کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل


آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          



جستجو


 



اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ از ﺷﺎﻳﻊﺗﺮﻳﻦ اﺧﺘﻼﻻت رواﻧﻲ و ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻣﻴـﺎن ﻛﻮدﻛـﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧـﺎن اﺳـﺖ .  ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﺷﻴﻮع ﺷﻨﺎﺳﻲ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﺪ ﻛﻪ ﺣﺪود  ۸% ﺗﺎ ۱۲% ﻛﻮدﻛﺎن و ۵% ﺗﺎ ۱۰% ﻧﻮﺟﻮاﻧـﺎن ﺑـﺎ ﻳﻜﻲ از ﻣﻌﻴﺎرﻫﺎی ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺟﺐ اﺧـﺘﻼل در ﻋﻤﻠﻜـﺮد و روﻧـد ﻃﺒﻴﻌـﻲ زﻧﺪﮔﻲ ﻛﻮدک ﻣﻲﺷﻮد، مواﺟﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ(اﺳﭙﻨﺲ[۱]،۱۹۹۸ اﺳﭙﻨﺲودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳). ﺑﺎ ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ ﺗﻔﺎوت در اﺑﺰار ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ، ﻧﻤﻮﻧﻪﻫﺎی ﻣﻮرد ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ و ﺗﻨـﻮع اﺧـﺘﻼﻻت، ﻣﻴـﺰان ﺷـﻴﻮع، ﻣﺘﻔـﺎوت ﮔﺰارش ﺷﺪه اﺳﺖ . اﺧﺘﻼﻻت اﺿـﻄﺮاﺑﻲ ﻣﻤﻜـﻦ اﺳـﺖ در ﻳﻜـﻲ از اﺷـﻜﺎل اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ، ﻫﺮاس اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ، اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ، اﺧﺘﻼل آﺳﻴﻤﮕﻲ ﺑـﺎ ﺑـﺎزار ﻫﺮاﺳـﻲ ﻳـﺎ ﺑﺪون ﺑﺎزار ﻫﺮاﺳﻲ، اﺧﺘﻼل وﺳﻮاسـ اﺟﺒﺎر و ﻫـﺮاسﻫـﺎی اﺧﺘـﺼﺎﺻﻲ ﻇـﺎﻫﺮ ﺷـﻮد (اﺳـﭙﻨﺲ، ۱۹۹۸ ). اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاب ﻛﻮدﻛﻲ و ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﻲآﻣﺪﻫﺎی ﻣﻨﻔﻲ ﻗﺎﺑﻞ ﻣﻼﺣﻈﻪ در ﺳﺎزﮔﺎری ﺷﺨﺼﻲ، ﺗﺤﺼﻴﻠﻲ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻫﻤﺮاه اﺳﺖ (اﺳﺘﺮاوس[۲]،۱۹۹۰؛ اﺳﭙﻨﺲودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳). ﻋـﻼوه ﺑﺮ اﻳﻦ، ﺷﻮاﻫﺪ ﻧﺸـﺎن ﻣﻲدﻫﺪ اﺧﺘﻼل اﺿﻄـﺮاب ﻛـﻮدﻛﻲ ﭘﺪﻳﺪه ای ﮔﺬرا ﻧﺒـﻮده و در ﺻـﻮرت ﻋـﺪم درﻣﺎن ﺗﺎ ﺳﻨﻴﻦ ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ و ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ اداﻣﻪ ﭘﻴﺪا ﻣﻲﻛﻨﺪ و از اﻳﻦ رو ﻣﺸﻜﻼت ﺑـﺴﻴﺎری ﻓـﺮاروی ﻓﺮد ﻗﺮار ﻣﻲﮔﻴﺮد (ﻣﻮرﻳﺲودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳). ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺿﺮوری اﺳﺖ ﻛﻪ ﺿـﻤﻦ ﺷﻨﺎﺳـﺎﻳﻲ اﻳـﻦ ﻗﺒﻴﻞ ﻛﻮدﻛﺎن، زﻣﻴﻨﻪی درﻣﺎن ﻣﻨﺎﺳﺐ و ﻣﺆﺛﺮ ﻧﻴﺰ ﻓﺮاﻫﻢ ﺷﻮد ( اﺳﭙﻨﺲ، ۱۹۹۸).

دوﻧﺎ[۳] و دﻳﮕﺮان (۲۰۰۵) در ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﻧـﺸﺎن دادﻧـﺪ ﻛـﻪ ﻛﻮدﻛـﺎن دارای اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاﺑﻲ اﺣﺘﻤﺎﻻً  ۸ ﺳﺎل ﭘﺲ از ﺷﺮوع اﺧﺘﻼل، ﻣﻼک ﺗﺸﺨﻴﺼﻲ را درﻳﺎﻓﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪﮔﻴﺮی ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ دوران ﻛﻮدﻛﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﻣﺰﻣﻦ ﺷﺪه و ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر ﺷﻮﻧﺪ. ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ ﻫﻤﭽﻮن ﻧﺸﺎﻧﮕﺎن اﺧـﺘﻼﻻت اﺿـﻄﺮاﺑﻲ از ﻃـﺮف واﻟـﺪﻳﻦ ﺑـﻪ ﻋﻨﻮان ﺑﺨﺶ ﺳﺎده ای از ﻣﺮاﺣﻞ رﺷﺪ ﻛﻮدک ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲﺷﻮد، ﻣﻌﻤﻮﻻً در ﺗﻮﺟـﻪ ﺑـﻪ اﻳـﻦ ﻧـﺸﺎﻧﮕﺎن ﻏﻔﻠﺖ ﻣﻲﺷﻮد.

ﻧﺘﺎﻳﺞ ﭘﮋوﻫﺸﻲ در ﻧﻴﻮزﻟﻨﺪ ﺑﺮ روی ﻳﻚ ﻫـﺰار ﻧﻮﺟـﻮان  ۱۵ ﺳـﺎﻟﻪ و ﻣـﺎدران آﻧﻬـﺎ ۵ ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻓـﺮاوان ﺗـﺮﻳﻦ اﺧـﺘﻼل ﻣﻴـﺎن ﺳـﺎﻳﺮ اﺧـﺘﻼﻻت اﺳـﺖ (راﭘـﻲ[۴]وﻫﻤﻜﺎران، ۲۰۰۶). ﺷﻴﻮع اﺧﺘﻼل در دﺧﺘﺮان و ﭘﺴﺮان ﻣﺴﺎوی ﮔﺰارش ﺷﺪه اﺳت. اﻳﻦ اﺧـﺘﻼل ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ در ﺳﺎلﻫﺎی ﭘﻴﺶ از ﻣﺪرﺳﻪ ﺷﺮوع ﺷﻮد وﻟﻲ اﻏﻠﺐ ﺳﻦ ﺷـﺮوع آن ۷ ﺗـﺎ ۸ ﺳـﺎﻟﮕﻲ اﺳﺖ. ﻣﻴﺰان اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ در ﻛﻮدﻛﺎن ﺳﻨﻴﻦ ﻣﺪرﺳﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ۳% ﺗﺨﻤﻴﻦ زده ﻣﻲﺷـﻮد. در ﻣﻴﺎن ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن، ﺷﻴﻮع اﺧﺘﻼل آﺳﻴﻤﮕﻲ در ﻃﻮل ﻋﻤﺮ ۶% و ﺷﻴﻮع اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ۷/ ۳ % اﺳﺖ (ﺳﺎدوک[۵]ودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳).

ﭘﮋوﻫﺶ راﭘﻲ (۱۹۹۸) ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ اﺧﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ و ﻫﺮاس اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ در ﻣﻴﺎن ﻛﻮدﻛﺎن و ﻫﺮاس اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤـﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ در ﺳﻄﺢ ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن از ﺷﻴﻮع ﺑﻴﺸﺘﺮی ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ. ﭘﮋوﻫﺶﻫﺎی اﺧﻴﺮ ﻧﺸﺎن ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﻫﺎی روانﭘﺰﺷﻜﻲ دﻳﮕـﺮی را ﻧﻴـﺰ ﻫﻤﭽـﻮن اﺧـﺘﻼل آﺳـﻴﻤﮕﻲ و اﻓـﺴﺮدﮔﻲ ﺑﮕﻴﺮﻧـﺪ . ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت ﻧﺸﺎن داده اﺳﺖ ﻛﻪ ﺗﻘﺮﻳﺒﺎً ﻧﻴﻤﻲ از ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﺒـﺘﻼ ﺑـﻪ اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﺟـﺪاﻳﻲ ﺑـﻪ اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ دﻳﮕﺮ ﻫﻤﭽﻮن ﻫﺮاس اﺧﺘﺼﺎﺻﻲ و اﺿـﻄﺮاب ﺗﻌﻤـﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘـﻪ ﻣﺒـﺘﻼ هـﺴﺘﻨﺪ (ﻣﻮن[۶]،۲۰۰۲).

اﻳﮕﺮ[۷] و دﻳﮕﺮان (۲۰۰۶)، ﻛﻮدﻛﺎن ۱۶ ـ ۹ ﺳﺎﻟﻪ و واﻟﺪﻳﻦ آﻧﻬﺎ را ﻣـﻮرد ارزﻳـﺎﺑﻲ ﻗـﺮار دادﻧـﺪ . دادهﻫﺎ از ۸ ﻣﺼﺎﺣﺒﻪی روانﭘﺰﺷﻜﻲ ﺑﺎ ﺳﺎﺧﺘﺎر ﺑﻪ دﺳﺖ آﻣﺪ و ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﺸﺎن داد ﻛﻪ اﺿﻄﺮاب اﻣﺘﻨﺎع از رﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﻣﺪرﺳﻪ ﺑﺎ اﻓﺴﺮدﮔﻲ و اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ در ارﺗﺒﺎط اﺳﺖ.  آﭼﻨﺒﺮاﻧﺪ[۸]و دﻳﮕﺮان (۲۰۱۰) در ﺗﺤﻘﻴﻘﻲ ۸۵ ﺑﻴﻤﺎر را ﻛﻪ ۷ اﻟﻲ ۴۲ ﺳﺎل ﻗﺒﻞ دارای اﺧـﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺗﻌﻤﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﻳﺎ ﺟﻤﻊ ﻫﺮاﺳﻲ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﻮرد ارزﻳﺎﺑﻲ ﻗﺮار دادﻧﺪ . آزﻣﻮدﻧﻲﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ در دوران ﻛﻮدﻛﻲ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ داﺷﺘﻨﺪ، ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ آﻧﻬـﺎﻳﻲ ﻛـﻪ دارای ﺗـﺸﺨﻴﺺ ﻫـﺎی دﻳﮕـﺮی ﺑﻮدﻧﺪ، ﺧﻄﺮ اﺑﺘﻼء ﺑﻴﺸﺘﺮی در اﺧﺘﻼل آﺳﻴﻤﮕﻲ و ﺑﺎزار ﻫﺮاﺳﻲ در اواﻳﻞ ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ، ﻧﺸﺎن دادﻧـﺪ . ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﺗﺤﻘﻴﻖ، اﻳﻦ ﻓﺮﺿﻴﻪ را ﻛﻪ اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟـﺪاﻳﻲ دوران ﻛـﻮدﻛﻲ، ﻋﺎﻣـﻞ ﻣﺸﺨﺼﻲ ﺑﺮای ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ اﺧﺘﻼل ﻫﻮلو ﺑﺎزار ﻫﺮاﺳﻲ در ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ اﺳﺖ را ﺗﺄﻳﻴﺪ ﻣﻲﻛﻨﺪ.

مانیکاواﺳﺎﮔﺎر[۹] ودﻳﮕﺮان (۲۰۰۰) ﺑﻪ ﻣﻨﻈـﻮر ﺑﺮرﺳـﻲ ﺗـﺪاوم اﺧـﺘﻼل اﺿـﻄﺮاب ﭘﮋوﻫﺸﻲ ﺗﻮﺳﻂ ﺟﺪاﻳﻲ در ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ، ﺑﺮ روی ۷۰ ﺑﻴﻤﺎر ﺑﺰرﮔـﺴﺎل دارای اﺧـﺘﻼﻻت ﭘﺎﻧﻴـﻚ و اﺿـﻄﺮاب ﺗﻌﻤـﻴﻢ ﻳﺎﻓﺘﻪ، اﻧﺠﺎم ﺷﺪ. ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻧﺸﺎن داد ﻧـﺸﺎﻧﮕﺎن اﺿـﻄﺮاب ﺟـﺪاﻳﻲ ﺟـﻮاﻧﻲ ﻣﻌـﺎدل ۳۳% از وارﻳـﺎﻧﺲ ﻧﻤﺮات اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ در ﺑﺰرﮔﺴﺎﻟﻲ را ﭘﻴﺶﺑﻴﻨﻲ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺑﺮای ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻋﻠﺖ ﺷﻜﻞ ﮔﻴﺮی اﺧﺘﻼل اﺿﻄﺮاب ﺟﺪاﻳﻲ، ﻧﻈﺮﻳﻪﻫﺎی ﻣﻮﺟﻮد ﺑﺮ درک راﺑﻄـﻪی و ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ ﻣﻴﺎن ﻋﻮاﻣﻞ واﻟﺪﻳﻨﻲ و ﻛﻮدک در ﺑﺎﻓﺖ ﻋﻮاﻣﻞ ﻓﺸﺎرزای ﻣﺤﻴﻄﻲ ﺗﺄﻛﻴﺪ دارﻧﺪ (راﭘـﻲ، ۱۹۹۸ ).

در ﻣـﺪل رﺷﺪی ﻣﺎﻧﺎﺳﻴﺲ و دﻳﮕﺮان (۱۹۹۴)  رﻓﺘﺎر واﻟﺪﻳﻨﻲ اﻫﻤﻴـﺖ ﺧﺎﺻـﻲ در ﺳـﺒﺐ ﺷﻨﺎﺳـﻲ و درﻣـﺎن  اﺿﻄﺮاب ﻛﻮدک دارد . ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت اﻧﺠﺎم ﺷﺪه در زﻣﻴﻨـﻪ ی اﺛـﺮات واﻟـﺪﻳﻨﻲ و ﺧـﺎﻧﻮادﮔﻲ در اﻳﺠـﺎد ﻳﺎ ﺗﻘﻮﻳﺖ، ﻣﺪل ﺳﺎزی، ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻓﻮق اﻟﻌﺎده اﺧﺘﻼﻻت اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﺑﺮ ﻣﻮاردی ﻫﻤﭽﻮن ﻛﻨﺘﺮل زﻳﺎد در ﻣـﻮرد ﻛﻮدک ، ﻛﻤﺒﻮد ﻋﻮاﻃﻒ ﻣﺜﺒﺖ و ﮔﺮم رﻓﺘﺎر اﺿﻄﺮاﺑﻲ ﻳﺎ اﺟﺘﻨﺎﺑﻲ، ﺑﺎورﻫﺎ و اﻧﺘﻈﺎرات ﻣﻨﻔﻲ ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻣﻲﻛﻨﺪ.

ﺳﺘﺎرک[۱۰] ودﻳﮕﺮان (۱۹۹۰) در بررﺳﻲ ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎی ﺑﺎ ﺳـﻪ ﻣﺸﺨـﺼﻪی اﻓـﺴﺮده، اﻓـﺴﺮده و ﻣﻀﻄﺮب و ﻏﻴﺮ ﺑﻴﻤﺎر که  ﻫﻴﭻ ﻛﻮدک ﺑﻴﻤﺎر ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، دریافتند ﻛﻪ در ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎی ﺑﺎ ﻛﻮدﻛﺎن ﻣﻀﻄﺮب ﮔﺮوه آزﻣﺎﻳﺶ ﺗﻌﺎرض ﺑﻴﺸﺘﺮی ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮادهﻫﺎی ﮔﺮوه ﻛﻨﺘﺮل وﺟﻮد دارد. ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت دﻫﻪﻫﺎی اﺧﻴﺮ، اﺛـﺮ ﺑﺨـﺸﻲ ﺧـﺎﻧﻮاده درﻣـﺎﻧﻲ را در ﻣـﺸﻜﻼت ﻣﺘﻌـﺪد ﻛﻮدﻛـﺎن و ﻧﻮﺟﻮاﻧﺎن ﻧﻈﻴﺮ اﺧﺘﻼﻻت ﻋﺎﻃﻔﻲ در ﻛﻮدﻛﻲ و ﻧﻮﺟﻮاﻧﻲ، اﺧﺘﻼﻻت روانﺗﻨﻲ، اﺧـﺘﻼﻻت رﻓﺘـﺎر، ﺳﻮءاﺳﺘﻔﺎده ﺟﺴﻤﺎﻧﻲ از ﻛﻮدک و … ﻧﺸﺎن داده اﺳﺖ (ﻛﺎﺳﻠﻮ[۱۱] ودﻳﮕﺮان،۲۰۰۲).

ﺑﺮ ﻃﺒﻖ ﻧﻈﺮﻳﻪی ﺳﻴﺴﺘﻢ ﻫﺎ، ﻫﺮ ﻋﻀﻮ ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻟﻪی واﺣﺪی از ﺧﺎﻧﻮاده در ﺟﻬـﺖ ﺣﻔـﻆ ﺗﻌﺎدل ﺑﺎ دﻳﮕﺮان ارﺗﺒﺎط ﺑﺮﻗﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺧﺎﻧﻮاده درﻣﺎﻧﻲ ﺑـﻪ ﭼﮕـﻮﻧﮕﻲ آﺷـﻜﺎر ﺳـﺎﺧﺘﻦ اﻟﮕﻮﻫـﺎی ﭘﻨﻬﺎن در ﺧﺎﻧﻮاده، ﺣﻔﻆ ﺗﻌﺎدل و ﺷﻨﺎﺧﺖ اﻫﺪاف اﻟﮕﻮﻫﺎ ﻛﻤﻚ ﻣﻲﻛﻨﺪ. ﺧﺎﻧﻮاده ی درﻣـﺎﻧﮕﺮان ﺑـﺮ اﻳﻦ ﺑﺎورﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ آن ﻋﻀﻮ ﺧﺎﻧﻮاده ﻛﻪ ﺑﺮ ﭼﺴﺐ ﺑﻴﻤﺎر ﺑﻪ او زده ﺷﺪه و ﻣﺸﻜﻼت ﺧﺎﻧﻮاده ﺑـﻪ او ﻧﺴﺒﺖ داده ﻣﻲﺷﻮد، در ﻓﺮاﻳﻨﺪ درﻣﺎن ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪ درﻣﺎن اﺳﺖ ﺑﻠﻜﻪ اﻋﻀﺎی دﻳﮕﺮ ﺧـﺎﻧﻮاده ﻧﻴـﺰ در اﻣﺮ درﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺪ ﻧﻈﺮ ﻗﺮار ﮔﻴﺮﻧﺪ (ﺳﺎدوکودﻳﮕﺮان، ۲۰۰۳).

 

[۱]-Spence

[۲]-Strauss

[۳]-Donna

[۴]-Rapee

[۵]-Sadock

[۶]-Moon

[۷]-Egger

[۸]-Aschenbrand

[۹]-Manicavasagar

[۱۰]-Stark

[۱۱]-Kaslow

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[جمعه 1400-02-31] [ 05:45:00 ب.ظ ]




اشتغال زنان و تاثیرات آن

 

 

 

 

اشتغال از جمله عواملی است که بر جریان حیات خانواده تأثیر می‌گذارد و روابط زن و شوهر و فرزندان را دگرگون می‌سازد (نظری،۱۳۸۶). کار سازمان‌یافته درصد بزرگی از بیشتر فعالیت‌های افراد و جنبه‌های اساسی از بیشتر زندگی مردم را تشکیل می‌دهد. درنتیجه، تجربه فعالیت‌های کاری کاربردهای مهمی برای بهزیستی روان‌شناختی افراد و تجربه عاطفی‌شان در کار و رفتارهایشان دارد. اداره آمار ایالات متحده اعلام کرده که نیروی کار امریکا ۱۴۷ میلیون نفر است که ۶۸ میلیون نفر از آنان را زنان تشکیل می‌دهند. به‌علاوه بیش از ۲۸/۰ از این افراد بیش از ۴۰ ساعت در هفته کار می‌کنند. افراد مقدار زیادی زمان برای کارکردن صرف می‌کنند و خانواده‌های دو شغل افزایش‌یافته است. پژوهش درباره تأثیر فشار کاری زیاد بر شاخص‌های گوناگون بهزیستی روان‌شناختی و تعادل کار و خانواده به‌طور فزاینده‌ای افزایش یافته است (رموس ایلیس[۱]، واگنر[۲]، جانسون[۳]، درو[۴]، ایلگن[۵]، ۲۰۰۷).

دانلود مقاله و پایان نامه

میزان مشارکت زنان در نیروی کار در سراسر جهان در حال افزایش است. سهم زنان از نیروی کار جهان از ۳۸ درصد در سال ۱۹۷۰ به ۴۱ درصد در سال ۱۹۹۶ افزایش یافته است (ایلو، ۱۹۹۷؛ علاء الدینی و رضوی،۱۳۸۳).

افزایش منابع مالی زنان ممکن است بر کیفیت زناشویی متعاقب از طریق تأثیر بر نیروهای قدرت زناشویی تأثیر بگذارد. داشتن منابع بیشتر ممکن است زنان را به تغییر ابتدائی در ارتباطات قدرت و در تقسیم‌کار خانه و به‌طورمعمول تر در نقش‌های زوجی تشویق کند (بلود و ولف،۱۹۶۰؛بلومستین و اسکوارتز،۱۹۸۳؛به نقل از روگرز، دبویر،۲۰۰۱).

یکی از معیار های مهمی که در جوامع امروزی برای تعیین جایگاه زن در اجتماع وجود دارد، میزان مشارکت زنان در جامعه و زندگی اقتصادی است. از سوی دیگر یکی از نقش های مهم زن، نقشی است که در خانواده ایفا می کند. خانواده یکی از ارکان جامعه و محور اساسی رشد و اعتلای انسان است.

ابعاد مسئله آمیز اشتغال زنان، پیامد های احتمالی برخاسته از آن در جوامع انسانی، گستره ی پژوهش های انجام شده درباره ی این موضوع مهم، نحوه ی برخورد با آن، ارائه نظریه ها گاه مشابه و گاه متناقض همه و همه، پرده از این حقیقت بر میدارند که اشتغال زنان قابلیت و اهمیت پژوهش را دارد. درباره اشتغال زنان دیدگاه های متفاوت و حتی متعارضی وجود دارد(بابایی فرد، ۱۳۹۲).

جفت زن و شوهر یک خرده نظام اساسی به شمار می آید، هرگونه بدکاری در این خرده نظام به سراسر خانواده تسری خواهد یافت. خرده نظام همسران به فراهم ساختن سرمشقی از تعامل زناشویی، موضوع صمیمیت زن و مرد و تعهدات آنها نسبت به یکدیگر را به کودک آموزش می دهد. کارآیی روابط موجود بین تمام اعضای خانواده تحت تاثیر این مراد قراردارد (گلدنبرگ و گلدنبرگ، ترجمه برواتی، نقشبندی، ارجمند،۱۳۹۲).

خرده نظام کارآمد و با کفایت زناشویی، یعنی خرده نظامی که زوج ها برای تحقق و کمال رابطه شان تلاش می کنند، برای همسر فرصت آن را فراهم می سازد تا صمیمیت، حمایت، رشد متقابل، و امکان رشد ذهنی را تجربه کنند (کرو و ریدلی، ترجمه موسوی،۱۳۸۲؛ به نقل از بوستانی پور،۱۳۸۶).

در واقع زنان در عین اینکه می خواهند در تامین معاش با مردان رقابت کنند، از تشکیل عائله نیز نمی توانند غفلت کنند، بدین جهت در عین حال ناچارند کار دو نفر را انجام دهند و اشتغال زن صورت تیغه دولبه ای را داردکه استقلال بیشتر زن بعد مطلوب آن است و تعدد وظایف وی، برای اولین بار به صورتی بسیار سنگین، بعد مکمل آن را تشکیل می دهد (نظری،۱۳۸۶).

 

مبانی نظری اشتغال زنان

 

مطالعات انجام شده در کشورهای غربی حکایت از برتری نسبی وضعیت سلامت زنان شاغل در مقایسه با زنان غیر شاغل یا به عبارت دیگر زنانی دارد که صرفا به ایفای نقش زن خانه دار محدود شده اند (آربر، کوپر،۲۰۰۰، به نقل از احمدنیا،۱۳۸۳).

در چهارچوب مدل های نظری تحلیل نقش در غرب دو رویکرد عمده وجود دارد یکی با دید منفی و دیگری با دیدگاهی مثبت به مسئله رابطه نقش اشتغال و سلامت در مورد زنان پرداخته است.

در چهارچوب رویکرد منفی، گذشته از نظریه پارسونز در مورد تفکیک کارکردی نقش زنان و مردان و تاکید وی بر لزوم عدم اشتغال زنان خانه دار، می توان از فرضیه های تکثر نقش، تضاد نقش، فشار بار اضافی نقش، فرضیه کمیابی و فرضیه فشار نقش  رانام برد. هریک از این فرضیه ها به نوعی حکایت از این دارند زنانی که به کار در ­ازای دستمزد می پردازند، بیشتر احتمال دارد به دلایلی چون حجم بیشتر کار، افزایش انتظارات و مسئولیت های بیشتر و استرس ناشی از ایفای چند نقش توامان، از نظر سلامت در وضعیت نامطلوب تری نسبت به زنانی که صرفا به نقش های سنتی همسری و مادری می پردازند، قرار گیرند (احمدنیا، ۱۳۸۳).

مخالفان اشتغال زنان بر مسئله آسیب ها و پیامد های منفی اشتغال زنان بر خانواده و جامعه تاکید می کنند و بر این باورند که ورود زنان به عرصه های اجتماعی گسترش نابهنجاری  های اخلاقی، رفتاری، و فرهنگی در جامعه را موجب می شود و کم توجهی زنان به وظایف سنتی خانه داری، بچه داری و همسر داری که به واسطه ی اشتغال تمام وقت زنان ایجاد می شود، موجب تضعیف نهاد خانواده خواهد شد. برخی نیز بر این باورند که نان آوری جزء وظایف مردان است و زنان نباید مسئولیت اقتصادی خانواده را عهده دار شوند (بابایی فرد، ۱۳۹۲).

در مقابل، در چهارچوب مدل های رویکرد مثبت، به فرضیه اعتلای نقش، نظریه بسط نقش و فرضیه تجمع نقش

می توان استناد نمود که طی آن نقش اشتغال که به عنوان نقش جدیدی به نقشهای سنتی اضافه شده، به عنوان یک امر مثبت و پرفایده در نظر گرفته می شود. در این جا مکانیزم تاثیر گذاری مثبت نقش اشتغال از طریق عزت نفس افزایش یافته، درآمد بیشتر، کسب حمایت اجتماعی گسترده تر که با اشتغال در ازای درآمد همبسته است در جهت ارتقای سلامت زنان مورد تاکید قرار می گیرد (احمدنیا، ۱۳۸۳).

طرفداران اشتغال زنان نیز با رویکرد مثبت نقش سازنده و مفیدی را برای اشتغال زنان قائل می شوند. به نظرآن­ها زنان نیز، همانند مردان قابلیت های گوناگونی از نظر فعالیت های تولیدی یا خدماتی دارند و حضور آن ها در عرصه های اقتصادی باعث رونق اقتصاد جامعه و فراتر از آن، تحقق پیشرفت و توسعه در جامعه میشود. این گروه از افراد، برخلاف گروه اول، بر این باورند که استقلال مالی به کاهش وابستگی زنان به مردان، افزایش اقتدار، عزت نفس و تغییر موقعیت اجتماعی زنان منجر می شود. از نظر آن ها پیامدهای مثبت اشتغال زنان در بسیاری از ابعاد زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی بیشتر از آن پیامدهای منفی است که مخالفان اشتغال زنان مطرح می کنند. از نظر این گروه، اشتغال زنان، حتی برخلاف آن چیزی که مخالفان اشتغال زنان مطرح می کنند. از نظر این گروه، اشتغال زنان، حتی بر خلاف آن چیزی که مخالفان بیان می کنند، باعث بهبود و تقویت روابط انسانی بین زنان و همسرانشان نقش بسیار مهم و موثری دارد. از منظری دیگر، طرفداران اشتغال زنان با نگرشی در سطح کلان معتقدند اشتغال زنان در رفع مسائل بنیادی جامعه، نظیر بی سوادی، افزایش بی رویه ی جمعیت، متعادل کردن درامدها، ارتقای موقعیت اجتماعی، سطح زندگی و طول عمر زنان بسیار موثر است؛ و پیامد های اشتغال زنان این موارد ذکر شده است: ۱٫ ایجاد روحیه اعتماد به نفس و استقلال در زنان ۲٫ کمک به درک مسائل زنان و حل این مسائل ۳٫ حضور فعال در عرصه های اجتماعی ۴٫ آشنایی بیشتر با روش های افزایش بهره وری امکانات مادی و معنوی خانواده ۵٫ افزایش توان مدیریتی زنان در خانواده و جامعه ۶٫ استفاده از اوقات فراغت و جلوگیری از آسیب پذیری اجتماعی بر اثر فقر و نیاز مالی ۷٫ کمک به اقتصاد خانواده ۸٫ کمک به شادابی و سلامت روح و جلوگیری از افسردگی بر اثر بیکاری و یکنواختی زندگی روزمره (بابایی فرد، ۱۳۸۳).

رابطه بین زندگی کاری و خانوادگی

در جامعه امروز افراد در تلاش‌اند همه‌چیز را انجام دهند و بهزیستی را در ترکیبی از نقش‌های متفاوت مانند کارگر، همسر و والدین پیدا کنند. اگرچه اشتغال، ازدواج و والدین بودن ازنظر روان‌شناختی مهم است (نور ۲۰۰۴، به نقل بوچارد و پویریر،۲۰۱۱) اما نقش‌هایی که آن‌ها تمایل به بر عهده گرفتن دارند همپوشانی دارند و تجربه‌های افراد بر رفتارشان و رضایت از دیگران تأثیر می‌گذارند (بوچارد و پویریر،۲۰۱۱).

رابطه بین خانواده و کار یک فرآیند تکامل تدریجی از استقلال تا وابستگی تعاملی و وابستگی تا وابستگی تقابلی و سرانجام به‌صورت یک دایره کامل و مجدداً وابستگی تعاملی می‌باشد.

در آغاز کار در خانه متمرکز بود. خانواده ها و شوهران، همسران و کودکان، با شکار، کاشتن مواد غذایی، ساختن سایه بان و محل سکنی و پرورش فرزندان زندگی را سپری میکردند. حتی با رشد بازرگانی و صنایع دستی در قرون وسطی، کار و خانواده در تعامل با هم بودند، کار کردن در زمینه صنایع غذایی یا بازرگانی، در خانه یا مغازه نزدیک خانه صورت می گرفت. پسران شاگردی پدر را در مغازه می کردند و دختران اغلب در کار خانه به مادر کمک میکردند (نظری،۱۳۸۶).

نخستین نقش های دگرگونی در نقش زنان در قرن نوزدهم میلادی در اروپا پدیدار شد. این دگرگونی ها، از یک سو بر آگاهی زنان نسبت به حقوق فردی و اجتماعی خود تاثیر گذاشت و از سوی باعث ایجاد تغییراتی در نگرش سنتی مردان نسبت به توانایی ها و نقش زنان در خانواده و جامعه گردید. به دنبال این دگرگونی ها ساختار خانواده از ابعاد مختلف به ویژه از لحاظ توزیع قدرت و نوع اقتدار حاکم بر آن و همچنین از نظر تقسیم کار سنتی دستخوش دگرگونی گردید (گروسی،۱۳۸۶).

در سال ۱۹۸۰ سهم نسبی همسران در درآمد کل خانواده به همان اندازه ورود بیشترشان به نیروی کار افزایش یافت. (اسپین، بیانچی،۱۹۹۶؛ روگرز، دبویر،۲۰۰۱). در طول ۱۹۹۰، زوج های متاهل دو درآمدی یک چهارم زوج های مشابه یک درآمد مرد بودند (کتان،۱۹۹۸؛ روگرز، دبویر،۲۰۰۱). اگرچه شکاف درآمدی باقیمانده مانده بود ولی آن در طول سالهای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ کم رنگ تر شد (اسپین، بیانچی،۱۹۹۶؛ روگرز، دبویر،۲۰۰۱).

در ایران نیز با آغاز ورود فرآیند نوسازی به کشور و همگانی شدن نظام آموزشی در کشور، آشنایی با تحولات ساختاری در سایر جوامع و رشد ارتباطات اجتماعی، شکل روابط قدرت در خانواده ایرانی نیز تغییر یافت. به طوری که مشارکت زنان در عرصه فعالیت های سیاسی و اجتماعی به طرز چشمگیری افزایش یافته و ساخت خانواده و الگوهای روابط خانوادگی تغییر یافته و تحولی در نگرش افراد نسبت به توزیع نقش های جدیدی را برخود لحاظ می کنند (قندهاری،۱۳۸۲؛ به نقل توسلی وسعیدی،۱۳۹۰).

برای حل زمان متعارض بین تقاضاهای شغل و مسئولیت های خانواده، زنان شاغل و خانواده هاشان ممکن است به شغل های انعطاف پذیر بپردازند تا اینکه تواناییشان را افزایش دهند. زنان سهم شان را از نیروی کار افزایش داده اند تا کار سریعی برای پاسخ به نیازهای خانواده هاشان از طریق برنامه کاری انعطاف پذیر یا با انعطاف زمانی فراهم کنند. فرصت های برای اشتغال منعطف در پاسخ به نیاز های کسب و کار رشد یافته اند تا دستمزدها راکم کنند و به تغییرات سریع در نیازهای نیروی کار پاسخ دهند. زنان هنوز بسیار بیشتر از مردان برای کار خانه و خانواده وقت صرف می کنند اما ساعاتی که زنان برای انجام این وظایف صرف می کنند به خصوص در زنان جوانتر کاهش یافته است (سیلور، گلدسچیدر؛۱۹۹۴).

 

[۱]. Remus Ilies

[۲].Wagner

[۳]. Johnson

[۴]. DeRue

[۵]. Ilgen

[۶].Ilo

[۷].blood

[۸].Wolfe

[۹].Blumstein

[۱۰].Schwartz

[۱۱]. Arber

[۱۲]. Cooper

[۱۳].Noor

[۱۴].Bouchard

[۱۵].Poirier

[۱۶]. Spain

[۱۷]. Bianchi

[۱۸]. Cattan

[۱۹].Silver

[۲۰]. Goldscheider

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:44:00 ب.ظ ]




 

 

 

 

مقدمه

از زمان‌های بسیار دور، همیشه این سؤال مطرح بوده که چه چیزی باعث خوشبختی و بهزیستی می­شود. در سالیان اخیر رویکرد آسیب‌شناختی به مطالعه سلامتی انسان مورد انتقاد قرار گرفته است. بر خلاف این دیدگاه که سلامتی را به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند، رویکردهای جدید بر «خوب بودن  ” به‌جای “بد یا بیمار بودن ” تأکید می‌کنند. از این منظر، عدم وجود نشانه‌های بیماری‌های روانی، شاخص سلامتی نیست. بلکه سازگاری، شادمانی، اعتمادبه‌نفس و ویژگی‌های مثبتی ازاین‌دست نشان‌دهنده‌ی سلامت بوده و هدف اصلی فرد در زندگی، شکوفاسازی قابلیت‌های خود است. گروهی از روانشناسان به‌جای اصطلاح سلامت روانی از بهزیستی روان‌شناختی استفاده کرده‌اند. زیرا معتقدند این واژه ابعاد مثبت را به ذهن متبادر می­ کند. هر پژوهشگر عوامل و ابعاد خاصی، معرفی کرده‌اند که هر فردی که واجد این خصوصیات و ابعاد باشد، دارای نسبتی از بهزیستی است. (میکائیلی منیع، ۱۳۸۹).

روان شناسی مثبت نگر

ظهور روانشناسی مثبت نگر به مارتین سلیگمن، رئیس انجمن روانشناسی امریکا برمی گردد. او به پیروی از سایر نظریه پردازان این حیطه معتقد است که بینش اولیه شکل گیری این موضوع در وی به صورت شهودی در اثر گفتگو با دخترش نیکی در مزرعه اش شکل گرفته است (قاسمی، قریشیان،۱۳۸۸).

روان شناسی مثبت نگر به بررسی و مطالعه شرایط، موقعیت ها و فرآیندهایی می پردازد که در رشد انسان مشارکت دارند و عملکرد بهینه در افراد، گروه ها و یا سازمان ها را سبب می گردند. با این تعریف می توان گفت که روان شناسی مثبت تاریخچه ای طولانی دارد؛ تاریخچه ای که به نوشته های ویلیام جیمز بر می گردد و آنچه را که او در سال ۱۹۰۲(ذهنیت سالم) نامید. همچنین به آلپورت و علاقه او به خصوصیات مثبت انسان اشاره دارد؛ و نیز به حمایت مزلو از مطالعه افراد سالم و بهنجار به جای بیماران و افراد نابهنجار. با این همه تا آخرین سالهای قرن گذشته عمده مطالعات روان شناختی بر ناسازگاری ها، نابهنجاری ها و آسیب ها و اختلالات متمرکز بوده است و کمتر به توانمندی ها، نیرومندی ها و محاسن اشخاص توجه شده است. روان شناسی مثبت نگر از نخستین سال قرن اخیر حیات علمی خود را به شکلی جدی آغاز نموده است. در ژانویه سال ۲۰۰۰ میلادی، مارتین سلیگمن روان شناس مشهور امریکایی به همراه همکارانش شماره ویژه ای از نشریه (American Psychology) را به روان شناسی مثبت اختصاص داد. آنها مدعی بودند که روان شناسی تا زمان حاضر هنوز نتوانسته است به خلق دانشی بپردازد که زندگی را ارزشمند سازد. از نظر روان شناسان مثبت گرا، علم روان شناسی تا نیمه قرن بیستم، عمده مطالعات خود را بر حوزه هایی چون نژادپرستی، خشونت، رفتارهای غیر منطقی، افسردگی و رشد تحت شرایط نامطلوب متمرکز کرده است؛ حال آنکه در مورد نیروها و خصوصیات مثبت انسان، پرهیزگاری و تقوا و شرایطی که انسان به کسب رضایت و شادی اصیل و واقعی و یا ایجاد تعهدات اجتماعی نایل می شود، به پیشرفت قابل توجهی دست نیافته است. به بیان استعاره ای می توان گفت روان شناسی تا این زمان آموخته است که چطور مردم را از نقاط منفی به صفر برساند، اما توان هدایت آنها را به سوی نقاط مثبت نداشته است. به طور کلی می­توان گفت روان شناسی مثبت­نگر زاییده درک عدم تعادل در بررسی موضوعات مربوط به انسان بوده است. برای مثال، در حوزه هایی چون روان شناسی بالینی، روان شناسی تندرستی و یا روان شناسی اجتماعی، تنها به یک جنبه از وجود انسان توجه شده است (ریف،۲۰۰۰).

پایان نامه

روانشناسی مثبت نگر به‌عنوان رویکردی تازه در روانشناسی، بر فهم و تشریح شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی و همچنین پیش بینی دقیق عواملی که بر آنها مؤثرند، تمرکز دارد. این رویکرد از منظری مثبت گرایانه با ارتقای احساس ذهنی بهزیستی و شادمانی، در عوض درمان نواقص و اختلالات سروکار دارد. بنابراین، روانشناسی مثبت­نگر تکمیل کننده روانشناسی بالینی سنتی است. فهم، درک و شفاف­ سازی شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی، موضوع محوری روانشناسی مثبت نگراست (سلیگمن، استین، پارک، پترسون،۲۰۰۵).

دانلود پایان نامه

علم تجربه ذهنی مثبت یعنی صفات فردی مثبت و سازمان های مثبت به بهبود کیفیت زندگی و جلوگیری از آسیب های زندگی کسل کننده و بی معنی نوید می دهد. تمرکز صرف بر آسیب شناسی باعث می شود امید، عقل، خلاقیت، تفکر آینده، شجاعت، معنویت، مسئولیت و پشتکار، نادیده گرفته شوند یا به عنوان تبدیل تکانه های منفی اصیل در نظر گرفته شوند (سلیگمن، سیکزنتمیهالی،۲۰۰۰).

در مورد اینکه جهت گیری روان شناسی مثبت در آینده به کدام سو می باشد، ریف معتقد است که: روان شناسی مثبت که حوزه عملکردانسان را در حد بهینه و مطلوب روشن می سازد، وظیفه آتی اش درک عواملی است که در انسان نیرومندی ها را بنا می کنند و تجارب مثبت را محقق می سازند (لوپز و اشنایدر،۲۰۰۴).

ذکر این نکته ضروری است که هدف روان‌شناسی مثبت نگر آن نیست که جنبه‌های منفی، نامطلوب و پریشان کننده زندگی را نادیده بگیرد و یا با عینک خوش‌بینی به آن نگاه کند. کسانی که حوزه‌ی روان‌شناسی مثبت کار می‌کنند کاملاً به وجود رنج، خودخواهی و عملکرد نامطلوب اشخاص آگاه هستند هدف روان‌شناسی مثبت مطالعه‌ی هردو روی سکه است؛ یعنی علاوه بر آنچه تابه‌حال روانشناسان بدان پرداخته‌اند، در پی آن نیز می‌باشد که شادی‌ها را نیز موردبررسی قرار دهد و به موضوعاتی نظر داشته باشد که در خلق خانواده سالم مؤثر می‌باشند. به‌علاوه روانشناسی مثبت نگر ادعا دارد که بررسی و پژوهش در مورد چنین موضوعات مثبت، در نفس خود دارای اهمیت بسیار است و تنها به‌عنوان سپر بلا در مقابل مشکلات، یعنی محرک‌های تنش‌زا (استرسورها) عمل نمی‌کند اگرچه شواهد بسیاری وجود داردکه نشان می‌دهد بسیاری از فرآیندهای مثبت ما را از نتایج منفی بازمی‌دارند (هادیت و گابل،۲۰۰۵).

[۱]. Ryff

[۲].Seligman

[۳].Steen

[۴].Park

[۵].Peterson

[۶]. Csikszentmihalyi

[۷].Lopez

[۸].Snyder

[۹].Haditt

[۱۰].Gable

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:44:00 ب.ظ ]




بهزیستی روانشناختی

بهزیستی روانشناختی موضوعی است که در سه دهه گذشته مورد بحث های نظری و عملی قرار گرفته است؛ هر چند مفاهیمی که پایه های اساسی این نظریه ها و تحقیقات مربوط به آنها را تشکیل می دهند، از گذشته مورد توجه مورد توجه روانشناسانی چون اریکسون، بوهلر، نوگارتن و راجرز، آلپورت و مزلو بوده است.

یکی از نخستین نظریه پردازی ها را در این زمینه برادبورن (۱۹۶۹) انجام داده است که بین عواطف مثبت و منفی تمایز قائل شده است. وی شادمانی را، به عنوان یک از وجوه اساسی بهزیستی، به صورت وجود تعادل بین عواطف مثبت و منفی، فرض مستقل بودن انها از یکدیگر است، چالشی است که به ایجاد تمایز بین دو وجه عواطف، یعنی شدت و فراوانی آنها، منجر گردید (دینر، لارسن، لوین، امونس،۱۹۸۵).

معنی لغوی بهزیستی یک حالت رضایت از خوشحال بودن، سلامتی و عملکرد است. و به عملکرد و تجربه روان شناختی مثبت اشاره دارد (دسی و ریان،۲۰۰۱؛ به نقل آیشه گورل،۲۰۰۹). بهزیستی همچنین به عنوان یک حالت مثبت و پایدار تعریف شده که به افراد، گروه ها و ملت ها اجازه می دهد به رشد و شکوفایی برسند. و بهزییستی با شادی، رضایت، همدلی، انگیزش، علاقه و نشاط فیزیکی، و رضایت از ارتباطات اجتماعی و تاب آوری تعریف می شود.(هاپرت، بایلیس و کورن،۲۰۰۴؛به نقل آیشه گورل،۲۰۰۹).

بهزیستی روان‌شناختی درباره چطور خوب زندگی کردن است. ترکیبی از احساس خوب و عملکرد مؤثر است.بهزیستی مستلزم احساس خوب همیشگی نیست بلکه عاطفه منفی بخش عادی زندگی است و توانایی مدیریت احساس رنج و منفی برای بهزیستی طولانی‌مدت ضروری است. بهزیستی روان‌شناختی، بهر حال سازشی برای زمانی است که عاطفه‌ی منفی زیاد شده یا طولانی‌مدت ادامه داشته و آن مداخله توانایی فردی برای عمل در زندگی روزانه است( هاپپرت،۲۰۰۹).

آدرس سایت برای متن کامل پایان نامه ها

ریف تعریفی از بهزیستی ارائه کرده و بیان کرده که بهزیستی بیشتر از بیمار نبودن نیست ولی عزت‌نفس و مهارت و خود پیروی و روابط مثبت با دیگران و حس هدفمندی و معناداری در زندگی و احساس رشد و پیشرفت همراه است.به‌موازات این تعریف، کلونینگر اظهار کرد که بهزیستی واقعی عاطفه مثبت و خصوصیات شخصیتی بالیده مثل خود رهبری و همکاری و خود شکوفایی و رضایت از زندگی و ویژگی های مقاوم و با فضیلتی مثل امید و محبت و شجاعت را شامل می شود (کلونینگر،۲۰۰۸).

همچنین بهزیستی روان شناختی را می­توان با ۳ عاملی که ابعاد مختلف عملکرد انسان را می­سنجد در نظر گرفت:

الف)نشانه های فشار روانی: دروگاتیس (به نقل از دیزچی،۱۳۸۹) بهزیستی روانشناختی را با نشانه های فشار روانی مثل افسردگی، اضطراب و نشانه های بدنی اندازه گیری کرده است.

ب)بهزیستی ذهنی : عامل دومی که باعث بهزیستی روانشناختی می­شود رضایت از زندگی است که تصویر کلی از احساس یک فرد نسبت به زندگیش است. دینر، ساه و اولیش (۱۹۹۷) اظهارکردن که بهزیستی ذهنی، نحوه ارزیابی فرد از زندگیشان است که شامل متغیر هایی مانند رضایت از زندگی ، رضایت زناشویی، نداشتن افسردگی و اضطراب و داشتن عواطف و خلق و خوی مثبت است.

ج)احساسات مثبت: عامل سوم به جای ارزشیابی زندگی فرد بر حالتهای کنونی او متمرکز است.

 

بهزیستی از دیدگاه های مختلف:

 

از دیدگاه رایان و دسی (۲۰۰۱) بهزیستی به عملکرد روانشناختی بهینه اشاره دارد. دو رویکرد اصلی در تعریف بهزیستی وجود دارد:

  • رویکرد لذت گرایی: رویکرد مبتنی بر لذت گرایی معتقد است بهزیستی به معنی به حداکثر رساندن لذت و به حداقل رساندن درد است.این رویکرد در طول تاریخ حامیان خاص خودش را داشته که از آن جمله می­توان به اپیکور، هابز و استوارت میل اشاره کرد.(رایان و دسی)این رویکرد بهزیستی را با خوشی لذت گرایانهیا شادکامی برابر می­دانند.دیدگاه غالب روان شناسان لذت گرا آن است که بهزیستی برابر شادکامی شخصی و مرتبط با تجربه لذت در مقابل تجربه ناخوشی است.چنین برداشتی از بهزیستی، بهزیستی شخصی نامیده می­شود.بهزیستی شخصی متشکل از تعدادی نشانه هاست که بیانگر حضور یا غیاب احساسات مثبت به زندگی است.بهزیستی شخصی را می­توان از طریق ۳ مقیاس حضور عواطف مثبت، غیاب عواطف منفی و رضایتمندی از زندگی سنجید(کیز،۲۰۰۲).
  • رویکرد فضیلت گرایی: رویکرد دوم مبتنی بر فضیلت گرایی ارسطوست، بر اساس این رویکرد، ارضای امیال به رغم ایجاد لذت در ما، همیشه منتهی به بهزیستی نمی­ شود بلکه بهزیستی در بردارنده تلاش برای کمال و تحقق پتانسیل های واقعی فرد است که ممکن است همواره توام با احساس لذت نباشد. نظریه پردازان فضیلت گرا بر این باورند که ارضای امیال به رغم ایجاد لذت در ما همواره بهزیستی را در پی ندارند و در نتیجه بهزیستی نمی­تواند صرفا به معنای تجربه لذت باشد که بهزیستی روانی و اجتماعی را باید جزو این دسته دانست (رایان و دسی،۲۰۰۱).

 

[۱].Buhler

[۲].Neugarten

[۳].Bradburn

[۴]. Diener

[۵].Larsen

[۶]. Levine

[۷].Emmons

[۸].Deci

[۹]. Ryan

[۱۰]. Happert

[۱۱].Baylis

[۱۲].Keverne

[۱۳].Happert

[۱۴]. Cloninger

[۱۵]. Keyes

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:44:00 ب.ظ ]




الگوی ویسینگ و وان دان: ویسینگ(۱۹۹۸) و وان دان(۱۹۹۴)یک سازه بهزیستی روانشناختی کلی را معرفی کردندکه بوسیله احساس انسجام و پیوستگی در زندگی، تعادل عاطفی و رضایت کلی و زندگی، مشخص و اندازه گیری می­شود. آنها تاکید می­ کنند که بهزیستی روانشناختی، سازه ای چند بعدی یا چند وجهی است و این حیطه ها را در بر می­گیرد:

الف)عاطفه: در افراد بهزیست یا خوشبخت، احساس مثبت بر احساس منفی غلبه دارد.

ب)شناخت:این افراد رضایت از زندگی را تجربه می­ کنند، به نظر آنها زندگی مقابل درک و

کنترل است.

ج)رفتار: افراد بهزیست چالش های زندگی را می­پذیرند و به کار و فعالیت علاقه دارند.

د)خود پنداره: افراد بهزیست توانایی اثبات خویشتن خود را دارند.

و)روابط بین فردی: افراد بهزیست به دیگران اعتماد می­ کنند و از تعامل اجتماعی هم برخوردارند(غنی زاده،۱۳۸۵؛ به نقل از پولادی،۱۳۹۱).

    • الگوی تعادل پویا: بر اساس مدل تعادل پویا پژوهش ها در زمینه بهزیستی روانشناختی براساس این تفکر بوجود آمدند که اگر شخص قادر به دنبال کردن و انجام دادن نیاز های اساسی انسان باشد خوشحالی را تجربه می­ کند. این پژوهش ها عواملی را مشخص می­ کنند که عبارتند از موقعیت های بخصوص، رویدادهای درونی، ویژگی های دموگرافیک که بهزیستی را تحت تاثیر قرار می­ دهند. بر اساس مدل تعادل پویا، شخصیت قوی­ترین پیش بینی کننده بهزیستی است(دینر، لوکاس، ساه، اسمیت،۱۹۹۹). این مدل توسط هیدی کینگ (۱۹۹۲) مطرح شده و بیان می­ کند که افراد دارای حد متوسطی از بهزیستی هستند که توسط شخصیت آنها تعیین می­شود. آنها عقیده دارند که افراد دارای شخصیت برون گرا نسبت به افرادی که دون گرا هستند، احتمال بیشتری دارد که رویداد های معینی را تجربه کنند. این رویدادها سطح پایه بهزیستی روان شناختی را تحت تاثیر قرار می­دهد در حالی که حوادث غیر عادی فرد را در سطح بالا وپایین بهزیستی قرار می­ دهند نه در حد متوسط. مدل تعادل پویا بیان می کندکه افراد زمانی که به موقعیت های بهنجار برخورد می­ کنند به سطح پایه بر می­گردند(دینر، اوشی، لوکاس،۲۰۰۳).
    • نظریه هدف غایی: نظریه هدف غایی در مورد بهزیستی ادعا می­ کند که به دست آوردن شادکامی به دستیابی به یک هدف یا مجموعه ای از نیاز ها بستگی دارد. ساختار و نوع هدف یک فرد در زندگی و رسیدن به این هدف سطح رضایت از زندگی فرد را مشخص می­ کند(دینر،۲۰۰۳). نظریه هدف غایی نشان می­دهد که بعضی عوامل ممکن است مانع بهزیستی باشند. این عوامل شامل فقدان هدف، آرزو و یا تعارضات ناهشیار بین اهداف می­باشند. رویکرد های هدف غایی اشاره می­ کنند که یک شخص ممکن است به خاطر اهداف غیر واقعی یا مشکل در رسیدن به هدفش نتواند به اهداف غایی زندگیش برسد. در نظریه های معروف به هدف غایی، باور بر این است که شادکامی و خوشبختی ذهنی زمانی به دست می­آیدکه افراد به اهداف مبتنی بر ارزش ها و نیازهای خود، جامه ی عمل بپوشانند(دینر، اوشی، لوکاس،۲۰۰۳).
    • الگوی ریف: ریف با تأکید به اینکه سلامت مثبت چیزی فراتر از فقدان بیماری است؛ اشاره کرد که بهزیستی روان‌شناختی به آنچه فرد بدان نیاز دارد اشاره می­ کند. او معتقد است برخی از جنبه‌های کنش وری بهینه، مانند تحقق هدف‌های فرد متضمن قانونمندی و تلاش بسیار است. این امر ممکن است در تعارض کامل با شادکامی کوتاه‌مدت باشد. او معتقد است که بهزیستی را نباید ساده‌انگارانه، معادل باتجربه بیشتر لذت در مقابل درد دانست. در عوض بهزیستی دربرگیرنده تلاش برای کمال و تحقق نیروهای بالقوه فرد است.بهزیستی روان‌شناختی اشاره به حسی از سلامتی دارد که آگاهی کامل از تمامیت یکپارچگی در تمام جنبه‌های فرد را شامل می­شود. بر این اساس ریف مؤلفه‌های بهزیستی روان‌شناختی را دربرگیرنده ۶ عامل دانست:

پایان نامه - مقاله

الف) پذیرش خود: یکی از مؤلفه‌های کلیدی داشتن احساس مثبت نسبت به خود است. البته نه به معنای خودشیفتگی و عزت‌نفس خیلی بالا و غیرمعمول، بلکه به معنای  احترام به نفسی که بر اساس آگاهی از نقاط ضعف و قوت خود هست به‌طوری‌که فرنز تأکید داشته است که آگاهی از کاستی‌های خود و نیز پذیرش اشتباه‌های خویش یکی از مشخصه‌ های بسیار مهم داشتن شخصیت کامل و تکامل‌یافته است. اریکسون(۱۹۵۹) بیان داشت که یکی از عوامل یکپارچگی الگو، رسیدن به آرامش در عین وجود پیروزی‌ها و ناامیدی‌ها و شکست‌های گذشته است. چنین خود پذیری بالایی بر اساس خود سنجی واقع‌بینانه، آگاهی از اشتباهات و محدودیت‌های خود و عشق نسبت به خود و دیگران بناشده است.

ب)هدفمندی در زندگی: توانایی پیدا کردن معنا و جهت‌گیری در زندگی و داشتن هدف و  دنبال کردن آن‌ها، که تمامی این‌ها در تقابل با خوشبختی قرار دارد. اولین و روشن‌ترین نظریه در  مورد هدفمندی در زندگی را ویکتور فرانکل داده است. فرانکل دیدش نسبت به ارتقای سطح زندگی و اهداف و معنای زندگی آنقدر عمیق بوده که توانسته در سال‌های بعد از آزادی‌اش روشی از روان‌درمانی را ارائه کند که با آن افراد می­توانند در برابر سختی‌ها و رنج‌ها پایداری و مقاومت کنند.

ج)رشد شخصی: یا توانایی شکوفا ساختن کلید نیروها و استعدادهای خود، پرورش و به دست آوردن توانایی‌های جدید که مستلزم روبه‌رو شدن با شرایط سخت و مشکلات هست زیرا روبه‌رو شدن با این شرایط باعث می­شود فرد نیروهای درونی خویش را بجوید و نیز توانایی جدید را به دست آورد. چه زمانی بیشتر احتمال یافتن این نیروها می­رود؟ زمانی که فرد تحت‌فشار قرار بگیرد این استعدادها مکرراً کشف می­شوند و قدرت خود را در سخت‌ترین شرایط نشان می­ دهند خود شکوفایی انسان‌ها طی چالش‌ها و شرایط نامطلوب، بیانگر توانایی روانی  انسان برای کنار آمدن با مشکلات، تحمل بسیاری از مصیبت‌ها و بازگشت پس از پشت سر گذاشتن آن و پیشرفت پس از گذار از موانع هست.

د)تسلط بر محیط: یکی دیگر از  کلیدهای رسیدن به بهزیستی، تحت کنترل داشتن جهان پیرامون است.یعنی هرکس باید بتواند تا حد زیادی بر زندگی و محیط اطرافش تسلط و احاطه داشته باشد و این کار درگرو این است که فرد محیطش را مطابق خصوصیات و نیازهای فردی خود شکل دهد و بتواند آن را به همان شکل نگه دارد. چنین تلاش و تسلطی تنها از تلاش و عملکرد خود فرد و در متن کار، خانواده وزندگی اجتماعی او به دست می­آید.داشتن کنترل در زندگی چالشی است که انسان تا آخر عمر با آن روبروست.این جنبه تأکید داردکه برای ایجاد و حفظ محیط کاری و خانوادگی مطلوب هر شخصی، همواره به نیروی خلاقه او احتیاج دارد. چنین محیطی است که برای فرد و اطرافیانش بهترین‌ها را به همراه را به همراه دارد و زمانی که در این محیط قرار داریم متوجه ­می­شویم که تسلط قوی ترین نیروی انسان است.

ه)خود مختاری: به این معناست که فرد بتواند براساس معیار ها و عقاید خویش عمل و زندگی کند، حتی اگر بر خلاف عقاید و رسوم پذیرفته شده جامعه باشد.فرنز(۱۹۶۴) تاکید می­ کند که اگر انسان کاملا رشد یافته و خود شکوفا، کسی است رها از هر گونه قرارداد اجتماعی و سنن. به نظر می­رسد این بعد از بهزیستی کاملا مفهوم فضیلت غربی را می­رساند که در آن فرد برای رسیدن به خود مختاری و انتخاب سبک زندگی بر اساس خواسته ها و دیدگاه های شخصی و درونی خویش، کاملا انزوا طلب می­شود وقتی برخی از ننگ ها را هم می­پذیرد. بنابراین فردی که چنین روش با شکوهی را برای زندگی بر می­گیرد، توانایی زندگی در تنهایی و بی کسی را دارد. چنین طرز زندگی هم شجاعت و هم تنهایی را می­طلبد.

و)روابط مثبت با دیگران: عبارت است از برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق  برای برقراری روابط نزدیک و صمیمی با دیگران و اشتیاق برای برقراری چنین رابطه ای و نیزعشق وزیدن به دیگران.این جنبه اجتماعی-ارتباطی بهزیستی، در برگیرنده بالا و پایین شدن های روابط و تعاملات اجتماعی و بین فردی است. به این معنا که روابط می ­تواند از یک رابطه شدیدا عاشقانه صمیمی تا روابطی پر از مشکل و ناراحتی در نوسان باشد(ریف و سینگر، دینبرگ،۲۰۰۴).

خلاصه اینکه، وجود حوادث و احساسات نامطلوب نیست که عامل خوشبختی است بلکه نحوه کنار آمدن با این مسایل ناگوار و چگونگی برخورد با آن هاست که تعیین کننده ی  بهزیستی فرد است وبه طور خلاصه خوشبختی و خوشی از طریق رویارویی و مواجهه با چالش های زندگی، مشکلات و نیاز ها به دست می­آید نه از طریق تفریح کردن و عدم داشتن هرگونه کشمکش و تعارض و نه با داشتن زندگی یکنواخت و بدون تغییر و پستی و بلندی.

[۱].Lucas

[۲].Suh

[۳].Smith

[۴].Ohshi

[۵].Singer

[۶].Dienberg

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:43:00 ب.ظ ]