قابل ذکر است که مجموعه خاطرات مزبور به دلی ارائه اطلاعات جدید و بعضاً منحصر به فرد از رویدادهای سیاسی یکی از حساس ترین دوران تاریخ معاصر کشور و علاوه بر این نمایان ساختن زوایای پنهان و آشکار حوادث سیاسی ایل قشقائی قابل توجه است.
وی در مورد خودش چنین اظهار می دارد:
من محمدحسین صولت قشقائی، فرزند اسماعیل خان صولت الدوله هستم. در شهریور ماه ۱۲۹۳ شمسی به دنیا آمدم. تولدم به هنگام حرکت ایل از ییلاق به قشلاق و محل تولدم مکانی به نام «خویس» بود. خویس اول محال هنگام، از محال اربعه فیرزوآباد است. در آن روزها این محل دارای چند نخل خرما و چشمه ای آب گوارا بود. امروز عده ای از خانواده های عشایر چوپانکاره قشقائی در آن جا ساکن شده، خانه ساخته اند و گویا باغ لیموترش و مرکبات هم ایجاد کرده اند. خویس که «خبیص» هم نامیده می شود، در پانزده کیلومتری روستای پنجشیر و دهرود واقع شده است.
مادرم خدیجه بی بی، دختر حاجی عبدالله خان کشکولی بود. کشکولی از طوایف هفتگانه ایل قشقائی است که به دو تیره کشکولی بزرگ و کشکولی کوچک تقسیم می شود. حاجی عبدالله خان، کلانتری و رئیس ایل کشکولی کوچک بود. خانواده مادرم از خانواده های بزرگ و سرشناس ایل قشقائی است.
۳ – ۳ قشقائی، خسرو
قشقائی، خسرو: کوچکترین فرزند ذکور «سردار عشایر ـ صولت الدوله»، در ۱۲۹۶ در شیراز متولد شد. تحصیلات خود را در فارس انجام داد. در ۱۳۱۱ که پدرش وکیل مجلس به زندان افتاد و چند ماه بعد درگذشت و برادرش ناصر که در تهران تحت نظر پلیس بود موجب گردید خانواده آن ها به تهران انتقال یابند و کلیه املاک آن ها از طرف دولت به ثمن بخس به ابوطالب شیروانی واگذار و فروخته شد. خسرو تا شهریور ۱۳۲۰ در تهران می زیست. پس از استعفا و خروج رضاشاه از ایران، قشقائی ها به فارس میان ایل خود بازگشتند و نیروئی در مقابل دولت تشکیل دادند. دولت ناگزیر املاک آن ها را پس داد ولی ایلات جنوب آرامش منطقه را سلب نمودند. سرلشکر جهانبانی مأمور اعاده امنیت در فارس شد و پس از مذاکرات مفصل با برادران قشقائی کنار آمد. در ۱۳۲۴ پس از سقوط آذربایجان و تشکیل حکومت خود مختار در آن استان، فارس هم به جنبش در آمد و تقاضای استقلال داخلی نمود و خواسته های زیادی را عنوان کرد که از جمله خروج وزراء توده ای از کابینه بود. قوام نخست وزیر وقت، سرلشکر زاهدی را مأمور فارس کرد. پس از مذاکرات اصلاحی و دادن وعده و وعید، فارس آرام گرفت. در انتخابات دوره پانزدهم، قوام السلطنه سه کرسی مجلس را در فارس به برادران قشقائی واگذار کرد و خسرو از فیروز آباد به وکالت رسید. در انتخابات دوره شانزدهم مجدداً از فیروزآباد انتخاب شد. خسرو در این مجلس خود را به دکتر مصدق نزدیک کرد و از طرفداران ملی شدن صنعت نفت شد. وقتی کمیسیون خاص نفت تشکیل شد، خسرو به عضویت کمیسیون درآمد و جزو هیئت رئیسه شد. پس از ملی شدن نفت و نخست وزیری مصدق، به عضویت هیئت مختلط نفت انتخاب شد و تحقیقاً از طرفداران پر و پا قرص نهضت ملی گردید. در انتخابات دوره هفدهم، مجدداً از فیروزآباد وکیل شد و جزو یاران نزدیک جبهه ملی بود. همه جا با مصدق همراهی داشت و در تمام جریانات به نفع مصدق قدم بر می داشت.
خسرو قشقائی در زمره ۲۷ وکیلی بود که در تیرماه ۱۳۳۲ از نمایندگی مجلس استعفا داد و حتی استعفای برادرش محمدحسین قشقائی را که در سوئیس بستری بود به مجلس اعلام کرد.
روز ۲۸ مردادماه ۱۳۳۲ خسرو قشقائی به فارس بازگشت و به اتفاق برادرش ناصر، به میان ایل خود رفته نسبت به مسلح کردن آن ها اقدام نمود تا در مقابل کودتاگران ایستادگی کند. زاهدی به علت روابط دیرینه ای که با آن ها داشت. علی هیئت را با سمت استاندار به فارس اعزام نمود و آن ها را از این کار بر حذر داشت. خسرو و ناصر از همانجا به اروپا رفتند و حق ورود به ایران از آن ها سلب شد. در شورش عشایر فارس که در ۱۳۴۲ به دنبال اجرای قانون اصلاحات ارضی بوجود آمد، دست آشکار و پنهان ناصر و خسرو دیده می شد. روی هم رفته تبعید خسرو ۲۵ سال به طول انجامید. در نیمه دوم ۱۳۵۷ به ایران بازگشت و مبارزه خود را آغاز نمود. خسرو قشقائی بعد از انقلاب به علل خاصی که مبارزه با جمهوری اسلامی بودو بازداشت و مدتی در زندان بود و سرانجام ضمن یک افشاگری، وابستگی خود را به سیاست خارجی اعلام کرد و پس از چندی به جوخه آتش سپرده شد.
۳ – ۴ سیاست عشایری پهلوی دوم
سقوط رضا شاه و انتقال سلطنت به فرزند بیتجربه و جوانش (محمدرضا) مصادف با فعال شدن شکافهای اجتماعی ساختاری در پیرامون این بود. هرج و مرج و ناامنی مشکل اصلی دولت فروغی طی ۶ ماهه بعد از سقوط (شهریور الی اسفند ۱۳۲۰) بود.س قوط رضا شاه آغازگر سر برآوردن زخمهای کهنه قبیلهای بود. همانطور که آبرهامیان به نقل از کنسول انگلیس آورده است: «… با سقوط رضا شاه، پیاده نظام و قشون پرغرور وی روحیه خود را باخت و در برابر عشایر تسلیم شد. عشایر با بازیافتن آزادی جان تازهآی گرفتند. سلاحهای مدفون شده دوباره با رنگ روشنایی ابد و گرد و خاکشان پاک شد. سلاحهای تازهای خریداری و تهیه شد. آن دسته از خوانین سابق که سالهادر تبعید یا در حبس مانده بودند نزد قبیله خود بازگشتند ودرصدد برآمدند تا اموال از دست رفته خود را بازیابند و زمینهای مصادره شدهشان را باز پس گیرند…»
سقوط رضا شاه طبقه مشارکتس یاسی وازادی سیاسی و اقتصادی در دوره محدودی بود. شاه جدید (محمد رضا) درصدد برآمد موقعیت خود را در مقابل ستیز تمامی طبقات اجتماعی، که در صدد کسب قدرت بودند حفظ کند.
سقوط دولت منطقه پهلوی اول، آتش زیر خاکستر را شعله ور ساخت. بنابراین دوران ۳۲-۱۳۲۰ را از منظر شورش های این برضد مرکز میتوان دوران «ستیز اجتماعی» و از منظر ناتوانی در پذیرفتن رشتههای هم پیوند دوران «بحران دموکراسی» قلمداد کرد. دو چهره صورت بندی اجتماعی مذکور – ستیز اجتماعی و بحران دموکراسی- نافی وجود نظام کنش معنا، کلام – مفاهیم و گفتگو میان مرکز سیال و جامعه این بودند و بدین ترتیب در کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ به ثمر نشستند و دوران دیگری از گسترش بوروکراسی، تمرکز و یکسان سازی و سرکوب را پدید آوردند که نتیجهای جز افزایش فاصله مرکز سیال – جامعه ای از یکدیگر نداشت. (شفیعی حسن، اقتدارگرایی سیاسی و ماندگاری نظام این در ایران، پایان نامه دوره دکتری، استاد راهنما دکتر احمد نقیب زاده، دانشگاه تهران، دانشکدهحقوق و علوم سیاسی، شهریور ۱۳۸۰، ص ۱۸۳).
در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۳۲ بنا به دلایلی چون کاهش تواناییهای دولت مرکزی، قدرت اندک شاه، حمایت ضمنی برخی از قدرتهای بزرگ از تحرکات این قدمی، تحرکات و فعالیتهای ایلات بیشتر شد و باعث همسویی برخی از رهبران ایلات با سیاستهای نخست وزیران قدرتمندی همچون قوام السلطنه و مصدق در قبال شاه شد و ما شاهد رابطه مستقیم وقوع و پایداری ایل قشقایی بادکتر مصدق در این دوره هستیم (تحولات سیاسی اجتماعی ایران (۵۷-۱۳۲۰ به اهتمام دکتر مجتبی مقصودی، چ اول، نشر روزنه، ۱۳۸۰، ص ۷۸-۲۷۷)
در دوره پهلوی دوره، فراز و نشیب مشخصی در تأثیر گذاری مرکز سیاسی و نحوه و شیوههای تأثیرگذاری مشاهده میشود. دهه اول بعد از سقوط رضا شاه مصارف با غلبه جامعه ایم بر مرکز سیاسی است. علیرغم این، دولت مرکزی با استراتژیهای عمدتاً غیر سرکوبگرانه و با بهره گرفتن از سیاست بسیج این تا حدود زیادی به بحرانهای به وجود آمده فایق میشود. این دهه یعنی ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ سه مرحله متمایز را طی کرده است. در مرحله اول، سران ایلات و عشایر که از نظارت دولت مرکزی رهیده بودند به میان ایلات خود برگشتند و به احیاء و زنده کردن حقوق لذات رفته خود پرداختند. کما اینکه خانهای قشقایی تا این ایام در تهران تحت نظر بودند که به میان ایل خود برگشتند. سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳ وجه مشخصه این مرحله است.
در مرحله دوم ۲۶-۱۳۲۴ ؟؟؟ فرشهای این با شیوههای مشابه واهداف متفاوت بخشهای بحران خز ایران را فرا میگیرد. سالهای ۱۳۲۶ مصادف با تعامل نسبی جامعه ایم و مرکز سیاسی و انجام اصلاحات نسبی اقتصادی اجتماعی در جامعه ایم میباشد. قحیقت سالهای همکاری دولت مرکزی و جامعه ایم قشقایی و بختیاری هاست. طی این سالها محمد مصدق توانست با همدمی و جلب قلوب سران عشایر، حمایت آنها را در برابر مخالفین و رقبای سیسی خود به دست آورد. بر این اساس بعد از شورش سال ۱۳۲۵ تا کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، دولت مرکزی سیاست خشونت باری علیه دوایل اتخاذ نکرد. حتیدر شورش سال ۱۳۲۵ نیز اسناد موجود حکاتی از آن دارند که نه اقدام عشایر نه اقدام دولت هیچ کدام شورش و اقدام خشونتبار علیه یکدیگر نبودهآند.
بر این اساس بود که بعد از ختم غئله ودر دوره نخست وزیری ابراهیم حیکیم، ناصرخان به جمع آوری اسلحه عشایر قشقایی پرداخته و تا سال ۱۳۲۷ تمامی سلاحها را جمع آوری میکند و ایل را با سیاستهای ملی انطباق میدهد و دولت مرکزی به پاداش همکاری ایل، سیاستها و برنامههای عمرانی، بهداشتی، فرهنگی و اقتصادی متعددی را در قلمرو ایل اجرا میکند. درمرحله اول تمامی املاک ورثه اسماعیل خان صولت الدوله با اراضی دولتی واقع در مرکزیت سیاسی ایل یعنی فیروزآباد معاوضه میشود. در مراحل بعدی اعتبارات عمرانی قابل توجهی به تکمیل ساختمان دارالتربیه (مدرسه) عشایری در شیراز، فسا و فیروزآباد جهت تعلیم فرزندان عشایری تخصیص داده میشود. ایجاد شورای عالی عشایر جهت جلوگیری از آوراگی و کوچ نشینی عشایر از دیگر اقدامات دولت بود.
به میزانی که ایل قشقایی در دولت مرکزی نفوذ میکرد به همان میزان ایل بختیاری در آتش کینههای سربر آورده از اختلافات دیرین در حال سوختن بود. مدارک و اسناد معتبر نشان میدهد که ایل قشقایی بیش از ایل بختیاری با سیاستهای ملی و تحولات آن ارتباط داشته و بر آن تأثیر گذار و از آن متأثر میشده (حسن شفیعی، ص ۷-۱۹۶)
اما عشایر بعد از کودتای ۲۸/ مرداد ۳۲، در این دوره عشایر وضعیتی تقریباً مشابه با دوره رضاشاه و تا حدودی برعکس سالهای ۱۳۲۰ تا ۳۲ داشتند. چراکه دراین دوره (بعد از کودتا) سیاست سرکوب مخالفین و از جمله رهبران ایلات مخالف به خصوص قشقاییها که در مخالفت با شاه و همسویی با مصدق فعالیت زیادی از خود نشان داده بودند، در دستور کار قرار گرفت. از این زمان شاهد زندانی کردن و تبعید رؤسای ایم، ایجاد ستاد نظامی متخصص در امور عشایری و دستور اجرای خلع سلاح عمومی عشایر هستیم که منجر به کاهش نقش آنها در صحنه اجتماعی، سیاسی و اقتصادی درداخل و فعالیت محدود آنان در خارج از کشور شد. (تحولات سیاسی اجتماعی ایران (۵۷-۱۳۲۰) به اهتمام دکتر مجتبی مقصودی چ اول ۱۳۸۰، روزنه، ص ۷۸-۲۷۷).
دوران بعد ا زکودتا (۴۲-۱۳۳۲) متقارن با افزایش تدریجی قدرت ساخت مرکز، سیاسی با اتکاء به دستگاه پلیس، ارتش ، ساواک و بوروکراسی است. پایان دهه بعد از کودتا، مصادف با موفقیت مرکز سیاسی در منقاد نمودن جامعه ایلی و انجام موفق اصلاحات اجتماعی- سیاسی و اقتصادی بود.
در فردای پس از کودتا، ساختار و سیاست دولت شروع به تغییر کردن نمود. ائتلاف نیروهایی که مصدق را برانداخته بودند – درباره ارتش ، زمینداران و تجارت صورتبندی رژیم بعدی را تشکیل دادند.
در دوران بعد از کودتا دو جهت گیری سیاسی گسترده، استراتژی شاه را مشخص کرد.
-
- تلاش منظم به برچیدن تمامی نیروهای اجتماعی مسلط در مرکز و پیرامون از موقعیت برتر سیاسی و منع مشارکت آنها در تصمیمگیریهای مهم اقتصادی
-
- اتخاذ استراتژی اقتصادی که روند توسعه سرمایهداری وابسته را تسریع میساخت. این ساختار از مدل نظری تبعیت میکند که آن را میتوان «اقتدارگرای بوروکراتیک» نامگذاری کرد. [۳۰۲]
در این ساختار تحکم آمرانه از بالا و حذف یا نادیده گرفتن نهادهای مدنی و محلی ویژگی اصلی آن را تشکیل میدهد. قدرت و تصمیمگیری در مرکز سیاسی متمرکز شده بود و رابطه مرکز – پیرامون رانه و نهادهای واسط غیر دولتی منعکس کننده مطالبات پیرامون بلکه نهادهای بوروکراتیک نماینده ساخت مرکز سیاسی جهت اجرای سیاستهای آن تشکیل میداد که ممکن بود با خواستههای پیرامون در تعارض یا تضاد باشد.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، سران ایل قشقایی در راستای استراتژی نفوذی خودنص بر ورود در دستگاههیا قدرت سیاسی داشتند که نافرمان سناتور شد، محمدحسین خان و خسروخان نماینده مجلس شدند و بر گونهای در قدرت سیاسی، مشارکت کردند. چند ماه بعد از سقوط مصدق، شاه در راستای تقویت دستگاه سرکوب دولتی، شورای عالی عشایر را مرکب از سران قبایل عمده به منظور اعمال قدرت بر آنها تشکیل داد. از این تاریخ بود که سیاستهای غیر خشونت بار دولت مرکزی علیه عشایر آغاز شد.
خشونتهای به کار رفته عمدتاً معطوف به اتخاذ سیاستهای بوروکراتیک وغیر نظامی بود. خسرو قشقایی چند ماه بعد از سقوط زاهدی بخش عمده املاک خود را فروخته راهی خارج از کشور شد. (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۱۵۷۴۳)
مهدی فرخ استاندارد فارس،در اولین اقدام، املاکی را که به موجب قانون جزء اراضی خالصه دولتی در فیروزآباد بودند و با املاک خوانین قشقایی در سایر نقاط کشور معاوضه شده بودند. غیر قانونی اعلام کرد و پیبشنهاد نمود ۲۰ نفر از خوانین قشقایی به مدت ۲۰ سال به سایر مناطق کشور تبعید شوندو املاک آنها در قلمرو ایل با سایر مناطق کشور معاوضه گردد تا بدین ترتیب با قدرت و نفوذ محلی آنها تضعیف شود. از طرف دیگر وی حتی به بومی بودن رؤسای ادارات فارس نیز معترض بود و به بهانه سو استفاده منتقدین محلی سعی به غیر بودن رؤسای ادارات داشت (شفیعی حسن، ص ۲۰۰).
متعاقب این، سیل پروندههای بایگانی شده ایل مجدداً به جریان افتاد. حسین علاوه به اداره پشتکاری دارایی و اقتصادی استان فارس و بنادر دستور داد بدهیهای سران عشایر قشقایی بابت شکرهای مسروقه طی شورش عشایری ۱۳۲۵ فارس سریعاً وصول شود. (اسناد ریاست جمهوری ش ۲۹۰۳۶+ شفیعی حسن ص ۲۰۰ + اسناد کتابخانه ملی).
باغ ارم که جزء املاک موروثی خوانین قشقایی بود به عنوان بخشی از مطالبات دولت از سران عشایر در جریان ۱۳۲۵ بابت شکرهای مسروقه توقیف شد. (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۲۸۹۲۹ + شفیعی حسن ص ۲۰۰)
بخش عمده نقاط قلمرو ایل تحت کنترل مأموران لشکری و کشوری دولت مرکزی درآمد. فرماندهان نظامی بر این راهها مسلط شدند و تنظیم کوچ ایل را مطابق با اهداف سیاسی تنظیم کردند. کمیسیونهای مختلفی تشکیل شد که به برنامه ریزی و سیاستگذاریهای عشایری دولت مرکزی پرداختند. دولت به اقدامات فوق نیز قانع نشد و منزل شخصی خسروخان قشقایی نیز به بهانه بدهکاری به دولت توسط استانداری فارس ضبط و تصرف شد و شکایت خسروخان در این مورد نیز به نتیجهای نرسید. (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۱۵۳۱۹ متن فرمان محمد رضا پهلوی + شفیعی حسن ص ۲۰۱)
در راستای این اقدامات دولتی، سیاستهای پوپولیستی محدودی نیز به منظور تهییج مردم علیه خوانین قشقایی اتخاذ شد. کارسازی این سیاستها درست در زمانی بود که قحطی شیوع خشکسالی و کمبود نان سراسر فارس را فرا گرفته بود (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۱۶۸۱۸ + شفیعی حسن ص ۲۰۱)
تمامی مصائب و مشکلات به گردن خوانین انداخته شد در شرایطی که خسرو خان در زمان نخست وزیری مصدق، نماینده مجلس شورای ملی بود بارها به استانداری فارس متذکر شده بود که برای تأمین غله مورد نیاز مردم و غلبه بر قحطی اقدامات مناسبی انجام پذیرد (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۲۰۸۱۸).
علیرغم این، در راستای سیاستهای دولت، سیل شکایات علیه برادران قشقایی به دولت مرکزی سرازیر شد. شکایات بخشی به بسیح افکار عمومی محلی دولت مربوط میشد و بخشی نیز به شرایطی مربوط میشد که خوانین قشقایی حمایت دولت مرکزی را از دست داده بودندو دولت با آنها سر ستیز داشت. بر این اساس، مهدی فرخ پیشنهاد تشکیل کمیسیون رسیدگی به شکایات مردم از خوانین قشقایی را میدهد. (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۲۰۸۲۵). و اقدامات آنها را غیر قانونی میخواند و پیشنهاد اقدامات سرکوبگرانه «علیه خوانین قشقایی» را میدهد.
ناصرخان قشقایی که زندگی بسیار رقت باری را در آمریکا پشت سر میگذراند علیرغم گزارش از وضع فلاکت بار زندیگ وی و ضرورت بازگشت وی به ایران، دولت مرکزی طرفی نیست (اسناد ریاست جمهوری سند ش ۲۵۵۱۸).
وحتی به درخواستهای مکرر وی مبنی بر مساعدت مأمورین دولتی جهت رسیدگی به امور املاک وی و جلوگیری از دخالتهای غیر قانونی مأموران، نیز توجهی نکردند (شفیعی حسن، ص ۲۰۲).
علیرغم ضعف نسبی خوانین قشقایی، خسرو خان اقدامات دولت مرکزی در قلمرو ایل را بیپاسخ نگذاشت و دستور شاه مبنی بر تبعید به آمریکا را نپذیرفت و نیروهایی را علیه دولت به شیراز اعزام کرد. ملک منصور خان در پاسخ به تهاجم همه جانبه دولت علیه ایل قشقایی اعلام کرد که:«… اگر حکومت سربازانی را علیه ما گسیل دارد ما همه به مقابله با آنها میپردازیم… حکومت از افرادش اطمینان خاطر ندارد. ما از وضعیت ارتش در فارس بیشتر اطلاع داریم. ما میدانیم چند نفر از خلبانان طرفدارا ما هستند. اگر آنها از تانک استفاده کنند ممکن است فیروز آباد را بگیرند… اما ما در کوهها باقی خواهیم ماند.» (شفیعی حسین، ص ۲۰۲)
علیرغم این ، سالهای ۱۳۳۴ به بعد، سالهای غلبه اقتدار بوروکراتیک دولتی بر اقتدار مشروع خوانین این است . خوانین دولتی تاب تحمل در برابر قدرت رو به افزایش دولتی را نداشتند. دولت مرکزی بدون جایگزین نمودن الگوی مناسب توزیع قدرت و برنامههای توسعه در پیرامون صرفاً به برچیدن قدرت خوانین بسنده نمود و ایل همچنان در وضعیت نابسامان خود باقی ماند و توانمندی ایل رو به تحلیل گذاشت و برنامه های توسعه دولت به نحوی تنظیم شده بود که در تحلیل نهایی به ضرر و زیان ایل تمام شد.
به هر حال با استیلاء ساخت مرکز سیاسی بوروکراتیک اقتدارگرانه بر پیرامون ایل قشقایی، خوانین قشقایی نیز از قلمرو ایل گریختند. خسرو خان قشقایی ایران راب ه مقصد ایتالیا ترک کرد و سپس در آلمان غربی ساکن شد. ملک منصور خان نیز در سال ۱۳۳۵ به سوئیس و از آنجا به واشنگتن رفت. ۴ برادر (ناصر، ملک منصور، محمد حسین، خسرو) تقاضای تابعیت امریکا رادارند اما مقامات آمریکایی نپذیرفتند. طی سالهای ۳۶-۱۳۳۴ ، القاب ایلخانی و ایل بیگی منسوخ گردید. در سالهای ۱۳۲۷، مجلس شورای ملی قانونی را تصویب کرد که بر اساس آن اراضی خواینن را به کشاورزان یا افرادی که میخواهند اسکان یابند بفروشند. بخش عمده اراضی در اختیار مقامات نظامی، دولتی و برخی از خوانین جزء قشقایی قرار داده شد.
اما دهه ۴۰، شاه با اعمال پارهای از سیاستهای اجتماعی و فرهنگی تحت عنوان انقلاب سفید برای همیشه به نفوذ سنتی خواینن و مالکان در روستاها پایان داد. مخصوصاً با اجرای برنامههای اصلاحات اراضی و اصل ملی شدن جنگلها و مراتع ؟؟؟ جبراان ناپذیری به سران ایلات وارد آورد (تحولات سیاسی اجتماعی ایران ۵۷۵-۱۳۲۰) به اهتمام مجتبی مقصودی چ اول، نشر روزنه، ص ۸-۷۷).
۳ – ۵ قشقایی ها و جنگ دوم جهانی
آنگونه که گفتیم پس از شهریور ۱۳۲۰ ناصرخان و برادرش خسرو خان به شیراز بازگشتند. ناصرخان خود را ایلخان خواند. این قشقایی تحت رهبری فعالانه او آنچنان سریع سر و سامان گرفت که فقط در عرض چند ماه به قدرت سیاسی عمده تبدیل شد. ناصر خان بسیاری از قشقایی ها را در ادامه زندگی ایلی یاری داد و زمین هایی که از دولت پس گرفته بود بین افراد بی بضاعت ایل تقسیم نمود و به افراد ایل خود دستور داد بخشی از دارایی هایشان را به کسانی که دامهای خود را از دست داده بودند بدهند. در واقع انگیزه اصلی مبارزه ناصرخان و ایل قشقایی تمایل به احیای کلیه مناطق پیشین این قشقایی و سلطه مجدد قشقایی ها بر فارس بوده است و هدف دوم بدون شک مقابله با متجاوزین انگلیس بود. چون ناصرخان احساسات ضد انگلیسی پدرش را تمام و کمال به ارث برده نابود و حتی معتقد بود که رضا شاه به دستور انگلیسی ها صولت الدوله را به قتل رسانده است.[۳۰۳] این امر به معنی آن بود که قشقایی ها در جنگ جهانی دوم باز هم جانب آلمانی ها (رایش سوم) را خواهند گرفت، گرچه با توجه به نتایج فاجعه بار جنگ جهانی اول (۱۹۱۸-۱۹۱۴ م) جای تعجب است که ایلخان قشقایی (ناصر خان) چگونه با آلمان همکاری کند و آزموده را مجدداً بیازماید و دست به چنان مخاطره ای بزند. در واقع در سال های بین دو جنگ جهانی رابطه قشقایی ها با آلمانی ها با برقراری تماسهای جدید بیش از پیش مستحکمتر شد. ملک منصورخان برادر ناصرخان که در دانشگاه آکسفورد تحصیل می کرد کمی قبل از شروع جنگ (۱۹۳۹م / ۱۳۱۸ ش) به آلمان رفته و به برادر کوچکترش محمدحسین خان پیوست که در برلین مشغول تحصیل بود. ملک منصور خان سپس داوطلبانه وارد ارتش آلمان شد و در نخستین حمله آلمان به شوروی نیز شرکت کرد.
احساسات آلمان دوستی قشقایی ها با پیشروی هیتلر در اوکراین و پیروزی های پی در پی آلمان برانگیخته می شد.[۳۰۴]
به نظر می رسید زمان آن فرا رسیده که این قشقایی در ایران قیامی بر پا کنند و همه ایران را به ضد دول متفق، متحد سازند و انتظار می کشیدند که آلمان ها از قفقاز وارد ایران شوند تا ایران را از اشغال متفقین آزاد سازند. در عین اینکه ناصرخان بخت خود را با دول محور می آزمود، قشقایی ها به رهبری پسران صولت الدوله و در رأس آنها ناصرخان به برومندترین قدرت طرفدار آلمان در ایران تبدیل شده بودند و در صورت پیروزی آلمان، ناصرخان ، خود مدعی اصلی تاج و تخت ایران می شد، شایع تر اینکه رضا شاه در سالهای اخیر با آلمان نازی مناسبات نزدیکی برقرار کرد و تعداد قابل توجهی از کارشناسان آلمانی در قسمت های مختلف صنایع نوزاد ایران کار می کنند و تبلیغاتی در ایران علیه متفقین به عمل می آوردند.[۳۰۵]
دولتهای متفق از این افراد به عنوان ستون پنجم و جاسوسان آلمانی نام می برند. سرانجام با حمله آلمان نازی به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ م ستون پنجم آلمان در ایران اهمیت بیشتری پیدا کرد چون ممکن بود که راه آهن سراسری ایران را از کار بیندازندو یگانه راه ارسال کمک و تجهیزات به روسیه را مسدود سازند و در تعقیب همین مسئله بود که قوای انگلیسی و روسیه ایران را اشغال کردند و به سرعت اکثریت آلمانی های مقیم ایران را تحت نظر قرار داده و بازداشت نمودند. البته علیرغم این اقدامات دستگاه ستون پنجم آلمان در ایران به کلی نابود نشد و بر عکس عده ای از جاسوسان ماهر و زبردست آلمان توانستند تشکیلات محرمانه خود را احیا کنند.[۳۰۶] از جاسوسان آلمانی که در این زمان در ایران فعالیت می کردند افرادی چون کاموتاٰ، ویلیهام سانوف، گوستاوبورا، هنریش کلینگر و تراپ که در زیر نقاب مستخدمین تجارتخانه ای آلمانی فعالیت می کردند.این مأمورین آلمانی در سراسر ایران پراکنده بودند.
ازجاسوسان آلمان در ایران یکی لیمپل بود وی یکی از زبر دست ترین اعضای سازمان جاسوسی آلمان هیتلری بود که در واقع می توان او را چشم و چراغ این سازمان دانست. وی در آغاز جنگ دوم جهانی یعنی در سالهای (۴۰-۱۹۳۹ م) در کشور پرو در آمریکای جنوبی اقامت داشت و در آنجا ظاهراً به تجارت مشغول بود و نمایندگی چند کارخانه مهم آلمان را به عهده داشت ولی او در حقیقت یکی از مامورین برجسته سازمان جاسوس و اطلاعات آلمان به شمار می رفت که از طرف ستاد ارتش آلمان ماموریت داشت در پرو شبکه جاسوسان آلمان را اداره کند و اطلاعاتی که از شورای متحد آمریکا بدست می آورد به اطلاع ستاد ارتش آلمان برساند. او همچنین ماموریت مراقبت از حرکت قطارها و کشتی های متفقین و ساعات خروج آنها را از بنادر آمریکا داشت و قرار بود ساعت حرکت و مسیر حرکت آنها را با فرستنده به ستاد ارتش آلمان اطلاع دهد تا زیر دریایی های آلمان به موقع بتوانند آنها را مورد حمله قرار دهند. وی قریب یکسال که در پرو بود گزارشات موثری را به آنها داد ولی سرانجام در سال ۱۹۴۰ م توسط ماموران آمریکایی مورد تعقیب قرار گرفت و دولت پرو از طریق اسناد و مدارک او را دستگیر کرد و از کشور اخراج نمود.
پس از اخراج از پرو مدتی به آلمان رفت و سپس رهسپار فرانسه شد تا اینکه در اوایل سال ۱۹۴۲ م از طریق ستاد ارتش آلمان مامور ایران و تشکیل شبکه های جاسوسان آلمانی و کودتای نظامی در ایران شد. او با یک شناسنامه جعلی و پوشیدن لباس کردی از راه قطور وارد ایران شد. ابتدا به تهران رفت تا با کمک شوستر و مایر نقشه کودتا را اجرا کنند ولی موقعی که متوجه شد قادر به این عمل نیست بعد از دستگیری سر لشکر زاهدی به ناچار به کردستان و سپس به فارس رفت وخیلی زود با رؤسای عشایر فارس تماس گرفت و آنها را آماده فعالیت کرد. به او دستور داده شده بود که اگر در تهران موفق نشد کودتای نظامی بر پا کند فوراً به جنوب برود و در آنجا شروع به کار کند. در واقع علاوه بر تجهیزات عشایری قشقایی که شخص هیتلر به علت اطمینانی که به او داده بودند روی آن حساب می کرد ماموریت دیگری نیز داشت و آن هم خرابکاری در راه آهن سراسری ایران بود که متفقین از طریق آن تجهیزات را برای شوروی میفرستادند ولی متوقف شدن پیشروی آلمان در قفقاز و مقاومت اّرتش شوروی دراستا لینگراد نقشه های او را، در ایران متوقف کرد وی نزدیک بود یکی دو بار به دام افتد ولی به علت کمک های ایرانیان طرفدار آلمان نجات یافت. پس از این جریان او به آلمان بازگشت و برای ماموریت دیگر به امریکا فرتساده شد. در آن زمان تمامی شبکه های جاسوسی آلمان با شکست مواجه شده بود و تنها شبکه ای که سالم مانده بود، در نیویورک بود جاسوس آلمانی دیگری که در این زمان در ایران فعالیت می کرد لوکل بود وی اصلاّ اتریشی بود و هیچگاه نهضت نازی را به علاقه ننگریست و از لحاظ نژاد هم شباهتی با ژرمن ها نداشت و از ایرانیان متنفر بود و با خشونت و نفرت به ایرانیان می نگریست ولی نفرتش را بروز نمی داد. در واقع می توان او را خائن به آرمان آلمان نازی دانست، چون وی در شهریور۱۳۲۰ به موقع خود را به تهران نرسانده بود و سرانجام در تهران همسر و دختر چهار ساله اش به او پیوستند. لوکل درصدد ارتباط با انگلیس ها برآمد تا آنها وسیله بازگشت او را به آلمان فراهم سازند بدین سان وی با کلنل اندرود ارتباط برقرار کرد و قرار بر این شد که اخبار سفارت آلمان را به آنها بدهد و سرانجام هم از سفارت فرار کرد.[۳۰۷] دیگر مامور اطلاعاتی آلمان فرانتس مایر بود وی جوانی ۳۰ ساله و تحصیلکرده علم اقتصاد بود. او پس از موفقیت نازی ها به عضویت سازمان اطلاعاتی درآمد در آن موقع یکی از موسسات فعال آلمانی ها در ایران از لحاظ تجارت و انجام امور حمل و نقل ایران، اکسپرس نو بود که مایر و گاموتا در آن فعالیت داشتند.
محل کار مایر در تهران بود.[۳۰۸] در واقع می توان گفت مایر نفوذ زیادی در میان ایرانیان ژرمنوفیل داشت وی به همراه عده ای از همراهان دولت جنبشی به نام ملیون ایران را سازمان داد …
این جنبش که یک وزیر، سه نماینده، ۱۱ ژنرال و تعداد زیادی افسر ارتش در آن شرکت داشته در بین کردها و دیگر ایالات شمال دست به اقداماتی زده بود تا در صورت شکست شوروی یک شورش سراسری به پا کنند، برجسته ترین عضو جنبش ملیون ایران سر لشکر فضل اله زاهدی بود که فرماندهی ارتش ایران در منطقه اصفهان را بر عهده داشت و ستاد او در اصفهان به مرکز مقاومت علیه انگلیسی ها و روسها تبدیل شده بود[۳۰۹] البته این نهضت بعدها در پی دستگیری سرلشکر زاهدی و دیگر اعضای آن با شکست مواجه شد و نتوانست به اهداف خود دست یابد. آخرین و مهمترین مأمور آلمانی که در واقع نقش بسیار مهمی در تحریک عشایر قشقایی داشت بر تولد شولتز هولتوس بود. وی مردی در حدود ۵۵ سال و بسیار با تجربه بود . او در ارتش آلمان درجه سرگردی داشت و کنسول آلمان در تبریز را عهده دار بود، بر اثر فعالیت و حسن خلق که از خود نشان داده بود محبوبیت خاصی را بدست آورد.[۳۱۰]
موضوعات: بدون موضوع
لینک ثابت