در این دیدگاه، شهروزی تصریح می‌کند که شیخ اشراق پس از ذکر نظریه‌های گوناگون در باب تناسخ، قول به امکان انتقال نفس انسانی به بدن حیوان را می‌پذیرد، امّا به روشنی پیداست که شهروزی عدم تصریح سهروردی به صحت نظریه تناسخ، اهمیت چندانی قائل نشده است. نکته قابل توجه در مورد شهروزی این است که وی ظاهراً از جمله معتقدان به تناسخ است و گر چه در شرح حکمه الاشراق بر این نکته تصریح نمی‌کند امّا در کتاب دیگر خود به نام “الشجره الالهیه” بر این اعتقاد خود تصریح می‌کند.(ر.ک.شهرزوری، الشجره الالهیه، ص ۴۰۱-۴۲۰)
کلام وی در شرح حکمه الاشراق چنین است:
و قد مال کل حکیم فاضل متأله الی هذا الرأی (ای التناسخ) من فارس و بابل و الیونان و الهنه. فیقولون ان النفوس الکامله تتجرد بعد المفارقه البدنیه بالکلیه…… فالسعداء غیر الکاملین لا یتخلصون بالکلیه بل تنتقل علاقتهم الی الاحرام الفلکیه و الاشقیاء الی الاجساد الحیوانیه.(شهرزوری، شرح حکمه الاشراق، ص۵۲۰)
به نظر می‌رسد این باور شهرزوری درباره این که قول به تناسخ مورد اتفاق کل حکیمان بوده است در انتساب این قول به شیخ اشراق و فهم او از کلمات سهروردی در حکمه الاشراقبی تاثیر نبوده است. قطب‌الدین شیرازی شارح مهم حکمه الاشراق، برداشتی متفاوت از شهرزوری از عبارات حکمه الاشراق دارد. کلام وی در این رابطه چنین است:
و ذهب المنصف- علی ما یشعر به ظاهر تقریره، و ان لم یعتقد صحته، کما یتبین- الی أن علاقه نفوس المتوسطین من السعداء تنتقل الی الاجرام الفلکیه و الأشقیاء الی الاجساد الحیوانیه منتقله من بعض الحیوانات الی بعض، دون المعادن و النبات.(قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، ص۴۵۸)
در این جمله قطب الدین شیرازی تصریح می‌کند که سهروردی به رغم ظاهر کلامش اعتقادی به صحت نظریه تناسخ نداشته است.
ناگفته نماند که برخی دیگر از شارحان حکمه الاشراق بر قطب الدین شیرازی نسبت به برداشتش از کلمات سهروردی، خرده گرفته‌اند. از جمله صاحب کتاب انواریه در این رابطه می‌نویسد:
«آنچه شارح (قطب‌الدین شیرازی) بیان کرده است، تقریر مذهب افلاطون و قدماست نه مذهب مصنف، زیرا که منصف، مذهب خود را در فصل علیحده بیان کرده است»( هروی، انواریه، ص۱۵۶)
ذکر این نکته لازم است که مراد صاحب انواریه، فصل سوم از مقاله پنجم کتاب حکمه الاشراق است که سهروری در آن، ادله قائلان و منکران تناسخ، هر دو را ضعیف دانسته است.
محمد شریف هروی، که از دیگر شارحان و مترجمان حکمه الاشراق به زبان فارسی است، در شرح خود بر این کتاب که به انواریه موسوم است، ضمن تبیین عبارت سهروردی مبنی بر آن که قول به تناسخ و اعتقاد به انتقال نفوس ناقصان به بدن حیوانات از معتقدات اشراقیان است، درباره سهروردی بر آن است که وی به هیچ یک از تناسخ یا رد آن یقین ندارد. کلام وی چنین است:
«نزد اشراقیان مذهب مشائین صحیح نیست زیرا که مزاج صیاصی حیوانات دیگر غیر از انسان، استعداد قبول نور انوار قاهره ندارد، چنان که سابقاً مذکور شده است. و چون اثبات و نفی تناسخ نزد مصنف، متقین نیست چنانکه که سابقاً مذکور شده شده است. و چون اثبات و نفی تناسخ نزد مصنف، متقین نیست چنانکه بعد از این صریح خواهد گفت و بنابر آن، گفته است که واجب الصحه نیست.»
که صاحب انواریه این توضیح را در شرح این عبارت سهروردی آورده است:
«و عند هؤلاء (تناسخین) ما یقال ان کل مزاج یستدعی من النورالقاهر نوراً متصرفاً، فکلام غیر واجب الصحه، اذ لا یلزم فی غیر الصیصیه الانسانیه.»( هروی، انواریه، ص۱۶۰)
از دید انواریه، سهروردی دراین عبارت، تنها ضرورت صحت قول منکران تناسخ را نفی کرده است و نظریه تناسخ را نفیاً و اثباتاً در بوته امکان گذاشته است.
فیلسوف بزرگ اسلامی مرحوم صدر المتألهین شیرازی نیز در تعلیقات خود بر حکمه الاشراق می‌گوید:
«آنچه از ظاهر عبارات سهروردی در اینجا برمی‌آید اینست که وی در مورد بطلان تناسخ تردید داشته و به طور قطع و یقین با این مسئله برخورد نکرده است.»(صدر المتألهین شیرازی، تعلیقات بر حکمه الاشراق
«به نقل از دینانی،۱۳۸۶، ص۵۴۶»)
دکتر محمد علی ابوربان، از استادان فلسفه دانشگاه‌های اسکندریه و بیروت نیز با صاحب انواریه همگام است. وی در کتاب مبانی فلسفه اشراق از دیدگاه سهروردی، بر آنست که سهروردی در باب تناسخ نظر گاهی ناپایدار اتخاذ کرده است.اجمال از گزارش ابوربان از سیر دیدگاه شیخ اشراق درباره تناسخ چنین است:
«سهروردی پس از بیان اقوال در باب تناسخ، معتقد است که همه این اقوال در ضرورت رهایی نفوس ظاهر از ظلمت‌های بدن، اتفاق نظر دارند، وی ضمن تأکید بر این نکته که نور مجرد، بدلیل این که وجودش مستند به ضرورت موجدش است و لذا با فنای بدن فنا نمی‌پذیرد، در بیان چگونگی تطهیر نفس و درجه و مرتبه آن و مقدار پاک شدنش چنین اظهار می‌دارد که نفس یا در حکمت عملی و نظری، کامل است یا در هر دو متوسط یا فقط در عملی کامل و یا برعکس، و یا در هر دو ناقص است.
نفوس قسم اول در سعادت کاملند و امّا اقسام دوم و سوم و چهارم در سعادت متوسطند و قسم آخر از اصحاب شقاوتند. کاملاً پس از مرگ، مستقیماً به عالم انوار مجرده می‌رسند، امّا متوسطان در مرتبه کمال به عالم مثل معلقه ارتقاء می‌یابند. مثل معلقه هم بر دو قسم ظلمانی و مستنیز هستند؛ مثل ظلمانی از آن اشقیاست؛ و مستنیز، ویژه سعیدان است و بنابر صحت تناسخ، نفوس کسانی که عذاب و نسخ ابدان بر آنها محقق شده در مثل معلقه باقی می‌مانند.
بنابراین مشاهده می‌کنیم که سهروردی سر آن ندارد که تناسخ را به یک سونهد با این که در کتب دیگرش از قبیل “تلویحات و مطارحات” به تناسخ سخت می‌تازد و آن را باطل می‌داند، امّا در “هیاکل النور” به دیدگاهی متوسط می‌رسد و به قبول تناسخ نزدیکتر می‌شود در این کتاب، تمایل او به تسلیم در برابر دیدگاه تعذیب اشقیاء، احساس می‌کنیم که یک تفسیر از آن را نظریه تناسخ می‌تواند عهد دار باشد.
دانلود پایان نامه
این ممکن است تمهیدی برای طرح مسئله تناسخ در حکمه الاشراق باشد، برای همان جا که می‌گوید: خواه تناسخ حق باشد یا باطل، زیرا دلایل دو طرف ضعیف است. معنای این تعبیر، آن است که وی موضعی متحیرانه دارد و نمی‌داند چه رأی را بپذیرد.
به نظر ابوربان دو عامل در اتخاذ چنین دیدگاهی از سوی سهروردی مؤثر بوده است: یکی عقلی و دیگری نقلی.
عامل عقلی، ضرورت یافتن راهی برای تطهیر نفوس شقی است که در ظلمات فرو رفته‌اند باید به سطحی در خور نفس متأثر از بدن (نباتات و حیوانات) تنزل یافته و به تدریج ارتقاء یابند و راه سعیدان را در پیش گیرند. امّا انگیزه نقلی سهروردی آن است که تحت تأثیر میراث هلنسیم و یونانی مآبی است که آن هم از فلسفه شرق، متأثر است و متضمن فلسفه فارسیان، یونانیان، بالبلیان و مصریان باستان است. زیرا اینان همگی تناسخ را به عنوان راه تطهیر نفوس ظلمانی پذیرفته بودند.(ابوربان، صص۳۳۴-۳۳۶)
پس از بیان دیدگاه‌های برخی از شارحان حکمت اشراقی اینک به کتاب حکمه الاشراق و دیگر تألیفات سهروردی باز می‌گردیم تا بلکه با بهره گرفتن از برخی عبارت‌های آن بتوانیم تصویر روشنتری از دیدگاه وی در باب تناسخ ارائه دهیم. یکی از مباحث مهم در دیدگاه‌های شیخ اشراق که در موارد متعددی از تألیفات وی مشاهده می شود بحث حدوث نفس است. سهروردی تقریباً در اکثر آثار فارسی و عربی خود از این اندیشه حمایت نموده با براهین متعددی آن را تثبیت کرده است.
آنچه در رابطه با دیدگاه سهروردی در باب حدوث نفس، حائز اهمیت است، این است که قول به حدوث نفس با قول به تناسخ، سازگار نیست و براهین اثبات تناسخ، تنها هنگامی می‌تواند مطرح باشد که نفس ناطقه پیش از بدن و مستقل از آن، موجود باشد. از اینرو اگر کسی قائل به حدوث نفس هم هنگام با حدوث بدن باشد، برهان‌های اثبات تناسخ از دیدگاه وی مخدوش خواهد بود. از قضا سهروردی در همین کتاب حکمه الاشراق در مقاله چهارم از بخش دوم، چهار دلیل در اثبات حدوث نفس ذکر می‌کند که دلیل چهارم آن به صراحت با بهره گرفتن از استحاله تناسخ و پایان ناپذیری حوادث عالم، قدیم بودن نفوس را مستلزم قول بوجود جهات غیر متناهی در مفارقات دانسته است:
«طریق آخو: و إذا علمت لا نهایه الحوادث و استحاله النقل الی الناسوت، فلو کانت النفوس غیر حادثه، لکانت غیر متناهیه: فاستدعت جهات غیر متناهیه فی المفارقات، و هر محال.»(سهروردی۱۳۷۳،، ج۲، ص ۲۰۳)
در این بیان، سهروردی به صراحت بین قول بحدوث نفس و نفی تناسخ پل زده است. قطب الدین شیرازی در شرح این دلیل چنین می‌نویسد:
و الغرض: انّک اذا علمت ان لاآخر للحوادث، علمت ان لاآخر لتعلقات النفوس بالابدان. و اذا علمت استحاله التناسخ، علمت أنه فی کل تعلق یکون نفس جدیده لا مستنسخه، و یلزم منهما ان یکون النفوس غیر متناهیه، سواء کانت حادثه او غیر حادثه یلزم قدماً غیر متناهیه فی المفارقات و مستدعیه لجهات کذلک فیها.
(قطب الدین شیرازی، شرح حکمه الاشراق، ص ۴۲۷)
همچنین وی در ادامه شرح این چهار دلیل، تأکید می‌کند که نه تنها دلیل مذکور که تمامی سه دلیل دیگر نیز مبتنی بر ابطال تناسخ است.(همان، ص۴۲۸)
ابوالبرکات بغدادی هم در کتاب المعتبر به این استدلال اشاره و تصریح می‌کند که:
و القائل بالتناسخ لا یقول بحدوث النفس.(ابوالبرکات بغدادی، المعتبر، ج۲، ص۳۷۶)
وی در ادامه، اشکالی را به این نحو استدلال وارد می‌دارد مبنی بر این که ادله حدوث نفس، منوط به باطل بودن تناسخ است و این در حالیاست که ابطال تناسخ هم منوط به حدوث نفس دانسته شده است، و این یک دور باطل است.(همان)
البته ملاصدرا در اسفار دلیلی اقامه کرده است که به طور مستقل هم حدوث نفس را اثبات می‌کند و هم ابطال تناسخ را.(ر.ک: صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹، ج۸، ص۳۳۹)
نتیجه گیری:
آنچه در مقام داوری نسبت به مجموع عبارات شیخ اشراق در باب تناسخ باید مد نظر قرار داد، تحول و انقلاب درونی است که برای وی در اواخر ایام نگارش کتاب‌هایی نظیر “تلویحات و مطارحات” و برخی از آثار فارسی نظیر “الراح عمادیه” و “پرتو نامه” رخ داده است.
سهروردی تا قبل ازاین دوران بسیار معتقد و پایبند به مبانی مشاء بوده است. وی در این زمینه در کتاب حکمه الاشراق چنین می‌گوید:
و صاحب هذه الأسطر کان شدید الذّب عن طریقه المشائین فی انکار هذه الأشیاء، عظیم المیل الیها؛ و کان مصراً علی ذلک، لو لا ان رأی برهان ربه.(سهروردی،۱۳۷۳، ج۲، ، ص ۱۵۶)
این عبارت به خوبی نشان می‌دهد که دیدگاه ابتدایی سهروردی در باب تناسخ را که از آن به «دیدگاه سهروردی متقدم» یاد کردیم، باید متعلق به مرحله مشایی اندیشی سیر تفکرات سهروردی به حساب آوریم. همان گونه که مشاهده شد، وی در این ایام، نظریه تناسخ را حشر مطلق دانسته، به لحاظ براهین عقلی آن را محال و ممتنع می‌دانست.
بنابراین سهروردی در این دست از عباراتش نه صرفاً درصدد گزارش دیدگاه مشائیان در باب تناسخ، که واقعاً در مقام بیان دیدگاه خود بوده است و در این ایام چنین دیدگاهی درباره تناسخ داشته است.
ورود سهروردی به ودای عرفان و آشنا شدن وی با علم اشراقی و حکمت ذوقی و پایبندی وی بر شهود و اشراقات قلبی از یک سو و نیز گرایشش به حکمت اشراقی یونانی و خسروانی از سری دیگر، موجب برخی اختلاف آراء و شاید تبدیل آراء در اندیشه‌های او می‌گردد.
توجه به این نکته در تحلیل رویکرد جدید سهروردی نسبت به مسئله تناسخ، حائز اهمیت است، ضمن این که از خصوصیات نگارش‌های این دوران سهروردی این است که در بعضی از موارد زبان اشراقی وی رنگ رمز گونگی به خود می‌گیرد.
در رابطه با «دیدگاه سهروردی متأخر» ذکر این نکته ضروری است که در منظر عرفانی و اشراقی، وجود عوالم قبل و بعد از عالم طبیعت و ماده نیز حضور و تجلی هر یک از پدیده‌های موجود در عالم ماده، قبل و بعد از حضور در عالم طبیعت و ماده در یک سیر نزولی و صعودی، امری مسلم و جا افتاده است.
این امر درباره نفس ناطقه انسانی هم جاری و ساری است.
بعضی هر نفسی جلوه‌ای در عقل اول و جلوه‌ای در نفس کلی و جلوه‌ای در عالم مثال و بالاخره جلوه‌ای هم در عالم عنصری و مادی دارد.
به دیگر سخن، نفس به حسب قوس نزول، صورت‌های مختلفی پیدا می‌کند، امّا این صور، به هیچ عنوان بدن‌های عنصری حقیقت نفس به حساب نمی‌آیند. از دیگر سر در قوس صعودی هم نفس می‌تواند چندین صورت صعود از قبیل صورت برزخی داشته باشد. مثلاً ممکن است نفسی پس از ترک عالم ماده دارای صورت برزخی بسان خوک گردد. امّا این به معنای آن نیست که نفس وارد بدن عنصری خوک شده باشد، بلکه به معنای آنست که ملکات اکتسابی او در دار طبیعت، در عالم برزخ به صورت خوک ظهور و بروز یافته است و این همان سخن قیصری در شرح “خصوص الحکم” است که در ابتدای این نوشتار نقل شد مبنی بر این که روح در قوس نزول از منفع ربوبی تا عالم طبیعت بحسب مواطنی که از آنها عبور می‌کند صورت‌های کثیری می‌یابد و در قوس صعود بر حسب ملکات روحانی که در ازای اعمالش در جان او ریشه دوانیده است صور برزخی و بهشتی و جهنمی متناسب را پیدا کرده و مراد عرفا از تناسخ همین مطلب است و نباید آن را به ابدان عنصری تعبیر کرد چرا که عوالم، منحصر در عالم ماده نیست.(قیصری، ۱۳۷۵،ج۱، ص۲۷۲)
لذا مشاهده می‌کنیم که ملاصدرا برغم این که از طرفداران سرسخت حدوث جسمانی نفس است، امّا به هیچ وجه کینونت و وجود پیشینی آن را قبل از بدن، انکار نکرده و این مسئله را از مباحث غامض و دشوار فلسفه دانسته است. این در واقع تفاوتی است که بین حشر و تناسخ وجود دارد و گاهی در مباحث مربوط به تناسخ، از آن غفلت می‌شود.
توجه به امر فوق الذکر از یک سو و میراث رسیده از سوی حکمای یونان و ایران باستان از سوی دیگر تأمل سهروردی را نسبت به مسئله تناسخ برمی‌انگیزد.
و در حکمه الاشراق نشان می‌دهد که سر آن ندارد این نظریه را به کناری وانهد. امّا نکته در خور توجه این است که برغم اذعان به حدوث نفس و بهره‌گیری از بطلان تناسخ در اثبات آن (به قول صدر المتألهین) هنوز درباره بطلان تناسخ تردید داشته و به طور قطع و یقین با این مسئله برخورد نکرده است.
به دیگر سخن، سهروردی علی القاعده طبق مبانی خود در نهایت منکر تناسخ می‌شد، امّا عبارات نهایی وی در این باب که به نوعی فصل الخطاب و دیدگاه وی محسوب می‌شود حکایت از تردید وی در این باب دارد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...