مارکوزه معتقد است سرمایه‌داری به لحاظ ساختاری انسان را اسیر کرده است؛ زیرا:
- باعث تضاد عمومی میان ثروت عظیم اجتماعی و شیوه‌ی کاربرد و تقسیم این ثروت شده است.
- انسان تک بعدی و مصرف‌گرا بارآورده و آگاهی کاذب را بجای آگاهی راستین به او تحمیل کرده
- زندگی جنسی، شادی و لذت را به نفع تولید و سود بیشتر سرکوب نموده
- موجبات استثمار و جنگ و نابرابری و سرکوب صلح را فراهم کرده
- آزادی واقعی را پنهان کرده و دموکراسی کاذب را نهایت آزادی و توزیع قدرت معرفی کرده است.
- سرمایه‌داری انسان را اسیر و علایق بشری را تحریف کرده است.
- سرمایه‌داری آگاهی راستین کارگران را مستحیل کرده و خاصیت انقلابی‌گری را از آنها ستانده است.
- فرآیندهای سرمایه‌داری انسان را تک ساحتی کرده و از جوهر انسانی و جستجوی آزادی دور کرده است.
- بین تضاد عمومی میان انباشت ثروت و نحوه تقسیم آن در سرمایه‌داری و نابرابری و ظالمانه بودن مناسبات آن رابطه وجود دارد.
- نظام سرمایه‌داری با سرکوب لذت و شادی، انسان را منفعل و مطیع بار آورده است و لذا وضع موجود را مطلوب می‌انگارد.
- اندیشه سرمایه‌داری، صلح، آزادی را در خدمت منطق سوداندیش خود درآورده و استثمار را موجه جلوه می‌دهد.
- آزادی واقعی در نظام کنونی سرمایه‌داری مسخ شده و دموکراسی تنها به مثابه لعابی بر نابرابری‌های آن عمل می‌کند.
- تناقضات درونی سرمایه‌داری انقلاب و تغییر بنیادین را ناگزیر کرده است.
- روش انتقادی و نقد واقعیات تنها راه آگاهی بخشی برای تغییر وضع موجود است.
دانلود پروژه
- نقد مناسبات موجود و آگاهی کاذب، می‌تواند به احیای آگاهی راستین بینجامد.
- احیای آگاهی راستین می تواند برای دستیابی به وضع مطلوب، ایجاد حرکت و آرمان کند.
- استثمار سرمایه‌داری خطر کارگران را رفع کرده و احتمالاً فاعلان انقلابی آینده دانشجویان، زنان و حاشیه‌نشینان خواهند بود. (همان منبع)
۲-۲-۷. گرایش به بحران در جوامع پیشرفته (با تاکید بر دیدگاه هابرماس)
از دیدگاه هابرماس بحران های نظام سرمایه داری به چهار دست تقسیم می شوند که در این قسمت به شرح این بحران ها می پردازیم.
طبقه‌بندی انواع محتمل بحران از دیدگاه هابرماس (هابرماس، ۱۳۸۰)
چهار شکل گرایش بحرانی:

 

سرمنشأ بحران بحران نظام بحران هویت
نظام اقتصادی
نظام سیاسی
نظام اجتماعی ـ فرهنگی
بحران اقتصادی
بحران عقلانیت
ـ
ـ
بحران مشروعیت
بحران انگیزش

الف) بحران اقتصادی: بحران اقتصادی از اختلال در برون داده نظام اقتصادی ـ ارزش‌های مصرف ـ منبعث می‌شود. هابرماس عمده بحران اقتصادی نظام سرمایه‌داری را گرایش به تنزل (کاهش) نرخ سود می‌داند که نتیجه اجتناب‌ناپذیر اصل سازمانی آن است. این اصل سازمانی بحران‌ها را در قالب رکود، تورم، بیکاری و بحران‌های ادواری و… نمودار می‌سازد که خود زمینه‌ساز کشمکش‌های طبقاتی و… می‌شود. بدین ترتیب بحرانی که ریشه در نظام اجتماعی ـ فرهنگی دارد مجدداً به سمت آن باز می‌گردد.
ب) بحران عقلانیت: بحران‌های اقتصادی فوق که ناتوانی بازار را در سامان دادن به این معضلات اثبات می‌نمایند. دخالت دولت (خرده نظام سیاسی) را به عنوان کارگزاری فعال جهت تولید ارزش اضافی در این حوزه می‌طلبد. این امر نتایج متعددی را به همراه دارد. اولاً، در بهترین حالت دولت نیز نمی‌تواند گرایش به تنزل نرخ سود را جبران نماید و تنها میانجی آن محسوب می‌شود. ثانیاً منافع جمعی سرمایه‌داری در حفظ نظام در کشمکش با منافع گروه‌بندی‌های منفرد سرمایه‌دار قرار می‌گیرد. ثانیاً از آنجا که هسته ایدئولوژیک دولت ـ جدایی دولت و بازار ـ رمززدایی شد، نیازهایی که نظام سرمایه‌داری جهت بالا بردن مصرف و چرخاندن چرخ‌های خود و تقلیل منافع عمومی به منافع و نیازهای خصوصی به آن دامن زده بود.
ج) بحران مشروعیت: تمام بحران‌های فوق‌ تنها و تنها به این علت است که نظام سرمایه‌داری مشروعیت می‌خواهد و فرایند کسب مشروعیت با توجه به دخالت دولت در بازار مشکل گردیده است. این بحران زمانی شکننده خواهد شد که یک وفاق اجتماعی به لحاظ ایدئولوژیکی محکم و شبه مشروع به صورت قدرتی عریان و آشکار چهره خود را برملا نماید و بدین ترتیب منافع جمعی فدای مصلحت گروهی شود. از آنجا که نظام سرمایه‌داری نمی‌تواند بر مبنای مشروعیت بخش پیش سرمایه‌داری که خود بر قامت او کفن کرده است استوار گردد، به دموکراسی صورت متوسل می‌شود. در این حالت ماشین دولت به اندازه کافی استقلال خود را از اراده مشروعیت بخش حفظ می کند. تحت چنین شرایطی شهروند بودن در کشاکش جامعه به طور عینی سیاسی، موقعیت شهروندان منفعلی را پیدا می‌کند که تنها حق هورا کشیدن دارد. سیستم روز به روز دایره خود را مستقل از زیست جهان، شکل می‌گرفت با واسطه پول و قدرت به صورت یکپارچگی نظام تأمین می‌شد. واقعیات اجتماعی و نهادها و هنجارها و معناها که روزگاری از زیست جهان سر بر می‌آورد. اما هابرماس تأکید می‌کند که این استراتژی محدودیت‌هایی دارد، خصوصاً اینکه نظام فرهنگی در برابر کنترل اداری ایستادگی می‌کند چرا که معنا را نمی‌توان به شیوه اداری تولید کرد.
د) بحران انگیزش: بحران انگیزش و بحران مشروعیت تماماً در یکدیگر تنیده‌اند، زیرا بحران مشروعیت ناشی از معانی کنش‌برانگیز یعنی بحران انگیزش است. هنگامی که نظام اجتماعی ـ فرهنگی به گونه‌ای دستخوش تغییر شود که برون داده‌های آن برای دولت و نیروی کار اجتماعی سوء کارکرد داشته باشد، می‌توان از بحران انگیزش سخن گفت. هابرماس استدلال می‌کند که انگیزه خصوصی‌گرای شغلی و خانوادگی که برای بقای سرمایه‌داری پیشرفته لازم است، نمی‌تواند در بلندمدت بازتولید شود. وی جنبش‌های اجتماعی سده اخیر را مصادیقی از این بحران می‌داند که درصددند که به زندگی معنا بخشند.(همان منبع)
۲-۲-۸. پول و قدرت عامل مستعمره شدن زیست جهان در نظام سرمایه داری
ایده مستعمره شدن زیست جهان شاید یکی از شناخته‌شده‌ترین و تحریک‌آمیزترین مفاهیم هابرماس باشد. در فرهنگ وبستر، مستعمره، یک مجموعه‌ای از افراد ساکن در یک قلمرو جدید هستند که خارجی بوده و غالباً پیوندهای خود را هر چند از راه دور با دولت و سرزمین مادری‌شان به عنوان ابزار تسهیل اشتغال تثبیت یافته حفظ می‌کنند. به نظر هابرماس دولت مدرن، نظام اقتصادی سرمایه‌داری ورسانه هایشان به زیست جهان تحمیل کرده‌اند. در این معنا، پول و قدرت درست شبیه یک مستعمره عمل می‌کنند، آنها ابزارهایی‌اند که از طریق‌شان این ساختارهای اجتماعی [دولت و اقتصاد] در صدد اشغال و تسلط یافتن بر زیست جهان محلی مردم می‌باشند.
نتیجتاً، هر عنصری که در سرمایه‌داری سازمان‌یافته باعث آگاهی بخشی به زیست جهان گردد نظیر فرهنگ و موقعیت‌های اجتماعی، برحس پول و قدرت تعریف می‌شوند و یا اینکه حداقل از این دو عامل متأثر می‌گردند. پول و قدرت دارای منطق و عقلانیت خاص خودشان هستند. وبر از ۴ شکل متمایز عقلانیت صحبت می‌کرد که از دو تای آنها در اینجا بحث می‌شود: عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارزشی. کنش عقلانی ابزاری به محاسبات وسیله ـ هدف مربوط می‌شود و کنش عقلانی ـ ارزشی به عنوان رفتاری تعریف می‌شود که بر حسب ارزش‌ها اخلاقیات شخصی برانگیخته می‌شود.
از دیدگاه هابرماس عقلانیت ارزشی به طور خاص با زیست جهان گره خورده است و عقلانیت ابزاری به دولت و اقتصاد. لذا، بخش زیادی از آنچه که در شرایط مستعمره شدن زیست جهان اتفاق می‌افتد، افزایش مدام دخالت عقلانیت ابزاری در نظام اجتماعی و تهی ساختن نظام اجتماعی از عقلانیت ارزشی می‌باشد. نتیجتاً، مکانیسم‌های نظام‌مند نظیر پول به هدایت تبادلات اجتماعی می‌پردازد که به طور گسترده از هنجارها ارزش‌ها گستر شده‌اند. نگرش‌های هنجاری ـ همنوایی و نیز هویت‌های اجتماعی هویت‌بخش نه ضرورت می‌یابند و نه ممکن می‌گردند. (هابرماس ،۱۳۸۰)
مردم نیز در این نظام اجتماعی مدرن به ارزش پول و قدرت پی می‌برند و درمی‌یابند که این دو ابزارهای اصلی نیل به موفقیت و خوشبختی می‌باشند. از پول به منظور خرید کالاهایی استفاده می‌شود که در ساخت هویت‌ها نقش عمده‌ای را ایفا می‌کنند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...