مقدمه
از زمانهای بسیار دور، همیشه این سؤال مطرح بوده که چه چیزی باعث خوشبختی و بهزیستی میشود. در سالیان اخیر رویکرد آسیبشناختی به مطالعه سلامتی انسان مورد انتقاد قرار گرفته است. بر خلاف این دیدگاه که سلامتی را به عنوان نداشتن بیماری تعریف می کند، رویکردهای جدید بر «خوب بودن ” بهجای “بد یا بیمار بودن ” تأکید میکنند. از این منظر، عدم وجود نشانههای بیماریهای روانی، شاخص سلامتی نیست. بلکه سازگاری، شادمانی، اعتمادبهنفس و ویژگیهای مثبتی ازایندست نشاندهندهی سلامت بوده و هدف اصلی فرد در زندگی، شکوفاسازی قابلیتهای خود است. گروهی از روانشناسان بهجای اصطلاح سلامت روانی از بهزیستی روانشناختی استفاده کردهاند. زیرا معتقدند این واژه ابعاد مثبت را به ذهن متبادر می کند. هر پژوهشگر عوامل و ابعاد خاصی، معرفی کردهاند که هر فردی که واجد این خصوصیات و ابعاد باشد، دارای نسبتی از بهزیستی است. (میکائیلی منیع، ۱۳۸۹).
روان شناسی مثبت نگر
ظهور روانشناسی مثبت نگر به مارتین سلیگمن، رئیس انجمن روانشناسی امریکا برمی گردد. او به پیروی از سایر نظریه پردازان این حیطه معتقد است که بینش اولیه شکل گیری این موضوع در وی به صورت شهودی در اثر گفتگو با دخترش نیکی در مزرعه اش شکل گرفته است (قاسمی، قریشیان،۱۳۸۸).
روان شناسی مثبت نگر به بررسی و مطالعه شرایط، موقعیت ها و فرآیندهایی می پردازد که در رشد انسان مشارکت دارند و عملکرد بهینه در افراد، گروه ها و یا سازمان ها را سبب می گردند. با این تعریف می توان گفت که روان شناسی مثبت تاریخچه ای طولانی دارد؛ تاریخچه ای که به نوشته های ویلیام جیمز بر می گردد و آنچه را که او در سال ۱۹۰۲(ذهنیت سالم) نامید. همچنین به آلپورت و علاقه او به خصوصیات مثبت انسان اشاره دارد؛ و نیز به حمایت مزلو از مطالعه افراد سالم و بهنجار به جای بیماران و افراد نابهنجار. با این همه تا آخرین سالهای قرن گذشته عمده مطالعات روان شناختی بر ناسازگاری ها، نابهنجاری ها و آسیب ها و اختلالات متمرکز بوده است و کمتر به توانمندی ها، نیرومندی ها و محاسن اشخاص توجه شده است. روان شناسی مثبت نگر از نخستین سال قرن اخیر حیات علمی خود را به شکلی جدی آغاز نموده است. در ژانویه سال ۲۰۰۰ میلادی، مارتین سلیگمن روان شناس مشهور امریکایی به همراه همکارانش شماره ویژه ای از نشریه (American Psychology) را به روان شناسی مثبت اختصاص داد. آنها مدعی بودند که روان شناسی تا زمان حاضر هنوز نتوانسته است به خلق دانشی بپردازد که زندگی را ارزشمند سازد. از نظر روان شناسان مثبت گرا، علم روان شناسی تا نیمه قرن بیستم، عمده مطالعات خود را بر حوزه هایی چون نژادپرستی، خشونت، رفتارهای غیر منطقی، افسردگی و رشد تحت شرایط نامطلوب متمرکز کرده است؛ حال آنکه در مورد نیروها و خصوصیات مثبت انسان، پرهیزگاری و تقوا و شرایطی که انسان به کسب رضایت و شادی اصیل و واقعی و یا ایجاد تعهدات اجتماعی نایل می شود، به پیشرفت قابل توجهی دست نیافته است. به بیان استعاره ای می توان گفت روان شناسی تا این زمان آموخته است که چطور مردم را از نقاط منفی به صفر برساند، اما توان هدایت آنها را به سوی نقاط مثبت نداشته است. به طور کلی میتوان گفت روان شناسی مثبتنگر زاییده درک عدم تعادل در بررسی موضوعات مربوط به انسان بوده است. برای مثال، در حوزه هایی چون روان شناسی بالینی، روان شناسی تندرستی و یا روان شناسی اجتماعی، تنها به یک جنبه از وجود انسان توجه شده است (ریف،۲۰۰۰).
روانشناسی مثبت نگر بهعنوان رویکردی تازه در روانشناسی، بر فهم و تشریح شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی و همچنین پیش بینی دقیق عواملی که بر آنها مؤثرند، تمرکز دارد. این رویکرد از منظری مثبت گرایانه با ارتقای احساس ذهنی بهزیستی و شادمانی، در عوض درمان نواقص و اختلالات سروکار دارد. بنابراین، روانشناسی مثبتنگر تکمیل کننده روانشناسی بالینی سنتی است. فهم، درک و شفاف سازی شادمانی و احساس ذهنی بهزیستی، موضوع محوری روانشناسی مثبت نگراست (سلیگمن، استین، پارک، پترسون،۲۰۰۵).
علم تجربه ذهنی مثبت یعنی صفات فردی مثبت و سازمان های مثبت به بهبود کیفیت زندگی و جلوگیری از آسیب های زندگی کسل کننده و بی معنی نوید می دهد. تمرکز صرف بر آسیب شناسی باعث می شود امید، عقل، خلاقیت، تفکر آینده، شجاعت، معنویت، مسئولیت و پشتکار، نادیده گرفته شوند یا به عنوان تبدیل تکانه های منفی اصیل در نظر گرفته شوند (سلیگمن، سیکزنتمیهالی،۲۰۰۰).
در مورد اینکه جهت گیری روان شناسی مثبت در آینده به کدام سو می باشد، ریف معتقد است که: روان شناسی مثبت که حوزه عملکردانسان را در حد بهینه و مطلوب روشن می سازد، وظیفه آتی اش درک عواملی است که در انسان نیرومندی ها را بنا می کنند و تجارب مثبت را محقق می سازند (لوپز و اشنایدر،۲۰۰۴).
ذکر این نکته ضروری است که هدف روانشناسی مثبت نگر آن نیست که جنبههای منفی، نامطلوب و پریشان کننده زندگی را نادیده بگیرد و یا با عینک خوشبینی به آن نگاه کند. کسانی که حوزهی روانشناسی مثبت کار میکنند کاملاً به وجود رنج، خودخواهی و عملکرد نامطلوب اشخاص آگاه هستند هدف روانشناسی مثبت مطالعهی هردو روی سکه است؛ یعنی علاوه بر آنچه تابهحال روانشناسان بدان پرداختهاند، در پی آن نیز میباشد که شادیها را نیز موردبررسی قرار دهد و به موضوعاتی نظر داشته باشد که در خلق خانواده سالم مؤثر میباشند. بهعلاوه روانشناسی مثبت نگر ادعا دارد که بررسی و پژوهش در مورد چنین موضوعات مثبت، در نفس خود دارای اهمیت بسیار است و تنها بهعنوان سپر بلا در مقابل مشکلات، یعنی محرکهای تنشزا (استرسورها) عمل نمیکند اگرچه شواهد بسیاری وجود داردکه نشان میدهد بسیاری از فرآیندهای مثبت ما را از نتایج منفی بازمیدارند (هادیت و گابل،۲۰۰۵).
[۱]. Ryff
[۲].Seligman
[۳].Steen
[۴].Park
[۵].Peterson
[۶]. Csikszentmihalyi
[۷].Lopez
[۸].Snyder
[۹].Haditt
[۱۰].Gable
[جمعه 1400-02-31] [ 05:44:00 ب.ظ ]
|