگوهایی می سازند که بالبی این الگوها را الگوی کارکرد درونی می نامد. این الگوی کارکرد درونی، رفتار کودک را هدایت خواهد کرد. کودک بر پایه این الگوها رفتار دیگران را پیش بینی کرده و اسنادهای انگیزشی     می سازد. این الگوها تغییر ناپذیرند و تجارب بعدی در پرتو تجارب قبلی تفسیر می شود (بالبی، ۱۹۷۹).

جان بالبی (۱۹۶۹) که اولین دیدگاه کردارشناسی دلبستگی را در مورد نوباوه- مراقبت کننده مطرح کرد از تحقیقات کنراد لورنز در مورد نقش پذیری بچه غازها الهام گرفت که معتقد بود بچه ی انسان مانند بچه ی حیوانات از یک رشته رفتارهای فطری برخوردار است که به نگه داشتن والد نزدیک او کمک می کند و احتمال محفوظ ماندن بچه را افزایش می دهد. در ضمن تماس با والد، تضمین می کند که بچه تغذیه خواهد شد، اما بالبی محتاطانه اشاره کرد که تغذیه، مبنای دلبستگی نیست. در عوض پیوند دلبستگی، خودش مبنای زیستی قدرتمندی دارد و می توان آن را در بشر تکاملی بهتر شناخت، بشری که بقای گونه در آن اهمیت بسیار زیادی دارد.

به عقیده بالبی (۱۹۶۹) رابطه نوباوه با والد، به صورت یک رشته علایم فطری آغاز می شود که والد را به طرف نوباوه می کشاند. به مرور زمان، پیوند عاطفی صمیمی ایجاد می شود، که توانایی هایی جدید شناختی و هیجانی به علاوه ی تاریخچه مراقبت صمیمانه و پذیرا از آن حمایت می کند. از دیدگاه بالبی نظام دلبستگی در سطوح گوناگونی از برانگیختگی عمل می کند. گاه کودک نیاز شدیدی به ماندن در کنار مادر دارد و گاه اصلاً چنین نیازی پیدا نمی کند. هنگامی که کودکان نوپا مادر را به عنوان پایگاهی امن برای کاوش های خود مورد استفاده قرار می دهند سطح فعال شدن آن ها نسبتاً پایین است. البته کودک هر از گاهی از حضور مادر مطمئن می شود و حتی مکن است گاه مجدداً نزد او باز گردد. اما در کل کودک می تواند به راحتی با قدری فاصله از مادر، بازی کند و به کاوش در اطراف خود بپردازد (بالبی، ۱۹۸۸). با این همه ممکن است این موقعیت به سرعت تغییر کند. اگر زمانی که یک کودک نوپا به مادر نگاه کند و او را در دسترس نبیند ( یا بدتر از این، او را در حال رفتن ببیند) با عجله به سمت مادر باز خواهد گشت. همچنین اگر کودک از حادثه ای مثلاً صدایی بلند بترسد، به سرعت نزد مادر بر می گردد. در این شرایط کودک مایل است تماس جسمانی نزدیکی با مادر داشته باشد و ممکن است پیش از آن که دوباره مادر را ترک کند نیاز داشته باشد در کنار مادر، آرامش زیادی به دست آورد. رفتار دلبستگی، به متغیرهای دیگری همچون وضعیت جسمی کودک نیز بستگی دارد اگر کودکی خسته یا بیمار باشد نیاز او به ماندن در کنار مادر، بیش از نیاز او به کاهش در محیط خواهد بود (بالبی، ۱۹۸۲).

یک متغیر هم در پایان نخستین سال زندگی، الگوی کارکرد کلی کودک از نماد دلبستگی است. یعنی کودک بر مبنای تعامل های روزانه خود، به تدریج طرحی کلی از پاسخ دهی و قابل دسترس بودن مراقب خود بوجود آورده است. بنابراین مثلاً دختر یکساله ای که نسبت به در دسترس بودن مادرش دچار تردید هایی کلی شده باشد، در مورد کاوش موقعیت های جدید در هر فاصله ای از او احساس اضطراب خواهد کرد. برعکس اگر دختر بچه اساساً به این نتیجه رسیده باشد که مادرم مرا دوست دارد و هر گاه به او نیاز داشته باشم در کنارم است، با شهامت و شور و شوق بیشتری به کاوش جهان خواهد پرداخت. با وجود این نیز گاه به گاه حضور مادرش را کنترل خواهد کرد زیرا نظام دلبستگی بیش از آن حیاتی است که بتواند به زودی خاموش شود (بالبی، ۱۹۷۳).

روانشناسان نخست این نظریه را مطرح کردند که کودک به این علت به مادر دلبستگی پیدا می کند که مادر منبع تغذیه یعنی برآورده ساختن یکی از نیازهای کودک است. اما این نظریه پاسخگوی برخی واقعیت ها نبود. برای مثال جوجه اردک ها و جوجه مرغ ها هر چند از بدو تولد غذایشان را خودشان تأمین می کنند، ولی در عین حال دنبال مادر راه می روند و وقت زیادی با او صرف می کنند. آرامشی که آن ها از حضور مادر بدست می آورند نمی تواند از نقش مادر در غذا دادن به آن ها نشأت گرفته باشد. سلسله آزمایش های معروفی که «هری و هارلو» با میمون ها انجام دادند نشانگر آن است که در دلبستگی مادر– فرزند چیزی فراتر از نیاز به غذا مطرح است (هارلو و هارلو،[۳] ۱۹۶۹). بالبی (۱۹۸۲) معتقد بود که رفتار انسان را تنها از طریق بررسی محیط انطباقی آن یعنی محیطی بنیادی که این رفتار در آن محیط تکامل یافته است، می توانیم درک کنیم. در بخش بزرگی از تاریخ بشر احتمالاً انسان ها در گروه های کوچک از این سو به آن سو به جستجوی غذا بر می آمدند و غالباً در خطر حمله ی شکارچیان و حمایت از کودکان و بیماران، با یکدیگر همکاری می کردند.کودکان برای برخوردار شدن از این حمایت، باید نزدیک بزرگسالان می ماندند. اگر کودکی از بزرگسالان جدا می شد، ممکن بود کشته شود بنابراین کودکان احتمالاً رفتارهای دلبستگی یعنی حرکات و علایمی که نزدیکی و مجاورت آن ها با مراقبان را حفظ می کند و افزایش می دهد در خود بوجود آورده اند.

گریه یک کودک یک علامت مشخص است، گریه فریاد پریشانی است. هنگامی که نوزاد درد می کشد و یا می ترسد، گریه می کند و والدین مجبور می شوند به سرعت به سراغ او بروند و ببینند چه مشکلی پیش آمده است. نوع دیگر رفتار دلبستگی، لبخند کودک است. هنگامی که کودک در پی نگاه والدینش لبخند می زند والدین به کودک احساس محبت می کنند و از بودن در کنار او لذت می برند. غان و غون کردن، چنگ زدن، مکیدن و تعقیب کردن، از جمله ی دیگر رفتارهای دلبستگی هستند (کرین[۴]، ۱۹۴۳، ترجمه خوی نژاد و رجایی، ۱۳۸۴).

 

[۱]. Khetrapal

[۲]. Berk

[۳]. Harlow & Harlow

[۴]. Carrin

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:27:00 ب.ظ ]




پیدایش دلبستگی در کودک

بالبی معتقد بود دلبستگی در کودک بدین ترتیب بوجود می آید: در آغاز، پاسخدهی اجتماعی کودکان تصادفی است. مثلاً آن ها به هر چهره ای لبخند می زنند و با رفتن هر کسی گریه می کنند. بین ۳ تا ۶ ماهگی، کودکان پاسخدهی خود را به چند آشنا محدود می کنند و به ویژه فرد خاصی را آشکارا ترجیح می دهند و حضور غریبه ها آن ها را نگران می کند. اندک زمانی بعد، تحرک بیشتری پیدا می کنند و با سینه خیز رفتن، در حفظ نزدیکی خود با نماد اصلی دلبستگی خویش، نقش فعال تری را ایفا می کنند و مراقب هستند که این والد کجاست و هر علامتی دال بر جدا شدن ناگهانی والد، پاسخ دنباله روی را در آن ها راه اندازی می کند. کل این فرایند، یعنی تمرکز بر نماد اصلی دلبستگی که پاسخ دنباله روی را راه اندازی می کند، مشابه نقش پذیری در سایر گونه هاست. کودکان آدمی نیز همانند بچه های بسیاری از گونه های دیگر، از نماد دلبستگی خاصی نقش پذیرفته اند و وقتی این والد به راه افتد، بلافاصله او را دنبال می کنند. بالبی متوجه شد که چرا نوزادان و کودکان هنگام جدا شدن از والدین شان چنین مضطرب می شوند. به نظر او، کودک آدمی به عنوان محصول تکامل، به بودن در کنار والد یا کسی که از او نقش پذیرفته است، نیاز غریزی دارد. این نیاز در کنه وجود کودک ریشه دارد و شاید اگر این نیاز نبود، نسل آدمی پابرجا نمی ماند تا حدی که خود کودک گاه ممکن است احساس کند که قطع تماس با والد، به مرگ او منجر خواهد شد (کرین، ۱۹۴۳، ترجمه خوی نژاد و رجایی، ۱۳۸۴). بالبی معتقد بود اگر چه الگوی دلبستگی در خلال روابط کودک با مراقبش در طی سال اول زندگی شکل می گیرد، اما      می تواند در زمان های بعدی تغییر کند، هر چند ساختار اولیه ی این بنای دلبستگی تقریباً ثابت باقی می ماند. در ابتدا، دلبستگی نوزاد به چهره ی دلبستگی، بقای او را تضمین می کند. در بزرگسالان نیز به هنگام مواجهه با خطر، سیستم دلبستگی آن ها که در اوایل کودکی شکل گرفته فعال می شود و موجب ظهور رفتارهای دلبستگی جستجوی حمایت می گردد (اینسورث و همکاران، ۱۹۷۸).

۲-۴-۳- انواع دلبستگی

مری اینسورث، یکی از همکاران بالبی، مشاهدات گسترده ای روی کودکان و مادران شان در اوگاندا و ایالات متحده انجام داد و نوعی شیوه ی آزمایشگاهی برای سنجش درجه ی امنیت دلبستگی کودکان ۱۲ تا ۱۸ ماهه ابداع کرد. این شیوه که موقعیت ناآشنا نامیده شد، شامل مجموعه ای از رویدادهاست که در آن کودک هنگامی که مراقب اولیه اتاق را ترک می کند و به آن برمی گردد، مورد مشاهده واقع می شود. طی این توالی، کودک از طریق آینه ی یک طرفه تحت مشاهده قرار می گیرد و شاخص های گوناگون از جمله سطح فعالیت، میزان درگیری در بازی، گریه و سایر نشانه های آشفتگی، فاصله از مادر و تلاش برای جلب توجه مادر، فاصله با غریبه و تعامل با او، ثبت می شوند. از نظر آن ها، کودکان بر اساس رفتارهایشان در یکی از سه گروه زیر طبقه بندی می شوند.

مقاله - متن کامل - پایان نامه

  • دلبسته ی ایمن:

صرف نظر از اینکه کودک به هنگام رفتن مادر از اتاق، آشفته می شود یا نه، شیرخوارگانی که به عنوان دلبسته ی ایمن طبقه بندی می شوند، هنگام بازگشت مادر به اتاق، با او تعامل می کنند. بعضی از کودکان از فاصله ی دور با نگاهی نشان می دهند که متوجه برگشت مادر شده اند و همچنان مشغول بازی با اسباب بازی ها می مانند. برخی دیگر خواهان تماس بدنی با مادر می شوند. عده ای هم در سراسر جلسه ی ارزیابی، فقط به مادر توجه دارند و هنگامی که مادر از اتاق بیرون می رود، پریشانی شدیدی نشان می دهند. به طور کلی ۶۰ تا ۶۵ درصد کودکان شیرخوار آمریکایی در این گروه قرار می گیرند.

  • دلبسته ی ناایمن – اجتنابی:

این شیرخوارگان به هنگام بازگشت مادر، از تعامل با او پرهیز می کنند. بعضی از آن ها مادر را تقریباً به کلی نادیده می گیرند و برخی نیز در جهت تعامل با مادر و هم از جهت اجتناب از تعامل با او، واکنش هایی انجام می دهند. شیرخوارگان اجتنابی هنگام حضور مادر در اتاق توجه کمی به او دارند و هنگامی که مادر از اتاق بیرون می رود، معمولاً پریشانی نشان نمی دهند و اگر پریشانی هم نشان دهند، هر غریبه ای نیز همانند مادر می تواند به آسانی آن ها را آرام کند. حدود ۲۰ درصد از شیرخوارگان آمریکایی در این طبقه قرار می گیرند.

  • دلبسته ی ناایمن – دوسوگرا:

شیرخوارگانی به عنوان دوسوگرا طبقه بندی می شوند که در موقع بازگشت مادر، در برابر او به مقاومت دست می زنند. آنان در آن واحد، هم در جستجوی برقراری ارتباط جسمانی با مادر هستند و هم از آن پرهیز می کنند. برای مثال ابتدا گریه می کنند تا مادر آن ها را بغل کند، اما پس از بغل شدن با عصبانیت پیچ و تاب می خورند تا از آغوش مادر در بیایند. برخی کودکان رفتار منفعلانه دارند. به این معنا که وقتی مادر باز می گردد، با گریه کردن، او را به خود می خوانند ولی سینه خیز به سوی او     نمی روند و وقتی هم مادر به سوی آن ها می رود، در برابرش مقاومت نشان می دهند. حدود ۱۰ درصد از شیرخوارگان آمریکایی در این دسته طبقه بندی شده اند (اینسورث و همکاران، ۱۹۷۸).

در پژوهش هایی که توسط مین و سولومون[۱] (۱۹۸۶) انجام شد، مشخص شد بعضی از شیر خوارگان در هیچ یک از این گروه ها جای نمی گیرند. این شیرخوارگان عنوان گروه آشفته را گرفتند. شیرخوارگان گروه آشفته، غالباً رفتارهای متناقض نشان می دهند. برای مثال، به مادر نزدیک می شوند، در حالی که سعی دارند به او نگاه نکنند یا به او نزدیک می شوند و سپس رفتار اجتنابی همراه با منگی نشان        می دهند یا پس از آرام شدن، ناگهان گریه سر می دهند. بعضی از آن ها گم گشته، فاقد احساس و یا افسرده به نظر می رسند. حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد از شیرخوارگان آمریکایی در این طبقه جایگزین      شده اند، اما درصد این موارد در میان شیر خوارگانی که با آن ها بدرفتاری می شود یا والدین شان برای اختلالات روانی تحت درمان هستند به مراتب بیشتر است.

۲-۴-۴- مراحل ایجاد دلبستگی

به عقیده ی بالبی (۱۹۸۰) کودکان در نتیجه ی تجربیات خود در طول این چهار مرحله، پیوند عاطفی با مراقبت کننده برقرار می کنند که در غیاب والدین می توانند از آن به عنوان یک پایگاه امن استفاده کنند. این بازنمایی درونی، جزئی مهم از شخصیت می شود که به عنوان الگوی واقعی درونی یا یک رشته انتظارات درباره ی در دسترس بودن شخصیت های دلبستگی و احتمال فراهم آوردن حمایت در موقع استرس، عمل می کند. این تصویر ذهنی، الگو یا راهنمایی برای کلیه ی روابط صمیمی در آینده می شود. در زیر مراحل ایجاد دلبستگی از نظر بالبی آورده شده است:

  • مرحله ی پیش دلبستگی (تولد تا ۶ هفتگی):

انواع علایم فطری مانند چنگ زدن، لبخند زدن و گریه کردن به نوزاد کمک می کند تا با سایر انسان ها تماس نزدیک برقرار کنند. وقتی که مادرها پاسخ می دهند نوباوگان را ترغیب می کنند تا نزدیک بمانند، زیرا وقتی آن ها را بغل می کنند، در آغوش می گیرند و نوازش می کنند و به آرامی با آن ها صحبت می کنند تسلی می یابند. نوزادان در این سن می توانند بو و صدای مادر خود را تشخیص بدهند، اما هنوز به مادر دلبسته نیستند، زیرا اهمیتی نمی دهند که با فرد نا آشنایی به سر برند.

  • مرحله ی دلبستگی در حال انجام (۶ هفتگی تا ۸-۶ ماهگی):

در طول این مرحله ، نوباوگان به مراقبت کننده ی آشنا به صورتی پاسخ می دهند که با یک غریبه تفاوت دارد. مثلاً برای مادر می خندند اما برای غریبه نمی خندند. در این مرحله با اینکه نوباوگان       می توانند مادر خود را تشخیص دهند، در صورتی که از او جدا شوند اعتراض نمی کنند. بنابراین دلبستگی در حال انجام است ولی هنوز ایجاد نشده است.

  • مرحله ی دلبستگی واضح (۸-۶ ماهگی تا ۱۸ ماهگی – ۲ سالگی):

اکنون دلبستگی به مراقبت کننده ی آشنا به وضوح مشهود است. نوباوگان اضطراب جدایی نشان   می دهند، یعنی هنگامی که فرد بزرگسالی که به او تکیه کرده اند آن ها را ترک می کند، ناراحت       می شوند. اضطراب جدایی بعد از ۶ ماهگی در همه ی بچه های دنیا وجود دارد و تا حدود ۱۵ ماهگی شدید می شود. نوباوگان و کودکان نوپای بزرگ تر، علاوه بر اعتراض کردن به رفتن والد، تلاش سختی می کنند تا او را نزد خود نگه دارند. نوباوگانی که سینه خیز و یا راه می روند، نزدیک شدن به والد، دنبال کردن او و بالا رفتن از بدن او را به سایر افراد ترجیح می دهند و از او به عنوان پایگاه امن استفاده      می کنند که با اتکا به آن به کاوش و خطر کردن در محیط می پردازند و سپس برای حمایت عاطفی، به سمت مادر برمی گردند.

  • تشکیل رابطه ی متقابل (۱۸ ماهگی تا ۲ سالگی و بعد از آن):

در پایان سال دوم زندگی، رشد سریع بازنمایی ذهنی و زبان، به کودکان نوپا امکان می دهد تا رفت و آمد والد را درک کرده و برگشت او را پیش بینی کنند. در نتیجه، اعتراض به جدایی کاهش می یابد. اکنون کودکان، مذاکره با والد را آغاز می کنند و به جای دنبال کردن و آویزان شدن به او، از قانع سازی و خواهش استفاده می کنند

[۱]. Main & Solomon

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:27:00 ب.ظ ]