بررسی تطبیقی تناسخ از دیدگاه شیخ اشراق و صدرا و آئین ... |
دلایل طرفداران تناسخ عبارت است از: دلایل دینی، شواهد تجربی
۱-دلایل دینی آنها عبارت است از توجیه “عدالت الهی” و تمسک به برخی “آیات قرآن".
۲-شواهد تجربی آنها عبارت است از حالات کسانی که مدعی بیاد آوردن زندگیای پیش از زندگی کنونی میباشند، برخی مستقیماً چنین ادعایی میکنند و برخی دیگر وقتی تحت تأثیر هیپنوتیزم واقع میشوند، به نظر میرسد که زندگی قبلی خود را بیاد میآورند.
۱-۴-۱-دلایل دینی
۱-۴-۱-۱-عدالت الهی
یکی از زمینههای عامی که به انحاء مختلف، هم در متون قدیم کلام و فلسفه و هم در مباحث جدید فلسفه دین، در ارتباط با تناسخ وجود دارد، مسأله شرور و عدل الاهی است و مهمترین دلیل و انگیزه کسانی که به تناسخ قائل بودهاند، پاسخ، این مشکل بوده است که “چرا انسانها متفاوت به دنیا میآیند؟ در این جهان کودکان و حیوانات بیگناه رنج میبرند، انسانها در شرایط نابرابر زاده میشوند، مصائب فجیع برای انسانهای نیکوکار واقع میشود و انسانهای بدکار در آسایش و نعمت به سر میبرند. و آیا این با عدالت الهی (خدا) منافات ندارد؟” نظریه تناسخ در پی توجیه این شرور رفع تعارض آن« با عدل الاهی است. مطابق این نظریه بیان شده که: هر کسی که در زندگی قبلیاش مرتکب گناهی شده است در مرتبه پایینتری آفریده میشود و آن کس که اعمال صعودی انجام داده است در وضع بهتری دوباره زائیده میشود و این تفاوتها ناشی از اعمال خوب و بد انسانها است و یا به عبارت دیگر هر کسی در زدگی ثمره کردار خود را میبیند، آسایش، ثروت و سلامت حاصل نیکوکاری فرد در زندگی گذشته است و تمامی مصائب و آلام حاصل کردارهای ناپسند است.
بر این نگرش دو دسته نقد وارد است:
دسته اول به نحوه تبین شرور در نظریه تناسخ مربوط میشود. این نظریه توجیه وجود شرور را مشروط به استحقاق فرد برای پیش آمدن آن میکند و از همین رو شرور را نتایج عمل خود میشمرد. در مقابل چنین رویکردی از چند منظر میتوان استدلال کرد. نخست اعتقاد کسانی چون افلاطون و بعضی فیلسوفان اسلامی و بعضی فیلسوفان اسلامی است که اصولاً شر را امر عدمی میشمرند و به این ترتیب صورت مسأله را پاک میکنند. از آنجا که دفاع مستدل از خود این تلقی چندان آسان نیست، برای چالش با نگرش معتقدان به تناسخ نیز نمیتوان آن را برهان قطعی شمرد.
نمونه نقد دیگری که به همین ترتیب ناشی از نگاه خاص به شرور است، تلقی متکلمان اشعری در جهان اسلام است. مطابق موضع اشاعره تعیین عقلانی حسن و قبح امور پذیرفته نیست، از این رو حتی نمیتوان رنج بردن اطفال بیگناه را بد شمرد تا اصلاً نیازی به توجیه آن باشد.(نک: بغدادی، ۲۴۱؛ جوینی، ۲۸۶، شهرستانی ۳۹۵)
ضعف این تلقی که ناشی از طرد استدلال است نیاز به توضیح ندارد. امّا دیگر متکلمان مسلمان در این باره دلایلی اقامه کردهاند که مهمترین آنها توجیه معتزله در مسأله آلام و مصائب است. به نظر معتزله و نیز متلکمان شیعی چون: شیخ طوسی و علامه حلی، خدا ممکن است برای امتحان انسان یا برای دفع ضرر یا جلب منفعتی مترتب بر یک مصیبت، او را به آن مصیبت گرفتار کند. هر سه مورد نشان میدهد که شرط توجیه رنجهای انسان یا هر موجود بیگناه دیگری منحصراً استحقاق خود او نیست و به این ترتیب نیازی به نظریه تناسخ پدید نمیآید.
هم چنین قول به اعواض میتواند وجود رنجها را توجیه کند، خدا در عوض هر رنجی به انسان پاداشی در این جهان یا جهان دیگر میدهد.
دسته دوم نقد، توفیق فرض تناسخ در توجیه شرور را به زیر سؤال میبرد، به رغم سخن “ماکس وبر” که تناسخ را منسجمترین نظریه عدل الاهی در سراسر تاریخ بشر خوانده است، مفهوم تناسخ یا مشکلات بنیادینی در توجیه شرور رو به روست. تناسخ- در ظاهر- توضیح میدهد که چرا مثلاً فرد «الف» در خانوادهای فقیر و با شرایط جسمانی نامطلوب به دنیا آمده است، امّا نمیتواند به طور کلی اصل وجود شر را توجیه کند. علاوه بر این، همان طور که “نینیان اسمارت” (دایره المعارف فلسفه) بیان میکند، صرف این نکته که مفهوم تناسخ بتواند شرور را تبین کند، هر چند امتیازی برای آن محسوب میشود نمیتواند دلیل پذیرفتن آن باشد، چرا که اصولاً نمیتوان فرضیهای را تنها به صرف نتایج مثبت مترتب بر آن و بدون داشتن دلایل متقن در اثبات آن پذیرفت.
(فاطمه مینایی، مقاله نقد و نظر، سال یازدهم، شماره سوم و چهارم)
“جان هیک” در کتاب “فلسفه دین” خود به توضیح این نظریه و جواب به آن میپردازد و میگوید:
«که اگر این اشکال به عدالت الهی وارد باشد، نظریه تناسخ نمیتواند آن را رفع کند، به این بیان که این فلسفه به دنیا آمدن (سیر به عقب برگشتن)، یا آغاز دارد یا ندارد یعنی با یک حیات نخستین وجود دارد یا حیات نخستی نیست و یک سیر قهقرایی بی آغاز از تناسخ وجود دارد.
اگر مطابق آئین هندو حیات نخستینی نیست، آنگاه نابرابریها حیات کنونی ما به تأخیر انداخته میشود و هیچگاه توجیه نمیشود. یعنی در واقع، راه حلی برای نابرابریها ارائه نشده است، بلکه دائماً به عقب موکول میشود. امّا اگر بر خلاف آئین هندو (مطابق تحقیقات باستان شناسان) نوعی حیات نخستین را مسلم فرض کنیم، آنگاه یا باید ارواح انسانها را یکسان فرض کنیم و یا بپذیریم که اختلافاتی و لو اندک در ذاتشان است.
اگر کاملاً یکسان باشند، پس تفاوتهایی که پیش آمده ناشی از عامل خارجی (محیط) بوده است و باز اشکال به عدالت خدا بر میگردد که چرا محیطها را یکسان قرار نداده است.
اگر هم تفاوتی در ذات این ارواح نخستین قائل شویم باز نتوانستهایم نابرابریها را توجیه کنیم پس در هیچ حالتی، تناسخ، مشکل نابرابریها را در هنگام تولد حل نمیکند و آن را توضیح نمیدهد بلکه آن را تا ابد به تأخیر میاندازد، زیرا شرایط کنونی را بر اساس یک زندگی سابق توجیه میکند و شرایط آن زندگی سابق را نیز بر اساس زندگی قبلتر و هیمن طور تا بینهایت. این امر شاید در جهت تأیید قیام نفس به کار آید، امّا درباره مسأله شر به نتیجهای نمیرسد.
صورت این استدلال به استدلالی که متکلمان مسلمان در ردّ تناسخ آوردهاند شبیه است. متکلمان مسلمان نیز به مبدأ فرایند تناسخ توجه کردهاند و برای آن علتی خواستهاند. تناسخیان- از جمله دو فرقه “نصریه و دروزیه” که امروزه نیز حضور دارند عموماً عصیان و گناه در زندگی پیشین را سبب تناسخ معرفی میکردند.
متکلمان در مقابل چنین استدلال میکردند که اگر هر رنجی حفظ کیفر گناه باشد، آن امری که سبب گناه شده است، یعنی نخستین تکلیفی که گناه کاران با تن زدن از آن دچار معصیت شدهاند، توجیه ناپذیر خواهد بود، زیرا تکلیف در هر حال همراه با رنج و مشقت است و این مسأله به دور منتهی خواهد شد.
(جان هیک، ۱۳۷۲،ص۲۸۲)
(قاضی عبدالجبار، ج۱۳، ص۴۱۹، همو، ج۲، ص۴۸۸، جوینی، ۱۳۸۹، ص۲۸۰-۲۸۱، شهرستانی، ج۲، ص۳۹۵)
۱-۴-۱-۲-تناسخ در قرآن کریم (آیات قرآن)
یکی از راههایی که هندوها برای خود تناسخ را اثبات میکنند این است که میگویند «این مطلب، حقیقت وحی شدهای است که در «وداها» به آن اشاره شده است».
تناسخ در قرآن کریم به معنای بازگشت با جمیع صفات «هَذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ (الجاثیه/۲۹)
«این کتاب (ضبط) ما به حق بر شما سخن میگوید که ما هر چه بدنیا کردهاید همه را درست نگاشتهایم (و طبق آن) به پاداش میرسید». و جایگزینی «مَا نَنسَخْ مِنْ آیَهٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِّنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلَىَ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»؛ (البقره/ ۱۰۶)
«هر چه از آیات قرآن را نسخ کنیم یا حکم آن را متروک سازیم بهتر از آن یا مانند آن بیاوریم آیا مردم میدانند که خدا بر هر چیز ما قادر است». آمده اما آیاتی صریح در موضوع تناسخ به معنای اصطلاحی نداریم، ولی مفسران حدود بیست آیه را مرتبط با این موضوع دانسته و در ذیل آنها به این بحث پرداختهاند و برخی متجاوز از یک هزار آیه قرآنی را که معاد و مسائل مرتبط با آن را اثبات می کند که از آن جمله ۶۰ آیه که درباره جاودانگی در بهشت یا جهنم و در بیش از ۵۰ آیه دوباره زنده شدن انسان در قیامت است. گواه بطلان تناسخ دانستهاند به همین دلیل هیچ کس از مسلمانان قائل به تناسخ نشده است تنها گروهی که افکار هندوها و منقولاتی از عرب آنها را به سوی این امر باطل سوق داده است. قرآن کریم تصریح دارد که روح انسان پس از جدا شدن از بدن دوباره به این دنیا باز نخواهد گشت:
« حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا»
آیه در شأن کافرانی است که عمری را به عناد بر حق گذراندهاند. کلمه” کَلَّا ” نشانه مردود بودن تناسخ و این که این امر بر خلاف سنت الهی است، بنابراین بازگشت مجددی به دنیا وجود ندارد و خدای سبحان میفرماید: اگر برگردند باز همان برنامهها و روش خود را ادامه میدهند “وَلوُردّو و لعادو لما نهُوُ عنه…".
امّا برخی از آیاتی که اصحاب تناسخ به آنها استدلال کردهاند و بر مطلوب آنان دلالت نداردعبارت است از:
۱-« کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا». (النساء/۵۶)
وجه استدلال:مراد از پوستشان ابدان گذشته است که رها شدهاند و مراد از پوستهای دیگر بدنهای جدید است که نفوس به آنها تعلق میگیرند. پاسخ این است که دگرگونی در پوست بدن کافران است و اصل بدن و اجزای اصلیش ثابت است و مؤید این نکته عبارت “جُلُودُهُمْ” و “بَدَّلْنَاهُمْ” و نیز روایت امام صادق u میباشد. و برای این که مراد از پوست اصل بدن باشد دلیل میخواهد.
علاوه بر این، آیات مربوط به روز قیامت است.
۲-« کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا» (السجده/۲۰)
وجه استدلال: هر گاه نفوس انسانی بخواهند از بدنهای حیوانی خارج شوند بدان بازگردند، میشود. پاسخ این است که این آیه اولاً مربوط به فاسقان و این فراز از آیه کنایه از خلود آنان در آتش میباشد. ثانیاً برای تأویل و حمل معنای آیه بر خلاف ظاهر دلیل میخواهد.
۳-برخی آیه ۳۸ سوره انعام را « وَمَا مِن دَآبَّهٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُم مَّا فَرَّطْنَا فِی الکِتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ»؛ «محققاً بدانید که هر جنبده در زمین و هر پرندهای که به دو بال در هوا پرواز میکند همگی طایفهای مانند شما (نوع بشر)، هستند ما در کتاب (آفرینش) هیچ چیز را فرو گذار نکردیم آنگاه همه به سوی پروردگار خود محشور میشوید».
بر اثبات تناسخ استدلال کردهاند و گفتهاند این آیه میگوید حیوانات و پرندگان امتهایی همانند شما هستند و مکلفند در حالی که میدانیم آنها ذاتاً همانند ما نیستند.
بنابراین باید قائل به تناسخ شویم و بگوییم روح انسانها پس از جدا شدن از بدن در کالبد پرندگان و حیوانات قرار میگیرد تا با این وسیله پاداش و کیفر اعمال خود را ببیند. ارواح انسانها اگر سعادتمند و مطیع خدا و متصف به معارف حقه و اخلاق پاک باشند بعد از مرگ به بدنهای پادشاهان منتقل میشوند و هر چه شقیتر باشند و بیشتر مستحق عذاب، به بدن حیوانات پستتر و حیواناتی که بیشتر رنج و مشقت دارند منتقل میشوند. آنگاه استدلال نمودهاند به آیه مماثلت و گفتهاند: اقتضای مماثلت در صفات ذاتی است در صفات عرضی مماثلت معتبر نیست. پس ارواح حیوانات خدا شناس، آگاه به سعادت و شقاوت خویشاند و خداوند از جنس خودشان برایشان رسولانی فرستاده است. « وَإِن مِّنْ أُمَّهٍ إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ » و شاهد این قضیه جریان هدهد و مورچه و سایر قصص قرآنی است.
پاسخ این است که تکلیف در صورتی است که مکلف عاقل باشد در حالی که پرندگان و حیوانات عاقل نیستند. آری این آیه این را میرساند که مجتمعات حیوانی از جهاتی مثل اصل خلقت و رزق و تکثیر نسل همانند مجتمعات انسانی هستند و هین اندازه در صدق مماثلت کفایت میکند. و این شباهت جنبه فعلی دارد نه بالقوه زیرا آنها سهمی از درک و شعور دارند و سهمی از مسئولیت و سهمی از رستاخیز و از این جهت شباهت به انسانها دارند. اشتباه نشود تکلیف و مسئولیت انواع جانداران در یک مرحله خاص ملازم با داشتن رهبر و پیشوا و شریعت و مذهب برای حیوانات نیست آن گونه که برخی پنداشتهاند بلکه راهنمای آنها درک و شعور باطنی آنهاست یعنی مسائل معینی را درک میکنند و به اندازه شعور خود در برابر آن مسئول هستند.
علاوه اگر مثلیت و شباهت عام گرفته شود شباهت در صورت وهیبت و خلقت و اخلاق را هم شامل میشود که وجود ندارد. پس آیه “مماثلت” در بعضی از امور را میرساند. که از آن جمله است شباهت در اصل برانگیخته شدن که آیه: «و اذا لو حوش حشرت» هم آن را تأیید می کند و این حشر برای دیدن پاداش اعمال و جزای کردار است.
این آیات دلالت صریحی در مسأله تناسخ ندارند و عموم مفسران نیز در باب قیامت و جهنم دانستهاند. لذا فقط درباره مواردی که به نحوی بر مسخ شدن انسانها دلالت دارد:
مثل آیه ۱۶۶ سوره الاعراف: « فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَهً خَاسِئِینَ»
پس به ایشان گفتیم بوزینگانی پست باشید.
و آیه ۶۰ سوره المائده: « وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَالْخَنَازِیرَ »
و از ایشان میمون و خوک قرار دادیم.
اندکی بحث میکنیم:
در خصوص مسخ شدن باید گفت، چنان که از عبارات قرآن هم برمیآید در هیچ یک از این موارد گفته نشده است که روح اینها از یک کالبد انسانی در آمده و وارد یک کالبد حیوانی دیگر شده بلکه خود اینها حیوان شدهاند، یعنی در واقع باطنشان تغییر کرده و ظاهرشان هم مثل باطنشان شد،
به قول علامه طباطبائی:
“چنین انسانی، صورت حیوانیت روی صورت انسانیتش نقش بسته، و چنین کسی انسانی است خوک (نما)، یا انسانی است میمون، نه اینکه انسانیتش رفته و صورتی خوکی یا میمونی به جای صورت انسانی آمده است.
پس وقتی انسان در اثر تکرار عمل، صورتی از صور ملکات کسب کند، نفسش به آن صورت متصّور میشود و هیچ دلیلی نداریم بر محال بودن این که نفسا نیّات و صورتهای نفسانی، همان طور که در آخرت مجسم خواهد شد در دنیا نیز از باطن به ظاهر میآید و مجسم میشود. لذا انسان مسخ شده انسان است و مسخ شده نه این که مسخ شدهای فاقد انسانیت باشد". (علامه طباطبائی، ۱۳۶۴، ص۳۱۴)
ملا صدرا معتقد است به این که برخی از حکیمان بزرگ همچون سقراط، فیثاغورث، آنما ثازیمون، انباذقلس و افلاطون قول به تناسخ نسبت داده شده احتمالاً همین بیان فوق بوده است و تناسخ به این معنای مسخ شدن، هیچ اشکال عقلی ندارد. (صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۸، ص۶-۵)
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1400-07-30] [ 06:55:00 ب.ظ ]
|